منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
شأن نزول (آيه 91) چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كرد: اى پيامبر خدا ! من پيرمردى نابينا و ناتوانم، حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد، ندارم، آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم ؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)سكوت كرد، سپس آيه نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد. تفسير: در اين آيه و دو آيه بعد براى روشن ساختن وضع همه گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينه شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است. نخست مى گويد: «كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند (بر اثر پيرى و يا نقص اعضا همچون فقدان بينايى) همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند» (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَلا عَلَى الْمَرْضى وَلا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ). اين سه گروه در هر قانونى معافند، و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضا مى كند و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست. سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده، مى گويد «اين در صورتى است كه آنها از هرگونه خيرخواهى مخلصانه در باره خدا و پيامبرش دريغ ندارند» (اِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ). و با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و در تضعيف روحيه دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند. بعداً براى بيان دليل اين موضوع مى فرمايد: اين گونه افراد مردان نيكوكارى هستند و «براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤاخذه وجود ندارد» (ما عَلَى الُْمحْسِنينَ مِنْ سَبيل). و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى كند و مى گويد: «خداوند غفور و رحيم است» (وَاللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ). شأن نزول (آيه 92) در روايات مى خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيدند و تقاضا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود، اما چون پيامبر(صلى الله عليه وآله) وسيله اى در اختيار نداشت، جواب منفى به آنها داد، آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعداً به نام «بكّائُون» مشهور گشتند. تفسير: معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند! در اين آيه نيز به گروه چهارمى اشاره مى كند كه آنها هم از شركت در جهاد معاف شدند، مى گويد: «همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى، گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود، و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سرچشمه مى گرفت» (وَلا عَلَى الَّذينَ اِذا ما اَتَوكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا اَجِدُ ما اَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَاَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا اَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ). (آيه 93) در اين آيه، حال گروه پنجم را شرح مى دهد يعنى آنها كه به هيچوجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود، مى فرمايد: «راه مؤاخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى نيازند» (اِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ اَغْنِياءُ). سپس اضافه مى كند: اين ننگ براى آنها بس است كه «راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند» و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رَضُوا بِاَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ). و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته «و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى دانند» (وَطَبَعَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ). از اين آيه به خوبى روحيه قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى شود كه چگونه افتخار جهاد و شهادت را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى داشتند، و از همين جا يكى از عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى شود. شأن نزول (آيه 94) بعضى از مفسران مى گويند اين آيه و دو آيه بعد در باره گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از تبوك بازگشت دستور داد هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذرخواهى برآمدند، آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت. تفسير: به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد! اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى گويد، نخست مى فرمايد: «هنگامى كه شما (از جنگ تبوك) به مدينه باز مى گرديد، منافقان به سراغ شما مى آيند و عذرخواهى مى كنند» (يَعْتَذِرُونَ اِلَيْكُمْ اِذا رَجَعْتُمْ اِلَيْهِمْ). در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده، مى گويد: «به منافقان بگو: عذرخواهى مكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد» (قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ). «چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته» بنابراين ما از نقشه هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم ! (قَدْ نَبَّأَنَا اللهُ مِنْ اَخْبارِكُمْ). ولى در عين حال راه بازگشت و توبه، به سوى شما باز است، «و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى بينند» (وَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ). بعد مى فرمايد: همه اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى شود، «سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى داند باز مى گرديد، و او شما را به اعمالتان آگاه مى كند» و جزاى آن را به شما خواهد داد (ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ). (آيه 95) در اين آيه بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان كرده، مى فرمايد: «آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى زنند، و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى كنند كه از آنها صرفنظر كنيد» و اگر خطايى كرده اند مشمول عفوشان سازيد (سَيَحْلِفُونَ بِاللهِ لَكُمْ اِذَا انْقَلَبْتُمْ اِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ). در حقيقت آنها از هر درى وارد مى شوند، گاهى از طريق عذرخواهى مى خواهند خود را بى گناه قلمداد كنند، و گاهى با اعتراف به گناه، تقاضاى عفو و گذشت دارند، شايد بتوانند در دل شما نفوذ كنند. ولى شما به هيچوجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد و «از آنها روى گردانيد» (فَاَعْرِضُوا عَنْهُمْ). اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار! نه به عنوان عفو وبخشش و گذشت. سپس به عنوان تأكيد و توضيح و بيان دليل مى فرمايد: «چرا كه آنها موجوداتى پليدند» و بايد از چنين موجوادت پليدى صرفنظر كرد (اِنَّهُمْ رِجْسٌ). و چون چنينند «جايگاهشان دوزخ است» (وَمَأْويهُمْ جَهَنَّمُ). زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است، نه جايگاه پليدان و آلودگان ! اما «همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده اند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ). (آيه 96) در اين آيه اشاره به يكى از سوگندهاى آنها شده و آن اين كه: «با اصرار و سوگند از شما مى خواهند كه از آنها خشنود شويد» (يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ). جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى فرمايد: از آنها راضى نشويد، بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد، مى فرمايد: «اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَاِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَاِنَّ اللهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ). شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند. باديه نشينان سنگدل و با ايمان (آيه 97) در اين آيه و دو آيه بعد به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان مدينه گذشت پيرامون حال منافقان باديه نشين، و نشانه ها و افكار آنها، و همچنين در باره مؤمنان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است. شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند، بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشن ترند. نخست مى فرمايد: «اعراب باديه نشين (به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) كفر و نفاقشان شديدتر است» (اَلاَْعْرابُ اَشَدُّ كُفْرًا وَنِفاقًا). «و باز به همين دليل، به جهل و بى خبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند» (وَاَجْدَرُ اَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما اَنْزَلَ اللهُ عَلى رَسُولِه). در پايان آيه مى فرمايد «خداوند دانا و حكيم است» (وَاللهُ عَليمٌ حَكيمٌ). يعنى اگر در باره عربهاى باديه نشين چنين داورى مى كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اين گونه صفات دارد. (آيه 98) اما براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه همه اعراب باديه نشين، و يا همه باديه نشينان، داراى چنين صفاتى هستند، در اين آيه مى گويد: «گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه (بر اثر نفاق يا ضعف ايمان) هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند، آن را ضرر و زيان و غرامت محسوب مى دارند» نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پرسود (وَمِنَ الاَْعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَمًا). ديگر از صفات آنها اين است كه: «همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند» و تيره روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ). در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند. سپس اضافه مى كند: آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بى ايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود مى رود «و حوادث دردناك براى خود آنهاست» (عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوءِ). سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه «خداوند شنوا و داناست» (وَاللهُ سَميعٌ عَليمٌ). هم سخنان آنها را مى شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است. (آيه 99) و در اين آيه به گروه دوم يعنى مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده، مى گويد: «گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (وَمِنَ الاَْعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ). به همين دليل هيچ گاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان، نمى دانند، بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر، «اين كار را وسيله نزديكى به خدا و مايه توجه و دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)» كه افتخار و بركت بزرگى است مى دانند (وَيَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُبات عِنْدَاللهِ وَصَلَواتِ الرَّسُولِ). در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تأكيد فراوان تصديق مى كند و مى گويد: «آگاه باشيد كه اين انفاقها بطور قطع مايه تقرب آنها در پيشگاه خداوند است» (اَلا اِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ). و به همين دليل «خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى برد» (سَيُدْخِلُهُمُ اللهُ فى رَحْمَتِه). و اگر لغزشهايى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى بخشد «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ). پيشگامان اسلام! (آيه 100) به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مى نمود در اين آيه اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى كند. 1ـ «پيشگامان نخستين از مهاجرين» (وَالسّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ). يعنى آنها كه در اسلام و هجرت پيشگام بوده اند. 2ـ آنها كه پيشگام در «نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند» (وَالاَْنْصارِ). 3ـ «و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند» (وَالَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسان). و با انجام اعمال نيك، و قبول اسلام، و هجرت، و نصرت آيين پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها پيوستند. جالب توجه اين كه: همه متفقاً گفته اند نخستين كسى كه از زنان، مسلمان شد «خديجه» همسر وفادار و فداكار پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت «على»(عليه السلام) را نخستين كسى مى دانند كه دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پاسخ گفت. پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد: «هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند» (رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ). رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزانى داشته. با اين كه جمله گذشته همه مواهب و نعمتهاى الهى را در بر داشت (مواهب مادى و معنوى، جسمانى و روحانى) ولى به عنوان تأكيد و بيان «تفصيل» بعد از «اجمال» اضافه مى كند: «و خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (وَاَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرى تَحْتَهَا الاَْنْهارُ). از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و «همواره در آن خواهند ماند» (خالِدينَ فيها اَبَدًا). «و اين است پيروزى بزرگ» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ). چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولى او را امضا كرده ؟ (آيه 101) بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده، مى گويد: «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه) هستند گروهى از منافقان وجود دارند» (وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الاَْعْرابِ مُنافِقُونَ). يعنى بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد. سپس اضافه مى كند: «در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سر حد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند» ! (وَمِنْ اَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ). اين تفاوت در تعبير كه در باره منافقان «داخلى» و «خارجى» در آيه فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلط تر و طبعاً خطرناكترند، و مسلمانان بايد شديداً مراقب آنها باشند، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند. لذا بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: «تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم» (لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ). البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است، ولى هيچ منافات ندارد كه او را از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد. در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه: «ما به زودى آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ اِلى عَذاب عَظيم). «عذاب عَظيم» اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است ولى در اين كه، آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است به نظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها به خاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده، آنجا كه مى فرمايد: «هرگاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند، و مجازات مى كنند، به حال آنها تأسف خواهى خورد». شأن نزول (آيه 102) در مورد نزول اين آيه رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام «ابولبابه انصارى» برخورد مى كنيم، طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بستند و هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين كند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد. آيه نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را از ستون مسجد باز كرد. آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقديم داشتند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد ودستور داد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قسمتى از اموال آنها را بگيرد. تفسير: توبه كاران پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا با اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند، مى فرمايد: «گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند» (وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ). «و اعمال صالح و ناصالح را به هم آويختند» (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وآخَرَ سَيِّئًا). سپس اضافه مى كند: «اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد» و رحمت خويش را به آنان باز گرداند (عَسَى اللهُ اَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ). «زيرا خداوند آمرزند و مهربان است» و داراى رحمتى وسيع و گسترده (اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ). زكات عامل پاكى فرد و جامعه (آيه 103) در اين آيه به يكى از احكام مهم اسلامى يعنى مسأله زكات اشاره شده است، و به عنوان يك قانون كلّى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه «از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير» (خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً). دستور «خُذْ» (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه! سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاق و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده، مى فرمايد: «تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نموّ مى دهى» (تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكّيهِمْ بِها). آنها را از رذائل اخلاقى، از دنياپرستى و بخل پاك مى كنى، و نهال نوع دوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى. از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه بهوجود مى آيد با انجام اين فريضه الهى بر مى چينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى سازى. سپس اضافه مى كند: هنگامى كه آنها زكات مى پردازند «براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست» (وَصَلِّ عَلَيْهِمْ). اين نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصاً از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، همانطوركه در روايات مى خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آوردند پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جمله اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِمْ به آنها دعا مى كرد. بعد اضافه مى كند كه: «اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست» (اِنَّ صَلوتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ). چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود، آن گونه كه آن را احساس كنند. و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى گويد: «خداوند شنوا و داناست» (وَاللهُ سَميعٌ عَليمٌ). هم دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى شنود، و هم از نيّات زكات دهندگان آگاه است. (آيه 104) از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر(صلى الله عليه وآله)اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در اين آيه به اين موضوع اشاره مى كند كه پذيرش توبه، كار پيامبر نيست. «آيا آنها نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد» (اَلَمْ يَعْلَمُوا اَنَّ اللهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ). نه تنها پذيرنده توبه اوست، بلكه «زكات و يا صدقات ديگرى را (كه به عنوان كفّاره گناه و تقرب به پروردگار مى دهند) نيز خدا مى گيرد» (وَيَأْخُذُ الصَّدَقاتِ). شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين و افراد مستحقّ دست خداست گويى خداوند اين صدقات را مى گيرد. در روايتى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده مى خوانيم: اِنَّ الصَّدَقَةَ تَقَعُ فى يَدِاللهِ قَبْلَ اَنْ تَصِلَ اِلى يَدِ السّائِلِ; «صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى رسد» ! حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند جز صدقه كه مستقيماً به دست خدا مى رسد. و در پايان آيه بار ديگر به عنوان تأكيد مى فرمايد: «و خداوند توبه پذير و مهربان است» (وَاَنَّ اللهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ). (آيه 105) در اين آيه بحثهاى گذشته را به شكل تازه اى تأكيد مى كند و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن «و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان، اعمال شما را خواهند ديد» (وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ). اشاره به اين كه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع، عملى را انجام مى دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان نيز از آن آگاهند. اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار انسان است، لذا به دنبال اين جمله مى افزايد: «و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهد» و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَسَتُرَدُّونَ اِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ). مسأله عرض اعمال: در ميان پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) از اعمال همه امت آگاه مى شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارد. مسأله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خدا كه همه جا با من است پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم،اعم از خوب و بد در هر نقطه و هر مكان آگاه مى شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود. شأن نزول (آيه 106) جمعى از مفسران گفته اند كه اين آيه در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام «هلال بن اميه» و «مرارة بن ربيع» و «كعب بن مالك» نازل شده است ـ شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد. تفسير: در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مأيوس بود. لذا قرآن در باره آنها مى گويد: «گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خداست يا آنها را مجازات مى كند و يا توبه آنان را مى پذيرد» (وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَِمْرِ اللهِ اِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَاِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ). و در پايان آيه اضافه مى كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه «خداوند دانا و حكيم است» (وَاللهُ عَليمٌ حَكيمٌ). شأن نزول (آيه 107) اين آيه در باره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعداً به نام مسجد «ضرار» معروف شد. خلاصه جريان چنين است: گروهى از منافقان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و اين در موقعى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) عازم جنگ تبوك بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصاً بياييد و در آن نماز بگزاريد ؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود من فعلا عازم سفرم. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد دروازه مدينه نشده بود. در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و سلسه آيات (107 ـ 110) را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت. و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آن را ويران كنند، و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند ! تفسير: بتخانه اى در چهره مسجد! در اين آيه به وضع گروه ديگرى از مخالفان اشاره كرده، مى گويد: «گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند» كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند (وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا). سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند: 1ـ منظور آنها اين بود كه با اين عمل «ضرر و زيانى» به مسلمانان برسانند (ضِرارًا). 2ـ «تقويت مبانى كفر» و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وَكُفْرًا). 3ـ «ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان» (وَتَفْريقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ). زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد «قبا» كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد. از اين جمله، چنين بر مى آيد كه نبايد فاصله بين مساجد آن چنان باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند. 4ـ آخرين هدف آنها اين بود كه: «مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود (و سوابق سوئش بر همگان روشن بود) بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامه هاى خود را عملى سازند» (وَاِرْصادًا لِمَنْ حارَبَ اللهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ). ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهرفريب پيچيده بودند; «و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَلَيَحْلِفُنَّ اِنْ اَرَدْنا اِلاَّ الْحُسْنى). ولى قرآن اضافه مى كند: «خداوندى (كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى باشد) گواهى مى دهد كه بطورمسلم آنها دروغگو هستند» (وَاللهُ يَشْهَدُ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ). (آيه 108) خداوند در اين آيه تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحاً دستور مى دهد كه: «هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن» و نماز مگزار (لا تَقُمْ فيهِ اَبَدًا). بلكه به جاى اين مسجد «شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن در روز نخست براساس تقوا گذارده شده است» (لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اَوَّلِ يَوْم اَحَقُّ اَنْ تَقُومَ فيهِ). نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى دينى و تفرقه بنا شده است. سپس قرآن اضافه مى كند: علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده، «گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد» (فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ اَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ). پاكيزگى و طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود. (آيه 109) در اين آيه مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايه تقوا بنا مى كنند با منافقاتى كه شالوده كار خود را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است. نخست مى گويد: «آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است، يا كسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد» ! (اَفَمَنْ اَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللهِ وَرِضْوان خَيْرٌ اَمْ مَنْ اَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَبِه فى نارِ جَهَنَّمَ). تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد. و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه، در آخر آيه مى فرمايد: «خداوند ظالمان را هدايت نمى كند» (وَاللهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ). (آيه 110) در اين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده، مى گويد: آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى «بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد ـيا يك نتيجه شك و ترديدـ در قلوب آنها باقى مى ماند، مگر اين كه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند» (لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذى بَنَوْا ريبَةً فى قُلُوبِهِمْ اِلاّاَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ). و در آخر آيه مى گويد: «و خداوند دانا و حكيم است» (وَاللهُ عَليمٌ حَكيمٌ). اگر به پيامبرش دستور مبارزه و درهم كوبيدن چنين بناى ظاهراً حق به جانبى را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بناكنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زاييده يك هيجان و عصبانيت. يك تجارت بى نظير! (آيه 111) از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد، در اين آيه و آيه بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان، با ذكر مثال جالبى، بيان شده است. در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده، و مى گويد: «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند، و در برابر اين متاع، بهشت را به آنان مى دهد» (اِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَاَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ). و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت «پنج ركن اساسى» وجود دارد، در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است. خودش را «خريدار» و مؤمنان را «فروشنده» و جانها و اموال را«متاع» و بهشت را «ثمن» (بها) براى اين معامله قرار داده است. منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند: «آنها در راه خدا پيكار مى كنند، و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند» و شربت شهادت را مى نوشند (يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ). وبه دنبال آن به «اسناد» معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده، مى فرمايد: «اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات، انجيل و قرآن آمده است» (وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْريةِ وَالاِْنْجيلِ وَالْقُرْآنِ). سپس براى تأكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى كند: «چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست» ؟ (وَمَنْ اَوْفى بِعَهْدِه مِنَ اللهِ). يعنى; گرچه بهاى اين معامله فوراً پرداخت نمى شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارند ! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى نيازى، از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است. و از همه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله، همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پرسودى براى او مى خواهد و مى گويد: «بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد» (فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذى بايَعْتُمْ بِه). «و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شماست» (وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ). (آيه 112) همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگزار مى كند و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد، در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند. 1ـ «آنها توبه كارانند» (التّائِبُونَ). و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند. 2ـ «آنها عبادت كارانند» (اَلْعابِدُونَ). و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى كنند». 3ـ «آنها (در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار) سپاس مى گويند» (الْحامِدُونَ). 4ـ «آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند» (السّائِحُونَ). و به اين ترتيب برنامه هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت، در محيط محدودى خلاصه نمى شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست. 5ـ «آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند» (الرّاكِعُونَ). 6ـ «آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند» (السّاجِدُونَ). 7ـ «آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند» (الاْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ). 8ـ «آنها كه (تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه) با هرگونه فساد و منكرى مى جنگند» (وَالنّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ). 9ـ «و آنها كه (پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعى خود يعنى) حفظ حدود الهى، و اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مى كنند» (وَالْحافِظُونَ لِحُدُودِاللهِ). پس از ذكر اين صفات نه گانه، خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند، و به پيامبرش مى گويد: «اين مؤمنان را بشارت ده» (وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ). شأن نزول (آيه 113) در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبراسلام مى گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى ؟ آيات مزبور نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد. تفسير: آيه، نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد: «شايسته نيست كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند» (ما كانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذينَ آمَنُوا اَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ). سپس براى تأكيد و تعميم اضافه مى كند: «حتى اگر از نزديكانشان باشند» (وَلَوْ كانُوا اُولى قُرْبى). بعداً دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد: «بعد از آن كه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند» طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد (مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُمْ اَصْحابُ الْجَحيمِ). اين كارى است بيهوده و آرزويى نابجا چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست. (آيه 114) در اين آيه به پاسخ اين سؤال ـكه اگر اين كار ممنوع است چرا ابراهيم براى «آزر» استغفار كرد ؟ـ پرداخته مى گويد: «و استغفار ابراهيم كه پدرش ]=عمويش آزر[ به خاطر وعده اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست» و برايش استغفار نكرد (وَما كانَ اسْتِغْفارُ اِبْرهيمَ لاَِبيهِ اِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها اِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ اَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ). در پايان آيه اضافه مى كند: «ابراهيم (كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان، و مردى بزرگوار و) مهربان و بردبار بود» (اِنَّ اِبْراهيمَ لاََوّاهٌ حَليمٌ). هرگونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غيرخويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هرگونه شرك و بت پرستى) بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد، چرا كه اين پيوند يك پيوند زيربنايى و حاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنهاست. شأن نزول (آيه 115) گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و در باره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه نازل شد و اين موضوع را نفى كرد. تفسير: مجازات پس از تبيين اين آيه اشاره به يك قانون كلى و عمومى است، كه عقل نيز آن را تأييد مى كند و آن اين كه تكليف و مسؤوليت همواره بعد از بيان احكام است، و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعده «قُبْح عِقاب بِلا بيان» مى شود. لذا در آغاز مى فرمايد: «چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اين كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند» (وَما كانَ اللهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ اِذْ هَديهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ). و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند به هر چيزى داناست» (اِنَّ اللهَ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ). يعنى; علم و دانايى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است، كسى را در برابر آن مسؤول نداند و مؤاخذه نكند. (آيه 116) در اين آيه روى اين مسأله تكيه و تأكيد مى كند كه: «حكومت آسمانها و زمين براى خداست» (اِنَّ اللهَ لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ). و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت اوست، اوست كه «زنده مى كند و مى ميراند» (يُحْيى وَيُميتُ). و بنابراين «هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد» (وَما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ وَلِىٍّ وَلا نَصير). اشاره به اين كه، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن بر قرار و محكم داريد. شأن نزول (آيه 117) اين آيه در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده، اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پابرجا ماندند. تفسير: اين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده، مى گويد: «رحمت خدا شامل حال پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مهاجران و انصار، همانها كه در موقع شدت و سختى از او پيروى كردند، شد» (لَقَدْ تابَ اللهُ عَلَى النَّبِىِّ وَالْمُهاجِرينَ وَالاَْنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ فى ساعَةِ الْعُسْرَةِ). سپس اضافه مى كند: «اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود دلهاى گروهى از مسلمانان از جاده حق منحرف شود» و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ). دگر بار تأكيد مى كند كه «بعد از اين ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت، و توبه آنها را پذيرفت، زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ اِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ). شأن نزول (آيه 118) سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» و «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميه» از شركت در جنگ تبوك، و حركت همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر باز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت، خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله) حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد. آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، بطورى كه فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ، شهر را ترك گويند و به كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند. سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آيه در اين زمينه نازل گرديد. تفسير: زندان محاصره اجتماعى گنهكاران! نه تنها آن گروه عظيم مسلمانان را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد «بلكه آن سه نفر را كه (از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و) جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند، نيز مشمول لطف خود قرار داد» (وَعَلَى الثَّلثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا). اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد، بلكه آن به هنگامى بود كه آن سه نفر در محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند، «آن چنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتّى اِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ). و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى «جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند» (وَضاقَتْ عَلَيْهِمْ اَنْفُسُهُمْ). تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند. و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد، «و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست» (وَظَنُّوا اَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللهِ اِلاّ اِلَيْهِ). «بار ديگر (رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و) توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت، تا توبه كنند» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا). چرا كه «خداوند توبه پذير و رحيم است» (اِنَّ اللهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ). با صادقان باشيد (آيه 119) در آيات گذشته، سخن در باره گروهى از متخلفان در ميان بود، اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده به همه مسلمانان دستور مى دهد كه رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بداريد. نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ). و براى اين كه بتوانيد راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمائيد اضافه مى كند: «با صادقان باشيد» (وَكُونُوا مَعَ الصّادِقينَ). «صادقين» آنهايى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند، نه ترديدى به خود راه مى دهند، نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها، صدق ايمان خود را ثابت مى كنند. شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد كه بعضى مانند امامان معصوم(عليهم السلام)در قله آن قرار گرفته اند و بعضى ديگر در مرحله پايينتر. مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند (آيه 120) در آيات گذشته بحثهايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خوددارى كرده بودند، به ميان آمد، اين آيه و آيه بعد به عنوان يك قانون كلى و همگانى، بحث نهايى را روى اين موضوع مى كند. نخست مى گويد: «مردم مدينه وباديه نشينانى كه در اطراف اين شهر (كه مركز و كانون اسلام است) زندگى مى كنند حق ندارند، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تخلف جويند» (ما كانَ لاَِهْلِ الْمَدينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الاَْعْرابِ اَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللهِ). «و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند» (وَلا يَرْغَبُوا بِاَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِه). چرا كه او رهبر امت، و پيامبر خدا، و رمز بقاء وحيات ملت اسلام است. اين وظيفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش، بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند، چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است. سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هرگونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى شود، اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداش آن انگشت مى گذارد و مى گويد: «اين به خاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آنها نمى رسد» (ذلِكَ بِاَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ). «و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند» (وَلا نَصَبٌ). «و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گيرد» (وَلا مَخْمَصَةٌ فى سَبيلِ اللهِ). «و در هيچ نقطه خطرناك و ميدان پرمخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى گيرند» (وَلا يَطَؤُنَ مَوْطِئًا يَغيظُ الْكُفّارَ). «و هيچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود» (وَلا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً). «مگر اين كه در ارتباط با آن، عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود» (اِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِه عَمَلٌ صالِحٌ). و مسلماً پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت، «زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى كند» (اِنَّ اللهَ لا يُضيعُ اَجْرَ الُْمحْسِنينَ). (آيه 121) «همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد، انفاق نمى كنند» (وَلا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَلا كَبيرَةً). «و هيچ سرزمينى را (براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت) زير پا نمى گذارند، مگر اين كه تمام اين گامها، و آن انفاقها، براى آنها ثبت مى شود» (وَلا يَقْطَعُونَ وادِيًا اِلاّ كُتِبَ لَهُمْ). «تا سرانجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد» (لِيَجْزِيَهُمُ اللهُ اَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ). شأن نزول (آيه 122) هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى كردند، حتى در جنگهايى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شخصاً شركت نمى كرد (سريه ها) همگى به سوى ميدان مى رفتند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تنها مى گذاردند. آيه نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند. تفسير: جهاد با جهل و جهاد با دشمن اين آيه كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد، اشاره به واقعيتى مى كند كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد وآن اين كه: گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى كند كه همه مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصاً در مواقعى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شخصاً در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضه جهاد را انجام دهند، و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند همان گونه كه آيه مى فرمايد: «شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند) تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند» (وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدّينِ). «و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند» (وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ). «باشد (كه اين برنامه موجب شود) كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند» و وظايف خويش را انجام دهند (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ). مسأله مهمى كه از آيه مى توان استفاده كرد، احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مسأله «تعليم» و «تعلم» قائل شده است، تا آنجا كه مسلمانان را ملزم مى سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند. يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است، و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست، بلكه تا مسلمانان در مسأله جهاد با جهل، پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد، زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است. دشمنان نزديكتر را دريابيد! (آيه 123) به تناسب بحثهايى كه تاكنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده در اين آيه به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلامى اشاره گرديده است. نخست روى سخن را به مؤمنان كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ). آيه فوق گرچه از «پيكار مسلحانه»، و از «فاصله مكانى» سخن مى گويد، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نيز حاكم باشد، به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديكتر است، مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و مادّيگرى همه جوامع را تهديد مى كند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اين كه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبه تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد، يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد. دومين دستورى كه در زمينه جهاد، در اين آيه مى خوانيم، دستور شدت عمل است، آيه مى گويد: «دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند» (وَلْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً). بنابراين تنها، وجود قدرت كافى نيست، بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد. و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى دهد كه: «بدانيد خدا با پرهيزكاران است» (وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ مَعَ الْـمُـتَّقينَ). اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد، و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند. تأثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده (آيه 124) به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان و مؤمنان گذشت، در اين آيه و آيه بعد اشاره به يكى از نشانه هاى بارز اين دو گروه شده است. نخست مى گويد: «و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند: ايمان كداميك از شما را نزول اين سوره افزون ساخت» ؟ (وَاِذا ما اُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ اَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِه ايمانًا). و با اين سخن مى خواستند عدم تأثير سوره هاى قرآن و بى اعتنايى خود را نسبت به آنها بيان كنند. اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه، مى گويد: «اما كسانى كه ايمان آورده اند ! نزول اين آيات بر ايمانشان افزوده و آنها به فضل و رحمت الهى خوشحالند» (فَاَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ ايمانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ). (آيه 125) «و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى (نفاق و جهل و عناد و حسد) است، پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد» ! (وَاَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا اِلى رِجْسِهِمْ). چرا كه در برابر هر فرمان تازه اى نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند و در مقابل هر حقيقت لجاجت جديدى، و اين سبب تراكم عصيانها و لجاجتها، در وجودشان مى شود، و چنان ريشه هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد «و سرانجام در حال كفر و بى ايمانى از دنيا خواهند رفت» (وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ). قرآن در دو آيه بالا بر اين واقعيت تأكيد مى كند كه تنها وجود برنامه ها و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد، يا يك گروه كافى نيست، بلكه آمادگى زمينه ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد. آيات قرآن مانند دانه هاى حياتبخش باران است; كه مى دانيم «در باغ، سبزه رويد و در شوره زار، خس !» (آيه 126) در اين آيه و آيه بعد نيز سخن را در باره منافقان ادامه مى دهد، و آنها را مورد سرزنش و اندرز قرار داده مى گويد: «آيا آنها نمى بينند كه در هر سال، يك يا دو بار، مورد آزمايش قرار مى گيرند» ! (اَوَلا يَرَوْنَ اَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فى كُلِّ عام مَرَّةً اَوْ مَرَّتَيْنِ). و عجب اين كه با اين همه آزمايشهاى پى درپى «از راه خلاف باز نمى ايستند و توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند» (ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَلاهُمْ يَذَّكَّرُونَ). از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همه مردم در زندگى خود با آن روبرو مى شوند. بلكه از آزمايشهايى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد مثل فاش شدن اعمال سوءشان و ظاهر شدن باطنشان. (آيه 127) سپس اشاره به قيافه انكارآميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى گرفتند كرده، مى گويد: «و هنگامى كه سوره اى از قرآن نازل مى شود، بعضى از آنها با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به بعض ديگر نگاه مى كنند» و با حركات چشم، مراتب نگرانى خود را ظاهر مى سازند (وَاِذا ما اُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ اِلى بَعْض). ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره، رسوايى جديدى برايشان فراهم سازد. و به هر حال تصميم بر اين مى گيرند كه از مجلس بيرون بروند، تا اين نغمه هاى آسمانى را نشنوند، اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند، لذا آهسته از يكديگر سؤال مى كنند: آيا كسى متوجه ما نيست «آيا كسى شما را مى بيند» ؟! (هَلْ يَريكُمْ مِنْ اَحَد). و همين كه اطمينان پيدا مى كنند جمعيت به سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغولند و متوجه آنها نيستند «از مجلس بيرون مى روند» (ثُمَّ انْصَرَفُوا). در پايان آيه، به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى گويد: «آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى شوند كه «خداوند قلوبشان را (به خاطر لجاجت و عناد و به خاطر گناهانشان) از حق منصرف ساخته (و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده اند) چرا كه آنها افرادى بى فكر و نفهم هستند» (صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُمْ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ). آخرين آيات قرآن مجيد (آيه 128) در اين آيه و آيه بعد كه آخرين آياتى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است، و با آن سوره برائت پايان مى پذيرد، در واقع اشاره اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت. نخست روى سخن را به مردم كرده، مى گويد: «پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد»! (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ). «مِنْ اَنْفُسِكُمْ» (از خودتان) اشاره به شدت ارتباط پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مردم است، گويى پاره اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر(صلى الله عليه وآله) ظاهر شده است. پس از ذكر اين صفت به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره كرده، نخست مى گويد: «هرگونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است» (عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ). و به شدت از رنجهاى شما رنج مى برد. ديگر اين كه: «او سخت به هدايت شما علاقه مند است» و به آن عشق مىورزد (حَريصٌ عَلَيْكُمْ). سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده، مى گويد: «او نسبت به مؤمنان رؤف و رحيم است» (بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ). بنابراين هرگونه دستور مشكل و طاقت فرسايى را مى دهد ـحتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان، با گرسنگى و تشنگى، براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوكـ آن هم يك نوع محبت و لطف از ناحيه او و براى نجات شما، از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است. (آيه 129) در اين آيه كه آخرين آيه سوره توبه است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دلدارى مى دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم، دلسرد و نگران نشود، مى گويد: «اگر آنها روى از حق بگردانند (نگران نباش و) بگو: خداوند براى من كافى است» چرا كه او بر هر چيزى تواناست (فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللهُ). «همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست» و بنابراين تنها پناهگاه اوست (لااِلهَ اِلاّ هُوَ). آرى «من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام، و به او دلبسته ام و كارهايم را به او واگذارده ام» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ). «و او پروردگار عرش بزرگ است» (وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ). جايى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراءطبيعت با آن همه عظمتى كه دارد، در قبضه قدرت او، و تحت حمايت و كفالت اوست، چگونه مرا تنها مى گذارد و در برابر دشمن يارى نمى كند ؟ مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد ؟ و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى شود ؟ «پايان سوره توبه» [ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۲۴ ] [ 19:57 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |