منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
سوره توبه 1ـ نامهاى اين سوره مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ بر ده نام مى شود ذكر كرده اند، كه از همه معروفتر «برائت» و «توبه» و «فاضحه» است. 2ـ تاريخچه نزول سوره: اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدينه نازل گرديد، آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى دانند، و قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك، و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ، و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است. آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيله امير مؤمنان على(عليه السلام) به مردم ابلاغ شد. 3ـ محتواى سوره: قسمت مهمى از اين سوره پيرامون باقيمانده مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها، و الغاء پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند. قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى گويد، و به مسلمانان شديداً هشدار مى دهد و نشانه هاى منافقان را بر مى شمرد. بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا و اتحاد صفوف است. بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب (يهود و نصارى) از حقيقت توحيد، و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبرى و روشنگرى سخن مى گويد. و از آنجا كه جامعه اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود، كه مى بايست برطرف گردد، به همين مناسبت بحثى از زكات، و پرهيز از تراكم و كنز ثروت، و لزوم تحصيل علم، و وجوب تعليم افراد نادان را يادآور مى شود. علاوه بر مباحث فوق، مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مسأله ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است، موضوع گرفتن جزيه از اقليتهاى دينى و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است. اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آنا اشاره شده به قدرى زياد است كه از پيامبر نقل شده كه فرمود: سوره برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هركدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى كردند ! 4ـ چرا اين سوره «بِسْمِ الله» ندارد؟ پاسخ اين سؤال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى دهد، زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است، و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» كه نشانه صلح و دوستى و محبت و بيان كننده صفت رحمانيت و رحيميت خداست، تناسب ندارد. پيمانهاى مشركان الغاء مى شود! (آيه 1) در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند. گروهى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت. گروههاى ديگرى در «حديبيه» و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بسته بودند. در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيمان بسته بودند، يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند، و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برآمدند. اين آيه به تمام مشركان ـبت پرستانـ اعلام مى كند كه: هرگونه پيمانى با مسلمانان داشته اند، لغو خواهد شد، مى گويد: «اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه به آنها عهد بسته ايد، مى باشد» (بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِه اِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ). از روايات اسلامى استفاده مى شود كه على(عليه السلام) مأمور شد در آن روز چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند: 1ـ الغاى پيمان مشركان. 2ـ عدم حق شركت آنها در مراسم حجّ در سال آينده. 3ـ ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رائج بود. 4ـ ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا. (آيه 2) سپس براى آنها يك مهلت چهار ماهه قائل مى شود، كه در اين مدت بيانديشند، و وضع خود را روشن سازند، و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند و يا آماده پيكار گردند، مى گويد: «چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد» (فَسيحُوا فِى الاَْرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُر). ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد «اما بدانيد كه شما نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد، و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَاعْلَمُوا اَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللهِ). و نيز بدانيد كه: «خداوند كافران مشرك و بت پرست را سرانجام خوار و رسوا خواهد ساخت» (وَاَنَّ اللهَ مُخْزِى الْكافِرينَ). آنها كه پيمانشان محترم است (آيه 3) قرآن بار ديگر موضوع الغاى پيمانهاى مشركان را با تأكيد بيشترى عنوان كرده و حتى تاريخ اعلام آن را تعيين مى كند و مى گويد: «اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر (روز عيد قربان) كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند» (وَاَذانٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ اِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الاَْكْبَرِ اَنَّ اللهَ بَرىءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَرَسُولُهُ). در حقيقت خداوند مى خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكّه و آن هم در آن روز بزرگ راههاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بدگويان را قطع كند تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند. سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى كند، نخست مى گويد: «اگر توبه كنيد (و به سوى خدا باز گرديد ودست ازآيين بت پرستى برداريد) به نفع شماست» (فَاِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ). يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعه شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همه نابسامانيهايتان در پرتو آن، سامان مى يابد، نه اين كه سودى براى خدا و پيامبر در بر داشته باشد. بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى دهد كه: «اگر (از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است) سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد» و از قلمرو قدرت او بيرون رويد (وَاِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا اَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللهِ). و در پايان آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى نمايد و مى گويد: «كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده» (وَبَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذاب اَليم). (آيه 4) اين الغاى يك جانبه پيمانهاى مشركان، مخصوص كسانى بود كه نشانه هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود، لذا در اين آيه يك گروه را استثنا كرده، مى گويد: «مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته ايد و هيچ گاه بر خلاف شرايط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند» (اِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ اَحَدًا). «در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد» (فَاَتِمُّوا اِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ اِلى مُدَّتِهِمْ) «زيرا خداوند پرهيزكاران (و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى كنند) دوست مى دارد» (اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ). شدت عمل توأم با نرمش (آيه 5) در اينجا وظيفه مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان، يعنى چهار ماه بيان شده است و شديدترين دستور را در باره آنها صادر كرده، مى گويد: «هنگامى كه ماههاى حرام (مهلت چهارماهه) پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد» (فَاِذَا انْسَلَخَ الاَْشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ). سپس مى گويد: «آنها را بگيريد و اسير كنيد» (وَخُذُوهُمْ). «و آنها را در حلقه محاصره قرار دهيد» (وَاحْصُرُوهُمْ). «و در كمين آنها در هر نقطه اى بنشينيد و راهها را بر آنها ببنديد» (وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد). اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامه اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده، زيرا بت پرستى مذهب و آيين نيست كه محترم شمرده شود. ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد، بلكه در هر جا و در هر لحظه بخواهند مى توانند جهت خود را تغيير دهند، لذا بلافاصله اضافه مى كند: «اگر آنها توبه كنند و به سوى حق بازگردند و نماز را بر پا دارند و زكات را ادا كنند، آنها را رها سازيد» و مزاحمشان نشويد (فَاِنْ تابُوا وَاَقامُوا الصَّلوةَ وَآتَوُاالزَّكوةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ). «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است»، و كسى را كه به سوى او بازگردد، از خود نمى راند (اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ). (آيه 6) سپس اين موضوع را با دستور ديگرى تكميل مى كند تا ترديدى باقى نمانده كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد و آيين حق و عدالت است، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمينهاى ديگران، مى گويد: «اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَاِنْ اَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَاَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللهِ). يعنى درنهايت آرامش بااو رفتار كن، ومجال انديشه وتفكر را به او بده تاآزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد، و اگر نور هدايت بر دل او تابيد آن را بپذيرد. بعد اضافه مى كند كه: «او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش برسان» تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد (ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ). و سرانجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى كند: «اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى اطلاع و ناآگاهند» (ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ). بنابراين اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها باز گردد، اين اميد مى رود كه از بت پرستى كه زاييده جهل ونادانى است خارج شوند، و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند. تجاوزكاران پيمان شكن! (آيه 7) همان گونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت پرستان را ـمگر گروه خاصىـ لغو كرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند، در اينجا دليل و علت اين كار را بيان مى كند، نخست به صورت استفهام انكارى مى گويد: «چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند» ؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَاللهِ وَعِنْدَ رَسُولِه). يعنى آنها با اين اعمال و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد. بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده، مى گويد: «مگر كسانى كه با آنها نزد مسجدالحرام پيمان بستيد» (اِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَالْمَسْجِدِ الْحَرامِ). «اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد» (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ). «زيرا خداوند پرهيزكاران (و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى اجتناب مىورزند) دوست دارد» (اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْـمُـتَّقينَ). (آيه 8) در اين آيه موضوع فوق با صراحت و تأكيد بيشترى بيان شده است، و باز به صورت استفهام انكارى مى گويد: «چگونه (ممكن است عهد و پيمان آنها را محترم شمرد) در حالى كه اگر آنها بر شما غالب شوند هيچ گاه نه مراعات خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را» (كَيْفَ وَاِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ اِلاَّ وَلاًّ ذِمَّةً). بعد قرآن اضافه مى كند كه هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا: «آنها مى خواهند شما را با دهانها (و سخنتان) خود راضى كنند، ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد» (يُرْضُونَكُمْ بِاَفْواهِهِمْ وَتَأْبى قُلُوبُهُمْ). و در پايان آيه اشاره به ريشه اصلى اين موضوع كرده، مى گويد: «و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند» (وَاَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ). (آيه 9) در اين آيه يكى از نشانه هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى دهد: «آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زودگذر مادى وناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند» (اِشْتَرَوْا بِآياتِ اللهِ ثَـمَنـًا قَليلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِه). بعد مى گويد: «چه عمل بدى آنها انجام مى دادند» (اِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ). هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى ساختند، و هم سدّ راه ديگران مى شدند، و چه عملى از اين بدتر ! (آيه 10) در اين آيه بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى كند كه: «اين مشركان اگر دستشان برسد، در باره هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد» (لا يَرْقُبُونَ فى مُؤْمِن اِلاًّ وَلا ذِمَّةً). «چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند» (وَاُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ). نه تنها در باره شما، در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى زنند. (آيه 11) يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند، و از آنجا كه مسأله ضربه نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه اى بيان مى كند. نخست مى گويد: «اگر مشركان توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند» (فَاِنْ تـابُوا وَاَقـامُوا الصَّلوةَ وَآتَوُا الزَّكوةَ فَاِخْوانُكُمْ فِى الدّينِ). و در پايان آيه اضافه مى كند: «ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى دهيم» (وَنُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ). (آيه 12) «اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آيين شما را مورد مذمت قرار داده، و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد» (وَاِنْ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فى دينِكُمْ فَقاتِلُوا اَئِمَّةَ الْكُفْرِ) و سرچشمه هاى گمراهى و ضلالت و ظلم را ببنديد. «چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد» (اِنَّهُمْ لا اَيْمانَ لَهُمْ). درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته اند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت. «تا (با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است) از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند» (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ). (آيه 13) در اين آيه براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هرگونه سستى و ترس و ترديددر اين امر حياتى از روح و فكر آنها، مى گويد: «چگونه شما با گروهى پيكار نمى كنيد كه پيمانهايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند» (اَلا تُقاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ). شما آغازگر مبارزه لغو پيمان نبوده ايد كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه «مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است» (وَهُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّة). و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است، اين ترس كاملا بى جاست، «آيا شما از اين افراد بى ايمان مى ترسيد، در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد» (اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ). (آيه 14) در اين آيه وعده پيروزى قطعى به مسلمانان مى دهد و مى گويد: «با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى كند» (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِاَيْديكُمْ). نه فقط مجازات مى كند بلكه «خوار و رسوايشان مى سازد و شما را بر آنها پيروز مى گرداند» (وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ). و به اين ترتيب «دلهاى گروهى از مؤمنان را (كه تحت فشار و شكنجه سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته و در اين راه قربانيهايى داده بودند) شفا مى دهد» و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى نهد» (وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنينَ). (آيه 15) در اين آيه اضافه مى كند كه خداوند در پرتو پيروزى شما و شكست آنها «خشم دلهاى مؤمنان را فرو مى نشاند» (وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ). و در پايان آيه مى فرمايد «خداوند توبه هر كسى را كه بخواهد (و مصلحت بداند) مى پذيرد» (وَيَتُوبُ اللهُ عَلى مَنْ يَشاءُ). «و خداوند دانا و حكيم است» (وَاللهُ عَليمٌ حَكيمٌ). از نيات توبه كنندگان آگاه و دستورهايى را كه در باره آنها و همچنين پيمان شكنان داده است حكيمانه مى باشد. جمله هاى اخير بشارتى است به اين كه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد بود. (آيه 16) در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين قسمت مى كند كه نبايد تصور كنيد، تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد، بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هرگونه نفاق، روشن مى شود. نخست مى گويد: «آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى شويد ؟ و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت، در حالى كه هنوز مجاهدين شما، و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده اند، مشخص نشده اند» ؟ (اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا يَعْلَمِ اللهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللهِ وَلا رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً). در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى كند، و آن اين كه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى يابد، و شخصيت اشخاص روشن نمى شود، بلكه با دو وسيله آزمايش، مردم آزمون مى شوند. نخست جهاد در راه خدا، و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان، كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى راند و دومى دشمنان داخلى را. و در پايان آيه به عنوان اخطار و تأكيد مى فرمايد: «خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَاللهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ). عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست (آيه 17) از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجدالحرام براى مراسم حج قدم بگذارند، در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است، هم آبادى بناء مسجدالحرام از طريق كمكهاى مالى و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا! قرآن به اين گونه افكار واهى و بى اساس پاسخ مى گويد، و تصريح مى كند: «مشكران حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه صريحاً به كفر خود گواهى مى دهند» (ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ اَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَاللهِ شاهِدينَ عَلى اَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ). سپس به دليل و فلسفه اين حكم اشاره كرده، مى گويد: «اينها (به خاطر نداشتن ايمان) اعمالشان نابود مى شود و بر بادر مى رود» و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد (اُولئِكَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ). و به همين دليل «آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى مانند» (وَفِى النّارِهُمْ خالِدُونَ). خداوند پاك و منزه است، و خانه او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانه خدا و مساجد بايد بكلى قطع گردد. (آيه 18) در اين آيه براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى كند، و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى دارد و مى گويد: «تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (اِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللهِ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ). اين اشاره به شرط اول و دوم است، كه جنبه اعتقادى و زيربنايى دارد. بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده، مى گويد: «و نماز را برپا دارند و زكات را بدهند» (وَاَقامَ الصَّلوةَ وَآتَى الزَّكوةَ). يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند، هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد، و هم پيوندش با خلق خدا، و زكات را بپردازد. سرانجام به آخرين شرط اشاره كرده، و مى گويد «و جز از خدا نترسند» (وَلَمْ يَخْشَ اِلاَّ اللهَ). قلبشان مملو از عشق به خداست و تنها احساس مسؤوليت در برابر فرمان او مى كنند بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى شمرند كه بتوانند در سرنوشت مسلمانان و در آبادى كانون عبادت آنان تأثيرى داشته باشند. و در پايان اضافه مى كند: «اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند» (فَعَسى اُولئِكَ اَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ). و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره مند شوند. اهميت بناى مساجد: در باره اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت(عليهم السلام) و اهل سنت رسيده است. از جمله، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده كه فرمود: «كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازه لانه مرغى بوده باشد، خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت». ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد، عمران و آبادى معنوى مساجد است. و بايد مسجد، مركزى براى جوانان با ايمان گردد، نه اين كه تنها مركز بازنشستگان و از كارافتادگان شود. مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد، نه مركز افراد بيكاره و بى حال و خواب آلوده ها ! شأن نزول: (آيه 19) در مورد نزول اين آيه و سه نقل شده آيه بعد كه «شيبه» و «عباس» هركدام بر ديگرى افتخار مى كرد و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على(عليه السلام) از كنار آنها گذشت، و پرسيد به چه چيز افتخار مى كنيد ؟ «عباس» گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد، و آن مسأله آب دادن به حجّاج خانه خداست. «شيبه» گفت من تعمير كننده مسجدالحرام (و كليددار خانه كعبه) هستم. على(عليه السلام) فرمود: با اين كه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آنها پرسيدند كدام افتخار ؟! فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورديد. «عباس» خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد (و به عنوان شكايت) گفت: آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد ؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت (عباس) سخن گفتى ؟ على(عليه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا ! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود، و هر كس مى خواهد خشنود ! جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد ! پروردگارت به تو سلام مى فرستد، و مى گويد; اين آيات را بر آنها بخوان; اَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ... . تفسير: مقياس افتخار و فضيلت! همان گونه كه در شأن نزول خوانديم مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات در مورد على(عليه السلام) و بيان فضائل او نازل شده، و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است. آيه مى گويد: «آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند» (اَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَعِمارَةَ الْمَسْجدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَجاهَدَ فى سَبيلِ اللهِ لا يَسْتَوُنَ عِنْدَاللهِ وَاللهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ). از تواريخ چنين برمى آيد كه قبل از اسلام منصب «سِقايَةُ الْحاجّ» در رديف نصب كليددارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى شد. (آيه 20) در اين آيه به عنوان تأكيد و توضيح مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند» (اَلَّذينَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فى سَبيلِ اللهِ بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَاللهِ). «و اينها به افتخار بزرگى نائل شده اند» (اُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ). (آيه 21) در اين آيه مى گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان، هجرت و جهاد) به آنها مى بخشد: 1ـ پروردگارشان «آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى دهد» و از آن بهره مند مى سازد (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ). 2ـ «آنها را از رضايت و خشنودى خويش بهره مند مى كند» (وَرِضْوان). 3ـ «و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است» (وَجَنّات لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ). (آيه 22) در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند: «جاودانه در آن تا ابد خواهند ماند» (خالِدينَ فيها اَبَدًا). «زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است» كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى بخشد (اِنَّ اللهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ). همه چيز فداى هدف و براى خدا! (آيه 23) آخرين وسوسه و بهانه اى كه ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود ـ و طبق بعضى از تفاسير پيدا شدـ اين بود كه آنها فكر مى كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان، خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارندو اگر بنا شود با همه مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيله خود چشم بپوشند ! از سوى ديگر سرمايه ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود، با آمد و شد آنها به مكّه آن را رونق مى بخشيدند. و از سوى سوم خانه هاى مرفّه و نسبتاً آبادى در مكّه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد. آيه شريفه با بيان قاطعى به اين گونه اشخاص پاسخ صريح مى دهد، نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَاِخْوانَكُمْ اَوْلِياءَ اِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الاْيمانِ). سپس به عنوان تأكيد اضافه مى كند: «كسانى كه از شما آنها را به يارى، دوستى و ولايت برگزينند ستمگرند» (وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَاُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ). چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعه اى كه تعلق به آن دارد، و هم به فرستاده خدا ! (آيه 24) در اين آيه به خاطر اهميت فوق العاده موضوع، همين مطلب با شرح و تأكيد و تهديد بيشترى بيان مى شود، روى سخن را به پيامبر كرده، مى فرمايد: «به آنها بگو: اگر پدران، و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آورده ايد، و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مساكن مرفهى كه مورد رضايت و علاقه شماست، در نظرتان محبوبتر از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش مى باشد، در انتظار باشيد كه مجازات و كيفر شديدى از ناحيه خدا بر شما نازل گردد» (قُلْ اِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَاَبْناؤُكُمْ وَاِخْوانُكُمْ وَاَزْواجُكُمْ وَعَشيرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ اِلَيْكُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللهُ بِاَمْرِهِ). و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى كند: «و خداوند گروه نافرمانبردار را هدايت نمى كند» (وَاللهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ). آنچه در آيات فوق مى خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست، بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد. لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است. آيات فوق به عنوان يك شعار، بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد تا روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود، و بتوانند دين خدا و ميراثهاى خود را پاسدارى كنند. انبوه جمعيت به تنهايى كارى نمى كند (آيه 25) در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستى مى كند، و به آنها كه عشق زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان، و مال و ثروت آن چنان روحشان را فراگرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند، شديداً اخطار مى كند. به دنبال آن به مسأله مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى درلحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد، و آن اين كه: اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنها را تنها گذارد، و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پركن بود (مانند ميدان جنگ حنين)، انبوه جمعيت دردى را ازآنها دوا كرد،بلكه در هرحال يارى خدا ومددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد. لذا نخست مى گويد: «خداوند شما را در ميدانهاى بسيارى يارى كرد» (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فى مَواطِنَ كَثيرَة). عدد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر در زمان پيامبر به هشتاد مى رسد. سپس اضافه مى كند: «و در روز حنين شما را يارى نمود، در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايه اعجاب شما بود ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد» (وَيَوْمَ حُنَيْن اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا). تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر نوشته اند كه در هيچ يك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آن چنانكه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: «لَنْ نُغْلَبَ الْيَوْمَ»; هيچ گاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد! امااين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدايى شدند. اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند: «و زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ). «سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد» (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ). (آيه 26) در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود، و جز گروه كمى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) باقى نمانده بودند، و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر فرار آنها شديداً نگران و ناراحت بود، «خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ اَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنينَ). «و هم چنين لشكريانى كه شما نمى ديديد، (براى تقويت و ياريتان) فرو فرستاد» (وَاَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها). و در پايان نتيجه نهايى جنگ «حنين» را چنين بيان مى كند: «خداوند افراد بى ايمان و بت پرست را كيفر داد» (وَعَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا). گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پابه فرار گذاردند آن چنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند . «و اين است كيفر افراد بى ايمان» ! (وَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ) (آيه 27) ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فراركنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند، چنانكه قرآن مى گويد: «سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى پذيرد» (ثُمَّ يَتُوبُ اللهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ). «چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَاللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ). و هيچ گاه درهاى توبه را به روى كسى نمى بندد، و از رحمت گسترده خود كسى را نوميد نمى سازد. غَزْوه عبرت انگيز حُنَين در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفه «هَوازِن» نزد «مالك بن عوف» جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين «اوطاس» شدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على(عليه السلام) داد. دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكّه اسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكّه آمده بودند براى ميدان جنگ حركت كردند. هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين «حنين» سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر «هوازن» از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند. گروهى كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكّه بودند) فرار كردند، و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند. خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتاً دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند، و آثار شكست در آنان آشكار گشت. اما على(عليه السلام) كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند. در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فوراً از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند: «اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) اينجاست»! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند: «لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ» و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند. آن چنان كه حدود يك صدنفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند». پس از پايان جنگ نمايندگان و رئيس قبيله هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد. مشركان حق ورود به مسجدالحرام را ندارند! (آيه 28) يكى از فرمانهاى چهارگانه اى كه على(عليه السلام) در مراسم حج سال نهم هجرت، به مردم مكّه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجدالحرام و طواف خانه كعبه را ندارد، اين آيه اشاره به اين موضوع و فلسفه آن كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! مشركان آلوده و ناپاكند، بنابراين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا). سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى داشتند اگر پاى مشركان از مسجدالحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مى افتد، و فقير و بيچاره خواهيم شد، مى گويد: «و اگر از فقر و احتياج مى ترسيد، به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى نياز مى سازد» (وَاِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنيكُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِه اِنْ شاءَ). همان گونه كه به عالى ترين وجهى بى نياز ساخت، و با گسترش اسلام در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سيل زائران خانه خدا به سوى مكّه به حركت در آمد، و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد، و مكّه كه در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى بى آب و علف است، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است. و در پايان آيه اضافه مى كند: «خداوند دانا و حكيم است» (اِنَّ اللهَ عَليمٌ حَكيمٌ). و هر دستورى مى دهد بر طبق حكمت است و از نتائج آينده آن كاملا آگاه و با خبر مى باشد. وظيفه ما در برابر اهل كتاب (آيه 29) در آيات گذشته سخن از وظيفه مسلمانان در برابر «بت پرستان» بود، اين آيه و آيات آينده تكليف مسلمين را با «اهل كتاب» روشن مى سازد. در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان «مسلمين» و «مشركين» قائل شده است، زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند، به همين دليل اجازه كشتن آنها را نمى دهد در حالى كه اين اجازه را در باره بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى دادند، مى داد، زيرا برنامه، برنامه ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده است. ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليّت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند، و يكى ديگر از نشانه هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه «جزيه» را كه يك نوع ماليات سرانه است، بپذيرند و هر ساله آن را به حكومت اسلامى بپردازند. در غير اين صورت دستور مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى كند، دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيه مورد بحث روشن مى سازد. نخست مى گويد: «با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند، پيكار كنيد» (قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَلا بِالْيَوْمِ الاْخِرِ). اما چگونه اهل كتاب مانند يهودو نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اين كه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را، اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس فراوانى است. سپس به دومين صفت آنها اشاره مى كند كه آنها در برابر محرّمات الهى تسليم نيستند «و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده، حرام نمى شمرند» (وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَرَسُولُهُ). آلودگى به شراب، ربا، خوردن گوشت خوك و ارتكاب بسيارى از بى بندو باريهاى جنسى در ميان آنها رواج دارد. بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده، مى گويد: «آنها بطوركلى آيين حق را قبول ندارند» (وَلا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ). يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده اند. پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنهاست مى گويد: «اين حكم در باره آنهاست كه اهل كتابند» (مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ). بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى گويد: «اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» (حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَد وَهُمْ صاغِرُونَ). جزيه چيست؟ «جِزْيَه» يك نوع ماليات سرانه اسلامى است كه به افراد تعلق مى گيرد، نه بر اموال واراضى، و به تعبير ديگر «ماليات سرانه سالانه» است. فلسفه اصلى اين ماليات اين است كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفه همه افراد آن كشوراست، بنابراين هرگاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند، و عده اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفه گروه دوم اين است كه هزينه جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند. بنابراين جزيه تنها يك نوع كمك مالى است، كه از طرف اهل كتاب در برابر مسؤوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده مى گيرند، پرداخت مى گردد. بت پرستى اهل كتاب (آيه 30) در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم برچيده شدن آيين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب» شده بود. در اينجا وجه شباهت اهل كتاب ـمخصوصاً يهود و نصارىـ را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده» و «شرك در عبادت» است. نخست مى گويد: «يهود گفتند: عُزَيْر پسر خداست»! (وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ). «و مسيحيان نيز گفتند: مسيح پسر خداست» ! (وَقالَتِ النَّصارَى الْمَسيحُ ابْنُ اللهِ). «اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند» و حقيقتى در آن نهفته نيست» (ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِاَفْواهِهِمْ). «اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است» كه از آنان تقليد كرده اند (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ). «خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ مى گويند و به انحراف كشانده مى شوند» (قاتَلَهُمُ اللهُ اَنّى يُؤْفَكُونَ). عُزَيْر كيست؟ «عزير» در لغت عرب همان «عزرا» در لغت يهود است كه در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آيين كرد، زيرا هنگامى كه به وسيله «بُخْتُ نَصِّر» پادشاه «بابل» وضع يهود بكلى درهم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد. سپس هنگامى كه «كوروش» پادشاه ايران «بابل» را فتح كرد، «عزرا» كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد. در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود «تورات» را از نو نوشت. به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آيين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند. اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب «اِبْنُ لله» (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند. (آيه 31) در اين آيه به شرك عملى آنان (در مقابل شرك اعتقادى) و يا به تعبير ديگر «شرك در عبادت» اشاره كرده، مى گويد: «يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را، خدايان خود، در برابر پرودگار قرار دادند» (اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَرُهَبانَهُمْ اَرْبابًا مِنْ دُونِ اللهِ). و نيز «مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند» (وَالْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ). شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى كردند ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى گفتند واجب الاجرا مى شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غيرمنطقى تعبير به «اتخاذ رب» كرده است. در پايان آيه روى اين مسأله تأكيد مى كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است «هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده جز خداوند يكتا را بپرستند» (وَما اُمِرُوا اِلاّ لِيَعْبُدُوا اِلهًا واحِدًا). «معبودى كه هيچ كس جز او شايسته پرستش نيست» (لا اِلهَ اِلاّ هُوَ). «معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى دهند» (سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ). قرآن مجيد در آيه فوق درس بسيار پرارزشى به همه پيروان خود مى دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى سازد، و مى گويد: هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قيد و شرط انسانى را بپذيرد، زيرا اين كار مساوى است با پرستش او، همه اطاعتها بايد در چارچوب اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى خواهد باشد. (آيه 32) در اين آيه تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان كرده، مى گويد: «اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند جز اين نمى خواهد كه اين نورالهى را همچنان گسترده تر و كاملتر سازد (تا همه جهان را فراگيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند) هر چند كافران را خوشايند نباشد» (يُريدُونَ اَنْ يُطْفِؤُا نُورَاللهِ بِاَفْواهِهِمْ وَيَأْبَى اللهُ اِلاّ اَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ). و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود. (آيه 33) سرانجام در اين آيه بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن، بحث آيه گذشته را دائر بر اين كه تلاشهاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جايى نمى رسد، تكميل مى كند و با صراحت مى گويد: «او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند، هر چند مشركان را خوشايند نباشد» (هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَديْنِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ). منظور از «هُدى» دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آيين اسلام وجود دارد و منظور از «دين حق» همين آيينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز همه حق است و بدون شك آيينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن، بايد سرانجام بر همه آيينها پيروز گردد. با گذشت زمان، و پيشرفت علم و دانش، و سهولت ارتباطات، واقعيتها چهره خود را از پشت پرده هاى تبليغات مسموم، به در خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى دهند درهم كوبيده خواهد شد، و به اين ترتيب آيين حق و حكومت حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچ گونه كارشكنى مضايقه نكنند، زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف مسير تاريخ و بر ضدّ سنن آفرينش ! قرآن و قيام مهدى(عج) آيه فوق ـكه عيناً و با همين الفاظ در سوره «صفّ» آيه 9 آمده است و با تفاوت مختصرى در سوره «فتح» آيه 28 تكرار شده، خبر از واقعه مهمى مى دهد كه اهميشت موجب اين تكرار شده است ـ خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آيين مى دهد. زيرا مفهوم آيه پيروزى همه جانبه اسلام بر همه اديان جهان است، و معنى اين سخن آن است كه سرانجام اسلام همه كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پيروز خواهد گشت. از امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه چنين نقل شده: «به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه «قائم» خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند». و نيز از امام باقر(عليه السلام) چنين نقل شده: «وعده اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد(صلى الله عليه وآله) صورت مى پذيرد، در آن روز هيچ كس در روى زمين نخواهد بود مگر اين كه اقرار به حقانيت محمد(صلى الله عليه وآله) مى كند». كنز ممنوع است! (آيه 34) در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، در اين آيه مى گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنهاست، روى سخن را به مسلمانان كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند، و خلق را از راه خالق باز مى دارند» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنَّ كَثيرًا مِنَ الاَْحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ اَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللهِ). آنها به صورتهاى مختلفى اموال مردم را بدون مجوز و از طريق باطل مى خورند. يكى اين كه: حقايق تعليمات آيين مسيح(ع) و موسى(ع) را كتمام مى كردند تا مردم به آيين جديد (آيين اسلام) نگروند و منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود. و ديگر اين كه: با گرفتن «رشوه» از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند. يكى ديگر از طرق نامشروع درآمدشان اين بود كه به نام «بهشت فروشى» و يا «گناه بخشى» مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند. و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند. سپس قرآن به تناسب بحث دنياپرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته، مى گويد: «و كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و گنجينه و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده» (وَالَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا يُنْفِقُونَها فى سَبيلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب اَليم). آيه فوق صريحاً ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، واز اندوختن وذخيره كردن وخارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند. اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر به هم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد نيز شامل مى شود. جمع ثروت تا چه اندازه «كنز» محسوب مى شود؟ طبق بسيارى از روايات آنچه واجب است، پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن. بنابراين هرگاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتباً ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود. از جمله در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند: با اين حكم هيچ يك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تأمين نمايد... سرانجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را در باره اموالى كه بعد از شما مى ماند قرار داده است» يعنى اگر گردآورى مال بكلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت. ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهراً و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله از على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «هرچه از چهار هزار (درهم) ـ كه ظاهراً اشاره به مخارج يك سال است ـ بيشتر باشد «كنز» است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، وآنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى شود، بنابراين ثروت اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده». از بررسى مجموع احاديث به ضميمه خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرايط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود. و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود و يا بكلى همه اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند. كيفر ثروت اندوزان! (آيه 35) در اين آيه اشاره به يكى از مجازاتهاى اين گونه افراد در جهان ديگر كرده، مى گويد: «روزى فرا خواهد رسيد كه (اين سكّه ها) را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته كرده و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ مى كنند» (يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ). و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند: «اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد» و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد (هذا ما كَنَزْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ). «اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد» و عواقب شوم آن را دريابيد (فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ). اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند. آتش بس اجبارى! (آيه 36) از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در اين آيه و آيه بعد اشاره به يكى از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است. نخست مى گويد: «تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد دوازده ماه است» (اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَاللهِ اثْناعَشَرَ شَهْرًا فى كِتابِ اللهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ). از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال دوازده بار تكرار مى شود. سپس اضافه مى كند: «از اين دوازده ماه چهار ماه، ماه حرام است» كه هرگونه جنگ و نبرد در آن حرام است (مِنْها اَرْبَعَةٌ حُرُمٌ). بعد براى تأكيد مى گويد: «اين آيين ثابت و پابرجا و تغيير ناپذيراست» نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه جا مى كردند (ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ). از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آيين ابراهيم در آيين يهود و مسيح و ساير آيينهاى آسمانى نيز بوده است. سپس مى گويد: «در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد» با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد (فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ اَنْفسَكُمْ). ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى سوءاستفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه مى كند: «با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همان گونه كه آنها متفقاً با شما مى جنگند» (وَقاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كافَّةً). يعنى با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سرچشمه پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى جنگند، شما كه موحديد ويكتاپرست سزاورتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد. سرانجام مى گويد: «و بدانيد (اگر پرهيزكار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقاً اجرا كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند زيرا) خدا با پرهيزكاران است» (وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقينَ). (آيه 37) در اين آيه اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسأله «نَسىء» (تغيير دادن جاى ماههاى حرام) كرده، مى گويد: «تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى شود» (اِنَّمَا النَّسىءُ زِيادَةٌ فِى الْكُفْرِ). زيرا علاوه بر شرك و «كفر اعتقادى» با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب كفر عملى هم مى شدند. «و با اين عمل افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند» (يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا). «آنها در يك سال ماهى را حلال مى شمرند، و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا به گمان خود آن را با تعداد ماههايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند» (يُحِلُّونَهُ عامًا وَيُحَرِّمُونَهُ عامًا لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللهُ). يعنى هرگاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى كنند ماه ديگرى را به جاى آن مى گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود ! در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفه تحريم ماههاى حرام را بكلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچه هوسهاى خويش مى ساختند، و عجب اين كه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند، زيرا «اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود» (زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ اَعْمالِهِمْ). و مى گفتند فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند بايد آتشى به پا كرد. خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست از هدايتشان مى كشد زيرا: «خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند» (وَاللهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ). شأن نزول (آيه 38) از «ابن عباس» و ديگران نقل شده كه اين آيه و آيه بعد در باره جنگ «تبوك» نازل گرديده است. در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهايى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد «تبوك» چون مسأله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با «روميان» مى رويم زيرا مبارزه با امپراتور روم شرقى كار ساده اى نبود، و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خودسازى كنند. به علاوه فاصل ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود، و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود. همه اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى ساخت، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ترديد و دودلى نشان مى دادند! اين دو آيه نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت. تفسير: همان گونه كه در شأن نزول گفتيم، آيه فوق ناظر به جريان جنگ «تبوك» است. «تبوك» منطقه اى است ميان «مدينه» و «شام» كه اينك مرز كشور «عربستان سعودى» محسوب مى شود، و در آن روز نزديك سرزمين امپراتورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى شد. اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكّه روى داد. قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى كند، گاهى به زبان تشويق، و گاهى به زبان ملامت و سرزنش، و گاهى به زبان تهديد، با آنها سخن مى گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود. نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد»؟ (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ اِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فى سَبيلِ اللهِ اثّاقَلْتُمْ اِلَى الاَْرْضِ). سپس با سخن ملامت آميزى مى گويد: «آيا به اين زندگى دنيا، اين زندگى پست و زودگذر و ناپايدار، به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد» ؟ (اَرَضيتُمْ بِالْحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ). «با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست» (فَما مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا فِى الاْخِرَةِ اِلاّ قَليلٌ). چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى ممكن است بدهد ؟ و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى دهد ؟ (آيه 39) سپس مسأله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدّى به خود مى گيرد و مى گويد: «اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد» (اِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذابًا اَليمًا). و اگر گمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى افتد و فروغ آيين خدا به خاموشى مى گرايد سخت در اشتباهيد زيرا: «خداوند گروهى غير از شما (از افراد با ايمان و مصمّم و مطيع فرمان خود را) به جاى شما قرار خواهد داد» (وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ). گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شماست. بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ايرانيان يا مردم يمن دانسته اند. «و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آيين پاك او وارد كنيد» (وَلا تَضُرُّوهُ شَيْئًا). اين يك واقعيت است، نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز، چرا كه «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَاللهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ). و هرگاه اراده پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامه عمل به آن خواهد پوشاند. خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد! (آيه 40) در آيات گذشته همان گونه كه گفته شد روى مسأله جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام، زمين مى ماند. آيه مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده، مى گويد: «اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد» و در مشكلترين ساعات، او را تنها نگذاشت (اِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرُهُ اللهُ). وآن زمانى بود كه مشركان «مكّه» توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيه 30 سوره «انفال» شرح آن گذشت. پيامبر(صلى الله عليه وآله)به فرمان خدا از اين جريان آگاه شد و شبانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد. دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) كردند و لى مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد. آيه اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده، مى گويد: خداوند پيامبرش را يارى كرد «در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند» (اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا). البته قصد كفار بيرون كردن او از «مكّه» نبود، بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مكّه شد اين نسبت به آنها داده شده است. سپس مى گويد: «اين در حالى بود كه او دومين نفر بود» (ثانِىَ اثْنَيْنِ). اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفر پرخطر نشان مى دهد و همسفر او ابوبكر بود. «به هنگامى كه دو نفرى به غار، (ثور) پناه بردند» (اِذْ هُما فِى الْغارِ). «در آن موقع (ترس و وحشت، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى مى داد) و به همسفرش مى گفت: غم مخور خدا با ماست» (اِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ اِنَّ اللهَ مَعَنا). «در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را (كه در لحظات حساس و پرخطر بر پيامبرش نازل مى كرد) بر او فرستاد» (فَاَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ). «و او را با لشكرهايى كه نمى توانستيد آنها را مشاهده كنيد، يارى كرد» (وَاَيَّدَهُ بِجُنود لَمْ تَرَوها). «و گفتار و هدف كافران را پايين قرار داده، (و آنها را با شكست مواجه ساخت) و سخن خدا و آيين او بالا و پيروز است» (وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيا). اشاره به اين كه توطئه هاى آنها در هم شكست، آيين خرافيشان در هم پيچيده شد، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) شد. چرا چنين نشود در حالى كه «خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا» (وَاللهُ عَزيزٌ حَكيمٌ). با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و باقدرتش او را يارى مى كند. [ چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۲۴ ] [ 19:52 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |