منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
سوره انفال دورنما و فشرده مباحث اين سوره: نخست اشاره به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله «اَنْفال» و «غَنائِم» و «خمس» كه پشتوانه مهمى براى «بيت المال» محسوب مى گردد، شده است. سپس مباحث ديگرى مانند: صفات و امتيازات مؤمنان واقعى، و داستان جنگ بدر، يعنى نخستين برخورد مسلّحانه مسلمانان با دشمنان. قسمت قابل ملاحظه اى از احكام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پى گير دشمن و لزوم آمادگى دائمى براى جهاد، و حكم اسيران و طرز رفتار با آنها جريان هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و داستان آن شب تاريخى (لَيْلَةُ الْمَبيت). وضع مشركان و خرافات آنها قبل از اسلام چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز كار و سپس تقويت آنها در پرتو اسلام. مبارزه و درگيرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازنده ديگر. به همين دليل در فضيلت تلاوت اين سوره در روايتى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم كه فرمود: «كسى كه سوره «انفال» و «برائت» را در هر ماه بخواند، هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پيروان حقيقى اميرمؤمنان على(عليه السلام)خواهد بود و در روز رستاخيز از مائده هاى بهشتى با آنها بهره مى گيرد، تا مردم از حساب خويش فارغ شوند». شأن نزول: (آيه 1) از «ابن عباس» چنين نقل شده كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در روز چنگ «بدر» براى تشويق جنگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد، هنگامى كه جنگ «بدر» پايان پذيرفت، جوانان براى گرفتن پاداش افتخارآميز خود به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)شتافتند. در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند، آيه نازل شد و صريحاً غنائم را متعلق به پيغمبر(صلى الله عليه وآله)معرفى كرد كه هرگونه بخواهد با آن رفتار كند. تفسير: آيه پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى، يك حكم وسيع اسلامى را بيان مى دارد، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد: «از تو درباره انفال سؤال مى كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الاَْنْفالِ). «بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر((صلى الله عليه وآله)) است» (قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ). بنابراين «تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده اند آشتى دهيد» (فَاتَّقُوا اللهَ وَاَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ). «و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد، اگر ايمان داريد» (وَاَطيعُوااللهَ وَرَسُولَهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ). يعنى، تنها ايمان با سخن نيست، بلكه جلوه گاه ايمان، اطاعت بى قيد و شرط در همه مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. انفال چيست؟ مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همه اموالى را كه مالك خصوصى ندارد مثل بيشه زارها، جنگلها، درّه ها و سرزمينهاى مواتـ شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)و قائم مقام اوست، و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد. نكته ديگر اين كه در شأن نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشه آن كه مسأله غنيمت بود زده شد و بطور دربست در اختيار پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند، به ديگران داد. اصولا «اصلاح ذات البين» و ايجاد تفاهم و زدودن كدورتها و دشمنيها و تبديل آن به صميميت و دوستى، يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است. و در تعليمات اسلامى به اندازه اى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود: «من از جدّ شما پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: اصلاح رابطه ميان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است». پنج صفت ويژه مؤمنان (آيه 2) در آيه گذشته به تناسب گفتگويى كه در امر غنايم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد، براى تكميل اين موضوع به پنج قسمت از صفات برجسته مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن، جنبه معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبه عملى و خارجى، سه قسمت اول عبارتند از «احساس مسؤوليت» و «تكامل ايمان» و «توكل» و دو قسمت ديگر عبارتند از «ارتباط با خدا» و «ارتباط و پيوند با خلق خدا». نخست مى گويد: «مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها (به خاطر درك عظمت او و احساس مسؤوليت در پيشگاهش) ترسان مى گردد» (اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَاللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ). سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند: آنها همواره در مسير تكامل پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند «و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود» (وَاِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ ايمانًا). آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند، هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود. سومين صفت بارز آنها اين است كه: «تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى كنند» (وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّـلُونَ). مفهوم توكل خودسازى و بلندنظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات، عين توكل بر خداست، زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده اوست. (آيه 3) پس از ذكر اين سه قسمت، از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستين مى گويد: آنها در پرتو احساس مسؤوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل، از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند، پيوند و رابطه نيرومندى با خدا و پيوند و رابطه نيرومندى با بندگان خدا «آنها كسانى هستند كه نماز را (كه مظهر رابطه با خداست) بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند» (اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ). تعبير به «اقامه نماز» (به جاى خواندن نماز) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار هميشه و در همه جا بر پا باشد. (آيه 4) در اين آيه موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اين گونه مؤمنان راستين را بيان مى كند، نخست مى گويد: «مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند» (اُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا). سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند: «آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند» (لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ). درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده، و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد. به علاوه آنها «مشمول مغفرت (و رحمت و آمرزش) او خواهند شد» (وَمَغْفِرَةٌ). «و روزيهاى كريم (يعنى مواهب بزرگ و مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست) در انتظارشان مى باشد» (وَرِزْقٌ كَريمٌ). (آيه 5) در آيه اول اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم «بدر» تا حدى ناراضى بودند، در اين آيه خداوند به آنها مى گويد: اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوشايند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است، همان گونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوشايند بود و ديديد سرانجام چه نتايج درخشانى براى مسلمانان در برداشت. آيه مى گويد: اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر «همانند آن است كه خداوند تو را به حق از خانه و جايگاهت در مدينه بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند» (كَما اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَاِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ). (آيه 6) اين گروه ظاهربين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر «مرتباً با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند، و با اين كه اين واقعيت را دريافته بودند» كه اين فرمان خداست، ولى باز دست از اعتراض خويش برنمى داشتند (يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ). و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فراگرفته بود كه «گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند» (كَـاَنـَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ). ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دليل بودند، و اين جنگ چه پيروزيهاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورده، با ديدن چنين صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر، در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشايند. غزوه بدر نخستين درگيرى مسلّحانه اسلام و كفر (آيه 7) چون در آيات گذشته اشاره اى به جنگ بدر شد، قرآن مجيد بحث را به جنگ بدر كشانده و فرازهاى حساسى از آن را تشريح مى كند. براى روشن شدن تفسير اين آيات و آيات آينده قبلا بايد فشرده اى از جريان اين جهاد اسلامى را از نظر بگذرانيم، تا ريزه كاريها و اشاراتى كه در اين آيات هست كاملا روشن گردد. غزوه بدر از اينجا آغاز شد كه «ابوسفيان» بزرگ «مكّه» در رأس يك كاروان نسبتاً مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد از شام به سوى مدينه باز مى گشت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايه دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند. ابوسفيان از يك سو به وسيله دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر(صلى الله عليه وآله)آگاه شد واز سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجاره به سوى شام مى رفت نيز مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود، قاصدى را به سرعت به مكّه فرستاد،قاصد درحالى كه طبق توصيه ابوسفيان بينى وگوش شتر خودرا دريده وخون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى ريخت وپيراهن خودرا از دو طرف پاره كرده و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب كند، وارد مكّه شد، وفرياد برآورد: «اى مردم پيروزمند ! كاروان خودرا دريابيد، كاروان خودرا دريابيد» ! و از آنجا كه بسيارى از مردم مكّه در اين كاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مكّه بودند با هفتصد شتر و يكصد رأس اسب به حركت درآمدند، و فرماندهى لشكر به عهده «ابوجهل» بود. پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) با 313 نفر كه تقريباً مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى دادند به نزديكى سرزمين بدر، بين راه مكّه و مدينه رسيده بود كه خبر حركت سپاه قريش به او رسيد. در اين هنگام با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان ابوسفيان و مصادره اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه آماده شود جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نظر گروه اول را پسنديد، و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند. از طرفى جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند، و اصرار داشتند كه مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچ گونه موازنه اى با آنها ندارد صلاح نيست، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت: «خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد، يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان، و وعده خداوند تخلف ناپذير است». سپس به مسلمانان دستور داد كه در كنار چاه بدر فرود آيند. در اين گير و دار ابوسفيان توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهايى بخشد، و از طريق ساحل دريا (درياى احمر) از بيراهه به سوى مكّه با عجله بشتابد، و به وسيله قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه خدا كاروان شما را رهايى بخشيد، من فكر مى كنم مبارزه با محمد در اين شرايط لزوم ندارد ولى رئيس لشكر ابوجهل به بتهاى بزرگ «لات» و «عزّى» قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى كنيم بلكه تا داخل مدينه آنها را تعقيب خواهيم كرد. سرانجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين بدر شد، و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند، ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را گرفته و براى بازجويى به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند، حضرت از آنها پرسيد شما كيستيد ؟ گفتند: غلامان قريشيم، فرمود: تعداد لشكر چند نفر است، گفتند: اطلاعى از اين موضوع نداريم. فرمود: هر روز چند شتر براى غذا مى كشند، گفتند: نه تا ده شتر. فرمود: جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى). محيط، محيط رعب آور و به راستى وحشتناكى بود، لشكر قريش كه با ساز و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم به ميدان گذارده بودند، خود را با حريفى روبرو مى ديدند كه باورشان نمى آمد، با آن شرايط قدم به ميدان جنگ بگذارند. مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند، وضع ميدان بدر بود كه از شنهاى نرم كه پاها در آن فرو مى رفت پوشيده بود، در آن شب باران جالبى باريد، هم توانستند با آب آن وضو بسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد، و عجب اين كه اين رگبار در سمت دشمن بطور شديد بود كه آنها را ناراحت ساخت. خبر تازه اى كه به وسيله گزارشگران مخفى لشكر اسلام دريافت شد و بسرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه آنها گزارش دادند، كه لشكر قريش با آن همه امكانات، سخت بيماكند گويى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است. فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند. قبلا پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند. بعضى از سران قريش نيز مايل بودند صلح كنند، ولى باز ابوجهل مانع شد. سرانجام آتش جنگ شعلهور گرديد «حمزه» عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و «على(عليه السلام)» كه جوانترين افراد لشكر بودند و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن كه سنّت آن روز بود، ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى درآوردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: يا رَبِّ اِنْ تُهْلَكْ هذِهِ الْعِصابَةُ، لَمْ تُعْبَدْ: «اگر اين گروه كشته شوند كسى تو را پرستش نخواهد كرد». باد بشدت به سوى لشكر قريش مىوزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى كردند. در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابوجهل در ميان آنها بود، كشته شدند و در ميان خاك و خون غلتيدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسير گشتند. ولى مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانه مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غيرمنتظره اى پايان گرفت. اكنون باز كرديم به تفسير آيه: در اين آيه نخست اشاره به وعده پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ بدر شده، و مى گويد: «به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها) در اختيار شما قرار خواهد گرفت» (وَاِذْ يَعِدُكُمُ اللهُ اِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ اَنَّها لَكُمْ). اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتيهاى ناشى از آن «دوست مى داشتيد كاروان در اختيارتان قرار بگيرد، نه لشكر قريش» (وَتَوَدُّونَ اَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ). يعنى، گروهى از شما روى حس راحت طلبى يا علاقه به منافع مادى، ترجيح مى دادند كه با مال التجاره دشمن روبرو شوند، نه با سربازان مسلح، در حالى كه پايان جنگ نشان داد، صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند، تا راه براى پيروزيهاى بزرگ آينده هموار گردد. لذا به دنبال آن مى گويد: «خدا مى خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند (و آيين اسلام را تقويت نمايد) و ريشه كافران را قطع كند» (وَيُريدُاللهُ اَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ). اين تنها درسى براى مسلمان آن روز نبود، بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند، هرگز به خاطر مشكلات و ناراحتيها و زحمات طاقت فرسا از برنامه هاى اصولى چشم نپوشند وبه سراغ برنامه هاى غيراصولى و ساده و كم زحمت نروند. (آيه 8) در اين آيه باز هم بطور آشكارتر پرده از روى مطلب بر مى دارد كه هدف اصلى اين برنامه (درگيرى مسلمانان با لشكر دشمن در ميدان بدر) اين بود كه حق (يعنى توحيد و اسلام و عدالت و آزادى بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم) تثبيت و جاى گير شود و باطل (يعنى شرك و كفر و بى ايمانى و ظلم و فساد) ابطال گردد و از ميان برود، هرچند مجرمان كراهت داشته باشند» (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْباطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الُْمجْرِمُونَ). درسهايى آموزنده در ميدان بدر (آيه 9) نخست به يارى فرشتگان اشاره كرده، مى گويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه (از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود) به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد» (اِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ). در پاره اى از روايات آمده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز با مسلمانها در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود، دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و عرضه مى داشت: اَللّهُمَّ اَنْجِزْلى ما وَعَدْتَنى، اَللّهُمَّ اِنْ تُهْلَكْ هذِهِ الْعِصابَةُ لا تُعْبَدْ فِى الاَْرْضِ: «خداوندا ! وعده اى را كه به من داده اى تحقق بخش، پروردگارا ! اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند پرستش تو از زمين برچيده خواهد شد» و آن قدر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد. در اين هنگام «خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود: من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند، كمك و يارى مى كنم» (فَاسْتَجابَ لَكُمْ اَنّى مُمِدُّكُمْ بِاَلْف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ). (آيه 10) سپس براى اين كه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنهاست، مى گويد: «خداوند اين كار را قرار نداد مگر براى بشارت و اطمينان قلب شما» (وَما جَعَلَهُ اللهُ اِلاّ بُشْرى وَلِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ). «وگرنه پيروزى جز از ناحيه خداوند نيست» و مافوق همه اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت اوست (وَمَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللهِ). زيرا هيچ كس نمى تواند در برابر اراده او ايستادگى كند و يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد «چرا كه خداوند توانا و حكيم است» (اِنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ). (آيه 11) سپس دومين نعمت خود را به مؤمنان يادآور مى شود، مى گويد «به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما را در خواب سبكى فرو برد كه مايه آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيه خداوند گرديد» (اِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ اَمَنَةً مِنْهُ). و به اين ترتيب مسلمانان در آن شب پراضطراب، از اين نعمت بزرگى كه فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد بهره گرفتند. سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود «كه آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد» (وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمـاءِ ماءً). «تا به وسيله آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد» (لِيُطَهِّرَكُمْ بِهوَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ). به علاوه «خدا مى خواست با اين نعمت دلهاى شما را محكم دارد» (وَلِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ). و نيز «مى خواست (در آن شن زار كه پاى شما فرو مى رفت، و لغزنده بود) به وسيله ريزش باران گامهاى شما را محكم كند» (وَيُثَبِّتَ بِهِ الاَْقْدامَ). (آيه 12) ديگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر، ترس و و حشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيه آنها را سخت متزلزل ساخت در اين باره مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد، من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد» (اِذْ يُوحى رَبُّكَ اِلَى الْمَلائِكَةِ اَنّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا). «و به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم» (سَاُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ). و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان آنچنان روحيه خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند. سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد، و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غيركارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد، بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد «ضربه بر بالاتر از گردن، (بر مغزها و سرهاى آنها) فرود آريد» (فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاَْعْناقِ). «و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد» (وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنان). (آيه 13) بعد از همه گفتگوها براى اين كه كسى اين فرمانهاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آيين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند، مى فرمايد: اينها استحقاق چنين چيزى را دارند «زيرا آنان از در عداوت و دشمنى و عصيان و گردنكشى در برابر خدا و پيامبرش درآمدند» (ذلِكَ بِاَنَّهُمْ شاقُّوا اللهَ وَرَسُولَهُ). گفته مى شود، «و هر كس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پيامبرش درآيد (گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد) زيرا خداوند (همان گونه كه رحمتش وسيع و بى انتهاست) مجازاتش شديد و دردناك است» (وَمَنْ يُشاقِقِ اللهَ وَرَسُولَهُ فِاِنَّ اللهَ شَديدُ الْعِقابِ). (آيه 14) سپس براى تأكيد اين موضوع مى گويد: «اين مجازات دنيا را بچشيد (مجازات ضربه هاى سخت در ميدان جنگ و كشته شدن و اسارت و شكست و ناكامى و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد) زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است» (ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَاَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ). فرار از جهاد ممنوع! (آيه 15) اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده و يك دستور كلّى جنگى را به آنها توصيه و تأكيد مى كند، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد روبرو شديد به آنها پشت مكنيد و فرار اختيار ننماييد» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَْدْبارَ). (آيه 16) اصولا فرار از جنگ يكى از بزرگترين گناهان در اسلام محسوب مى شود به همين جهت در اين آيه مجازات دردناك فرار كنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاى آن شرح مى دهد، مى فرمايد: «هر كس كه به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها كند (مگر در صورتى كه هدف كناره گيرى از ميدان براى انتخاب يك روش جنگى بوده باشد و با به قصد پيوستن به گروهى از مسلمانان و حمله مجدّد)چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد» (وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفًا لِقِتال اَوْ مُتَحَيِّزًا اِلى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللهِ). همان گونه كه مشاهده مى كنيم در اين آيه دو صورت از مسأله فرار، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد. و در پايان آيه مى فرمايد: نه تنها فراركنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند، بلكه «جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است» (وَمَأْويهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصيرُ). در ميان امتيازات فراوانى كه على(عليه السلام) داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسأله عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد: فَاِنّى لَمْ اَفِرَّ مِنَ الزَّحْفِ قَطُّ وَلَمْ يُبارِزْنى اَحَدٌ اِلاّ سَقَيْتُ الاَْرْضَ مِنْ دَمِهِ»!: «من هيچ گاه از برابر انبوه دشمن فرار نكرم (با اين كه در طول عمرم در ميدانهاى زياد شركت جستم) و هيچ كس در ميدان جنگ با من روبرو نشد مگر اين كه زمين را از خونش سيراب كردم». (آيه 17) سپس براى اين كه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود رابه ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد: «اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند» (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ). «و تو اى پيامبر ! نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد» (وَما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللهَ رَمى). در دنباله آيه اشاره به نكته مهم ديگرى مى كند و آن اين كه: ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود «و خدا مى خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيله اين پيروزى امتحان خوبى كند» (وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا). و با اين جمله آيه را تمام مى كند كه «خداوند هم شنوا و هم داناست» (اِنَّ اللهَ سَميعٌ عَليمٌ). يعنى خدا صداى استغاثه پيامبر و مؤمنان را شنيد و از صدق نيّت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود، و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن پيروز ساخت، و در آينده نيز خدا بر طبق نيّات و ميزان اخلاص و اندازه پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد. (آيه 18) در اين آيه براى تأكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد: «سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد» (ذلِكُم). سپس به عنوان ذكر علت مى گويد: «خداوند نقشه هاى كافران را (در برابر مؤمنان) ضعيف و سست مى كند» تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند (وَاَنَّ اللهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ). (آيه 19) بعد از پايان جنگ بدر آيه نازل شد و به مؤمنان چنين گفت: «اگر شما فتح و پيروزى مى خواهيد، پيروزى به سراغ شما آمد و اگر (از مخالفت) خوددارى كنيد، براى شما بهتر است; و اگر بازگرديد، ما هم باز خواهيم گشت» (اِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَاِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَاِنْ تَعُودُوا نَعُدْ). «و جمعيت شما هرچند زياد باشد، شما را (از يارى خدا) بى نياز نخواهد كرد; و خداوند با مؤمنان است» ! (وَلَنْ تُغْنِىَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَلَوْ كَثُرَتْ وَاَنَّ اللهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ). بنابراين كه مخاطب در آيه مؤمنان باشند تفسير آيه چنين است: بعد از جنگ بدر ـچنانكه ديديمـ ميان بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آيات آغاز سوره نازل گرديد و آنها را توبيخ كرد و غنايم را در بست در اختيار پيامبر گذارد، و او هم بطور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان، حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد. اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد. و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوددارى كنيد به سود شماست. و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم، و جمعيت شما هرچند زياد هم باشد بدون يارى خدا كارى از پيش نخواهيد برد و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد. شنوندگان ناشنوا! (آيه 20) اين آيه در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه ها چنين مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اطاعت خدا و پيامبرش كنيد» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَرَسُولَهُ). و باز براى تأكيد اضافه مى كند: «هيچ گاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد» (وَلا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَاَنْتُمْ تَسْمَعُونَ). لحن آيه نشان مى دهد كه بعضى از مؤمنان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند. (آيه 21) در اين آيه بار ديگر روى همين مسأله تكيه كرده، مى گويد: «همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند» (وَلا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَهُمْ لا يَسْمَعُونَ). (آيه 22) از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختيهاست بار ديگر در اين آيه روى همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگرى بحث را ادامه داده، مى گويد: «بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستندكه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا، و نه عقل و درك، كر و لال و بى عقلند» (اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ). از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتايج تكيه مى كند، در اين آيه نيز كسانى كه ظاهراً گوشهاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند، آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند امّا مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزه اى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گويى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد ! (آيه 23) در روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمده، گفتند: اگر جدّ بزرگ ما «قصىِّ بن كلاب» را زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد ـآيه نازل شد و به آنها پاسخ داد. آيه مى گويد: خداوند هيچ گونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد اگر آنها آمادگى مى داشتند و «خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را به هر صورت بود به گوش آنها مى رسانيد» (وَلَوْ عَلِمَ اللهُ فيهِمْ خَيْرًا لاََسْمَعَهُمْ). ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حقّ است. «و اگر با اين حال (خداوند خواسته آنها را بپذيرد و) سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند (و يا جدّشان قصىِّ بن كلاب را زنده كند وگواهى اورا بشنوند) باز رو گردان مى شوند و اعراض مى كنند» (وَلَوْ اَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ). اين جمله ها در باره كسانى ا ست كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصّب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند. اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر، و نشان مى دهد كه سرچشمه همه سعادتها از خود انسان شروع مى شود. دعوت به سوى حيات و زندگى (آيه 24) در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اينجا همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود. نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ). آيه فوق با صراحت مى گويد كه دعوت اسلام، دعوت به سوى حيات و زندگى در تمام زمينه هاست; و مردم عصر جاهليت تنها از حيات مادى و حيوانى برخوردار بودند. سپس مى گويد: «و بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و اين كه همه شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد» (وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَاَنَّهُ اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ). خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد، در عين اين كه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها جدا و بيگانه هم نمى باشد، مرگ و حيات، علم و قدرت، آرامش و امنيّت، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همين دليل انسان نه چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از غير او تقاضا كند، چرا كه او مالك همه چيز و محيط به تمام وجود انسان است ! (آيه 25) سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى كند و مى گويد: «از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد» بلكه همه را فرا خواهد گرفت (وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خاصَّةً). در آيه مورد بحث «فتنه» به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد، و مفهوم آن اين است: افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وا دارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود. در پايان آيه با زبان تهديدآميز مى گويد: «بدانيد خداوند مجازاتش شديد است» (وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ شَديدُ الْعِقابِ). (آيه 26) بار ديگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و به گذشته تاريخشان باز مى گرداند و به آنها حالى مى كند كه در چه پايه اى بوديد و اكنون در چه مرحله اى قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند. مى گويد: «به خاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار، و آنها شما را به ضعف و ناتوانى كشانده بودند» ! (وَاذْكُرُوا اِذْ اَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِى الاَْرْضِ). «آن چنان كه مى ترسيديد مشركان و مخالفان شما را بسرعت بربايند» (تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ). اين تعبير، نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در مكّه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم آشكار مى سازد. «ولى خداوند شما را پناه داد» (فَاويكُمْ). «و با يارى خود شما را تقويت كرد» (وَاَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ). «و از روزيهاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت» (وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ). «شايد شكر نعمت او را به جا آريد» (لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ). شأن نزول (آيه 27) نقل شد، كه پيامبر دستور داد يهود «بَنى قُرَيْظَه» را محاصره كنند اين محاصره 21 شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفه «بَنى نَضير» كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند. پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد و فرمود: تنها بايد حكميّت «سعدبن معاذ» را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر «اَبُو لُبابَه» را نزد آنها بفرستد و «ابولبابه» با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) ابولبابه را نزد آنها فرستاد آنها با «ابولبابه» مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت «سعدبن معاذ» را بپذيرند ؟ ابولبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد. پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر داد. ابولبابه مى گويد: هنوز گام برنداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر خيانت كردم ـ اين آيه و آيه بعد در باره او نازل شد. در اين هنگام «ابولبابه» سخت پريشان گشت بطورى كه خود را با طنابى به يكى از ستونهاى مسجد پيامبر بست. هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت. تفسير: نخست خداوند روى سخن را به مؤمنان كرده و مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللهَ وَالرَّسُولَ). خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را در اختيار ديگران بگذارند، و يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند. سپس مى گويد: «در امانات خود نيز خيانت نكنيد در حالى كه مى دانيد» اين كار گناه بزرگى است ! (وَتَخُونُوا اَماناتِكُمْ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ). «خيانت» به معناى خوددارى از پرداخت حقّى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شؤون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در بر مى گيرد. (آيه 28) در اين آيه به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زودگذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانتهايى كه سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى افكند نشوند، مى گويد: «و بدانيد اموال واولاد شما وسيله آزمايش و امتحان شما هستند» (وَاعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ). بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد «ابولبابه» وار در مقام جبران لغزش برآييم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم. و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه: بدانيد«پاداش بزرگ نزد پروردگار است» (وَاَنَّ اللهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ). هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند، و هر اندازه اموالى كه مورد نظر است زياد و مهم و جالب باشد، باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگتر است. ايمان و روشن بينى (آيه 29) در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادى و معنوى بود بيان شد ولى به كار بستن آنها جز در سايه تقوا ميسّر نيست، لذا در اين آيه به چهار نتيجه و ثمره براى تقوا و پرهيزكارى اشاره شده است، نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا). لذا در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هايى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست، آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوبهاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته است به خوبى مى شناسند و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى بينند. از سوى ديگر به كار افتادن نيروها و انرژيها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع، در سطحى پايين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند. سپس مى گويد: علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجه پرهيزكارى اين است كه «خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما بر مى دارد» (وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ). به علاوه «شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد» (وَيَغْفِرْ لَكُمْ). و پاداشهاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند زيرا «خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است» (وَاللهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ). اين چهار اثر، ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطه طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار مانعى از آن نمى شود كه همه آنها را به خدا نسبت بدهيم. «تكفير سيئات» اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود، و «غفران» اشاره به مسأله عفو و بخشش خداوند و رهايى از مجازات است. شأن نزول (آيه 30) گروهى از قريش و اشراف مكّه از قبايل مختلف در «دارالندوه» (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكّه) اجتماع كردند تا در باره خطرى كه از ناحيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را تهديد مى كرد بينديشند. (مى گويند) در اثناء راه پيرمرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى) از او پرسيدند كيستى ؟ گفت: پيرمردى از اهل نجد هستم خواستم خيرخواهى خود را از شما دريغ ندارم. گفتند: بسيار خوب داخل شو ! او هم همراه آنها به دارالندوه وارد شد. يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت: در باره اين مرد (اشاره به پيامبراسلام) بايد فكرى كنيد، زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد. يكى پيشنهاد كرد او را «حبس» كنيد تا در زندان جان بدهد... . پير مرد نجدى اين نظر را ردّ كرد. ديگرى گفت: او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد. پيرمرد نجدى گفت: به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست. «ابوجهل» گفت: من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم ! گفتند: چه عقيده اى ؟ گفت: از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند. پيرمرد نجدى (با خوشحالى) گفت: به خدا رأى صحيح همين است و اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد. جبرئيل فرود آمد وبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد. پيامبر شبانه به سوى غار (ثور) حركت كرد و سفارش نمود على(عليه السلام) در بستر او بخوابد ـتا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود. هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على(عليه السلام) را در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد. پيامبر سه روز در غار ماند ـ و هنگامى كه دشمنان همه بيابانهاى مكّه را جستجو كردند و خسته و مأيوس بازگشتند او به سوى مدينه حركت كرد. تفسير: سرآغاز هجرت اين آيه اگرچه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلماً در مدينه نازل شده است. نخست مى گويد: «به خاطر بياور زمانى را كه مشركان مكّه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند» (وَاِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ اَوْ يَقْتُلُوكَ اَوْ يُخْرِجُوكَ). سپس اضافه مى كند: «آنها نقشه مى كشند و چاره مى انديشند، و خداوند هم چاره جويى و تدبير مى كند و خداوند بهترين چاره جويان و مدبّران است» (وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُاللهُ وَاللهُ خَيْرُالْماكِرينَ). آنها حداكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)به كار بردند، و حتى يكصد شتر كه در آن روز سرمايه عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افراد بسيارى كوهها و بيابانهاى اطراف مكّه را زير پا گذاردند، و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيله بسيار ساده و كوچك ـچند تار عنكبوتـ همه اين طرحها را نقش بر آب كرد، و با توجه به اين كه مسأله هجرت سرآغاز مرحله نوينى از تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى گيريم كه خداوند به وسيله چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد ! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همواره خداوند براى درهم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده گاهى از وزش باد، و زمانى از انبوه پشه ها، و گاهى از پرنده كوچك ابابيل، و مانند اينها، تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد، و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد. بيهوده گويان! (آيه 31) در آيه گذشته نمونه اى از منطق عملى «مشركان» خرافى مكّه بيان شد، در اينجا نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل، بلكه همه برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود ! نخست مى گويد: «هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم (اما چيز مهمّى نيست) اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم» ! (وَاِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا). «اينها (كه محتواى مهمى ندارد) همان افسانه هاى پيشينيان است» ! (اِنْ هذا اِلاّ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ). اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده، و از آن عاجز گشته بودند و به خوبى مى دانستند كه توانايى بر معارضه با قرآن ندارند. (آيه 32) در اين آيه منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند، مى گويد: به خاطر بياور «هنگامى را كه (دست به دعا بر مى داشتند و) مى گفتند: خداوندا ! اگر اين (آيين و اين قرآن) حق و از ناحيه توست بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آورد» ! (وَاِذْ قالُوا اللّهُمَّ اِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ). «يا به عذاب دردناك (ديگرى) ما را گرفتار كن» (اَوِائْتِنا بِعَذاب اَليم). اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصّب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آيين اسلام صددرصد بى اساس است وگرنه كسى كه احتمال حقّانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند. (آيه 33) در آيات گذشته دو ايراد از ناحيه مخالفان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) شد كه يكى از آنها باطل بودنش واضح بوده، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته، و آن اين كه گفتند: «ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم». ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خداست پس بايد ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در اينجا به آنها چنين پاسخ مى دهد: «هيچ گاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى» (وَما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَاَنْتَ فيهِمْ). سپس اضافه مى كند: «همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند» و از او تقاضاى عفو نمايند (وَما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ). مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى در باره همه مردم است، لذا در حديث معروفى از حضرت على(عليه السلام) مى خوانيم: «در روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب الهى بود يكى از آنها (كه وجود پيامبر بود) برداشته شد. هم اكنون به دومى (يعنى استغفار) تمسك جوييد سپس آيه فوق را تلاوت فرمود». (آيه 34) در اين آيه مى گويد اينها استحقاق عذاب الهى را دارند: «چرا خداوند آنها را عذاب نكند و حال آن كه مانع از رفتن مؤمنان به مسجدالحرام مى شوند» (وَما لَهُمْ اَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ). و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكّه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانه خدا نماز جماعت اقامه كنند و يا اشاره به ممانعتهايى است كه بعداً از انجام مراسم حجّ و عمره نسبت به مؤمنان به عمل مى آوردند. عجيب اين كه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى پنداشتند ولى قرآن اضافه مى كند: «آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدّس نبودند» (وَما كانُوا اَوْلِياءَهُ). «تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحّد و پرهيزكار باشند» (اِنْ اَوْلِياؤُهُ اِلاَّ الْمُتَّقُونَ). «ولى غالب آنها از اين واقعيت بى خبرند» (وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ). گرچه اين حكم در باره مسجدالحرام گفته شده است، ولى در واقع شامل همه كانونهاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود كه «متوليان» و «متصديان» آنها بايد از پاكترين و پرهيزكارترين و فعالترين مردم باشند كه اين كانونها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند. (آيه 35) عجيبتر اين كه آنها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانه خود، نعره زدنها و كف زدنها در اطراف خانه خدا، نام نماز مى گذاشتند، لذا قرآن اضافه مى كند: «نماز آنها در كنار خانه خدا (كعبه) چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود» (وَما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ اِلاّ مُكاءً وَتَصْدِيَةً). در تاريخ مى خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانه كعبه لخت مادرزاد مى شدند، و سوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند. در تعقيب اين جمله مى گويد اكنون كه همه كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد «پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان» (فَذُوقُواالْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ). شأن نزول: (آيه 36) اين آيه و آيه بعد در مورد جنگ بدر و كمكهاى مالى مردم مكّه نازل شده است، زيرا هنگامى كه مشركان مكّه به وسيله قاصد ابوسفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند، اما سرانجام شكست خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايه حسرت و اندوهشان شد. تفسير: مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمكهاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در همه زمانها در بر مى گيرد. نخست مى گويد: «كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند» (اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللهِ). اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند «به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سرانجام مايه حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً). «سپس مغلوب (طرفداران حق) مى شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ) نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند بلكه در سراى ديگر نيز اين «كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند» (وَالَّذينَ كَفَرُوا اِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ). (آيه 37) پس از آن كه در آيه قبل سه نتيجه شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد، در اين آيه مى فرمايد: اين حسرت و شكست و بدبختى «براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از پاك (در اين جهان و جهان ديگر) جدا سازد» (لَِيميزَ اللهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ). اين يك سنت الهى است كه براى هميشه «پاك» و «ناپاك» «مخلص» و «رياكار» «مجاهد راستين» و «دروغين» «كارهاى الهى» و «شيطانى» «برنامه هاى انسانى» و «ضدانسانى» ناشناخته نمى مانند، بلكه سرانجام صفوف از يكديگر مشخص مى گردد، و حق جلوه خود را نشان خواهد داد. سپس اضافه مى كند: «تا خداوند ناپاكها را به يكديگر ضميمه كند و همه را متراكم سازد، و در يك جا در جهنم قرار دهد» (وَيَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْض فَيَرْكُمَهُ جَميعًا فَيَجْعَلَهُ فى جَهَنَّمَ). خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سرانجام شكل واحدى خواهند داشت، و پايان كار همه آنها زيان و خسران خواهد چنانكه قرآن مى گويد: «آنها زيانكارانند» (اُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ). (آيه 38) مى دانيم روش قرآن اين است كه بشارت و انذار را با هم توأم مى كند يعنى همان گونه كه دشمنان حق را تهديد به مجازاتهاى سخت و دردناك مى نمايد، راه بازگشت را نيز به روى آنها باز مى گذارد. اين آيه همين روش را تعقيب مى كند، و به پيامبر دستور مى دهد: «به افرادى كه كافر شده اند بگو: اگر (از مخالفت و لجاجت و طغيان و سركشى) باز ايستند و به سوى آيين حق باز گردند گذشته آنها بخشوده خواهد شد» (قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا اِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ). از اين آيه استفاده مى شود كه با قبول اسلام، گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى گيرد. سپس اضافه مى كند: اما «اگر (از روش نادرست خود باز نايستند) و به اعمال سابق بازگردند سنت خداوند در مورد پيشينيان در باره آنها نيز انجام مى شود» (وَاِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الاَْوَّلينَ). منظور از اين سنّت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبياء، و حتى خود مشركان مكّه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند. (آيه 39) از آنجا كه در آيه قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت كرده بود، و اين دعوت ممكن بود اين فكر را براى مسلمانان ايجاد كند كه ديگر دوران جهاد پايان يافته و هيچ راهى جز انعطاف و نرمش در پيش نيست، براى رفع اين اشتباه اضافه مى كند: «با اين دشمنان سرسخت مبارزه كنيد و پيكار را همچنان ادامه دهيد تا فتنه برچيده شود و دين يكپارچه براى خدا باشد» (وَقاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ). در ذيل آيه بار ديگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى كند و مى گويد: «اگر از راه و روش خود دست بردارند خداوند به آنچه عمل مى كنند آگاه است» و با لطف و مرحمت خاصّ خويش با آنان رفتار خواهد كرد (فَاِنِ انْتَهَوْا فَاِنَّ اللهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ). در تفسيرهاى اهل سنت و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود: «تأويل و تفسير نهايى اين آيه هنوز فرا نرسيده است، و هنگامى كه قائم ما قيام كند كسانى كه زمان او را درك كنند تأويل اين آيه را خواهند ديد، به خدا سوگند كه در آن موقع دين محمد(صلى الله عليه وآله) به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى افكند خواهد رسيد تا در سراسر روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند». (آيه 40) «اما اگر باز به سرپيچى خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسليم نشوند بدانيد پيروزى براى شما و شكست در انتظار آنهاست، زيرا خداوند مولى و سرپرست شماست» (وَاِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ مَوْليكُمْ). «او بهترين مولى و رهبر و بهترين يار و ياور است» (نِعْمَ الْمَولى وَنِعْمَ النَّصيرُ). [ شنبه ۱۳۸۹/۰۶/۲۷ ] [ 14:28 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |