منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید


  سوره كهف 

محتواى سوره
اين سوره با حمد وستايش خداوند آغاز مى شود، وبا توحيد وايمان وعمل صالح پايان مى يابد.
محتواى اين سوره همچون ساير سوره هاى «مكى» بيشتر بيان مبدأ ومعاد وبشارت وانذار است.
مسأله مهم ديگر اين كه مسلمانان تا آن روز كه توانايى دارند به مبارزه ادامه دهند ودر صورت عدم توانايى، همچون «اصحاب كهف» هجرت نمايند.
جالب اين كه در اين سوره به سه داستان اشاره شده (داستان اصحاب كهف، داستان موسى و خضر وداستان ذوالقرنين) كه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قرآن سخنى از اينها به ميان نيامده است واين يكى از ويژگيهاى اين سوره است.
  فضيلت تلاوت سوره
در حديثى مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته به هنگام نزولش آن را بدرقه كردند وعظمتش آسمان وزمين را پر كرد؟
ياران عرض كردند: آرى؟
فرمود: آن سوره كهف است هر كس آن را روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه ديگر او را مى آمرزد (وطبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند)... وبه او نورى مى بخشد كه به آسمان مى تابد واز فتنه دجّال محفوظ خواهد ماند.»
ودر حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: كسى كه در هر شب جمعه سوره كهف را بخواند شهيد از دنيا مى رود، وبا شهدا مبعوث مى شود ودر روز قيامت در صف شهدا قرار مى گيرد.
بارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن وآثار معنوى وبركات اخلاقيش به خاطر محتواى آن يعنى ايمان وعمل به آن است.
  آغاز با حمد وستايش خدا
(آيه 1) سوره كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد وستايش خداوند آغاز شده است، واز آنجا كه حمد وستايش بخاطر كار يا صفت مهم وشايسته اى است در اينجا ستايش را در برابر نزول قرآن كه خالى از هرگونه اعوجاج وكژى است بيان كرده، مى گويد: «حمد خدائى را كه اين كتاب آسمانى را بر بنده (برگزيده)اش نازل كرد، وهيچ گونه كژى در آن قرار نداد» (اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا).
(آيه 2) «در حالى كه ثابت ومستقيم ونگاهبان (كتابهاى آسمانى ديگر) است» (قَيِّمًا).
اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن آمده، هم تأكيدى است بر استقامت واعتدال قرآن وخالى بودن از هرگونه ضدونقيض، وهم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى وهم الگو بودن براى حفظ اصالتها واصلاح كژيها وپاسدارى از احكام خداوند وعدالت وفضيلت بشر.
اين صفت «قيّم» در واقع اشتقاقى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خداوند حافظ ونگاهبان همه موجوات واشياء جهان است.
سپس مى افزايد: «تا (بدكاران را» از عذاب او بترساند» (لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَديدًا مِنْ لَدُنْهُ).
 
«ومؤمنانى را كه(پيوسته) كارهاى شايسته انجام مى دهندبشارت دهدكه پاداش نيكويى براى آنهاست» (وَيُبَشِّرَالْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْرًا حَسَنًا).
(آيه 3) همان بهشت برين «كه جاودانه در آن خواهند ماند» (ماكِثينَ فيهِ اَبَدًا).
(آيه 4) سپس به يكى از انحرافات عمومى مخالفان، اعم از انصارى ويهود ومشركان، اشاره كرده، مى گويد: «و(نيز) آنها را كه گفتند: خداوند، فرزندى (براى خود) انتخاب كرده است، بيم دهد» (وَيُنْذِرَ الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَاللهُ وَلَدًا).
هم مسيحيان را به خاطر اعتقاد به اين كه «مسيح» فرزند خداست، وهم يهود را به خاطر اعتقاد به فرزندى «عُزَير» وهم مشركان را به خاطر اين كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد.
(آيه 5) سپس به يك اصل اساسى براى ابطال اين گونه ادعاهاى پوچ وبى اساس پرداخته، مى گويد: «نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند، ونه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِه مِنْ عِلْم وَلا لاِبائِهِمْ).
اما «سخن بسيار بزرگى از دهانشان خارج مى شود» (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ اَفْواهِهِمْ).
خدا وجسم بودن؟ خدا وفرزند داشتن؟ خدا ونيازهاى مادى؟ وبالاخره خدا ومحدود بودن؟ چه سخنان وحشتناكى؟!....
آرى! «آنها فقط دروغ مى گويند» (اِنْ يَقُولُونَ اِلاّ كَذِبًا).
 
غصه مخور جهان ميدان آزمايش است
(آيه 6) از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رسالت ورهبرى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود، در اين آيه به يكى از مهمترين شرايط رهبرى كه همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره كرده، مى گويد: «گويى مى خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم واندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند» (فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ اِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ اَسَفًا).
(آيه 7) اين آيه ترسيمى از وضع اين جهان به عنوان يك ميدان آزمايش براى انسانها، وتوضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است.
نخست مى گويد: «ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم» (اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الاَْرْضِ زينَةً لَها).
جهانى پر زرق وبرق ساختيم كه هر گوشه اى از آن دل را مى برد، ديدگان را به خود مشغول مى دارد، وانگيزه هاى مختلف را در درون آدمى بيدار مى كند، تا در كشاكش اين انگيزه ها ودرخشش اين زرق وبرقها وچهره هاى دل انگيز ودلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد وميزان قدرت ايمان ونيروى اراده ومعنويت وفضيلت خود را به نمايش بگذارد.
لذا بلافاصله اضافه مى كند: «تا آنها را بيازماييم كدامينشان بهتر عمل مى كنند»؟ (لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً).
اين هشدارى است به همه انسانها وهمه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرقوبرقها وكثرت عمل را نخورند بلكه بيشتر به حسن عمل بينديشند.
(آيه 8) سپس مى گويد: ولى اين زرقوبرقها پايدارنيست «وما (سرانجام) قشر روى زمين راخاك بى گياهى قرارمى دهيم»! (وَاِنّالَجاعِلُونَ ما عَلَيْهاصَعيدًا جُرُزًا).
آرى! اين منظره زيبا كه در فصل بهار در دامان صحرا وكوهسار مى بينيم به همين حال باقى نمى ماند، فصل خزان فرا مى رسد برگها پژمرده مى شوند، شاخه ها عريان مى شوند، وآواى حيات به خاموشى مى گرايد.
زندگى پرزرق وبرق انسانها نيز همين گونه است. اين نعمتهاى گوناگون، اين پستهاومقامها ومانند آن نيز جاودانى نيستند، روزى فرا مى رسد كه به جز يك قبرستان خشك وخاموش از اين جامعه ها چيزى باقى نمى ماند واين درس عبرت بزرگى است.
  شأن نزول
(آيه 9) جمعى از سران قريش، دو نفر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پيامبراسلام(عليه السلام) به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟
آنها به مدينه آمدند وبا علماى يهود تماس گرفتند; علماء يهود به آنها گفتند: شما سه مسأله را از محمّد(صلى الله عليه وآله)سؤال كنيد، اگر همه را پاسخ كافى گفت پيامبرى است از سوى خدا وگرنه مرد كذّابى است كه شما هر تصميمى درباره اومى توانيدبگيريد.
نخست از او سؤال كنيد: داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند!
ونيز از او سؤال كنيد: مردى كه زمين را طواف كرد وبه شرق وغرب جهان رسيد كه بود وداستانش چه بود؟
ونيز سؤال كنيد: حقيقت روح چيست؟
آنها خدمت پيامبر رسيدند وسؤالات خود را مطرح كردند.
پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: فردا به شما پاسخ خواهم گفت ـ ولى انشاءالله نفرمود ـ پانزده شبانه روز گذشت كه وحى از ناحيه خدا بر پيامبر نازل نشد، اين امر بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)گران آمد، ولى سرانجام جبرئيل فرا رسيد وسوره كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان وهمچنين آن مرد دنياگرد بود، به علاوه آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ...» را نيز بر پيامبر نازل كرد.
تفسير: آغاز ماجراى اصحاب كهف
در آيات گذشته ترسيمى از زندگى اين جهان، وچگونگى اين ميدان آزمايش انسانها ومسير زندگى آنان، از نظر گذشت، از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالباً در ضمن مثال ويا مثالها ويا نمونه هايى از تاريخ گذشته مجسّم مى سازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته واز آنها به عنوان يك «الگو» و«اسوه» ياد مى كند.
گروهى از جوانان باهوش وبا ايمان كه در يك زندگى پرزرق وبرق در ميان انواع ناز ونعمت به سر مى بردند، براى حفظ عقيده خود ومبارزه با طاغوت عصر خويش به همه اينها پشتِ پا زدند، وبه غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند، واز اين راه استقامت وپايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.
نخست مى گويد: «آيا گمان كردى اصحاب كهف ورقيم از آيات عجيب ما بودند»؟! (اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا).
ما آيات عجيبترى در آسمان وزمين داريم كه هر يك از آنها نمونه اى است از عظمت وبزرگى آفرينش، وهمچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است، ومسلماً داستان اصحاب كهف از آنها شگفت انگيزتر نيست.
(آيه 10) سپس مى گويد: «زمانى را به خاطر بياور كه آن جوانان به غار پناه بردند» (اِذْ اَوَى الْفِتْيَةُ اِلَى الْكَهْفِ).
دستشان از همه جا كوتاه شده، رو به درگاه خدا آوردند: «وگفتند: پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً).
«وراه نجاتى براى ما فراهم ساز» (وَهَيِّئْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدًا).
راهى كه ما را از اين تنگنا برهاند، به رضايت وخشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير وسعادت وانجام وظيفه بوده باشد.
(آيه 11) ما دعاى آنها را به اجابت رسانديم «پس پرده خواب را) در غار برگوششان زديم وسالها در خواب فرو رفتند» (فَضَرَبْنا عَلى آذانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنينَ عَدَدًا).
(آيه 12) «سپس آنها را برانگيختيم تا بدانيم (واين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه، مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند» (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَىُّ الْحِزْبَيْنِ اَحْصى لِما لَبِثُوا اَمَدًا).
  سرگذشت مشروح اصحاب كهف
(آيه 13) بعد از بيان اجمالى اين داستان، قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چهارده آيه پرداخته وسخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند: «ما داستان آنها را بحق براى تو بازگو مى كنيم» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ).
«آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند وما بر هدايتشان افزوديم» (اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدًى).
از آيات قرآن بطور اشاره واز تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده مى شود كه اصحاب كهف در محيط وزمانى مى زيستند كه بت پرستى وكفر، آنها را احاطه كرده بود ويك حكومت جبّار وستمگر كه معمولاً حافظ وپاسدار شرك وكفر وجهل وغارتگرى وجنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود.
اما اين گروه از جوانمردان كه از هوش وصداقت كافى برخوردار بودند به فساد اين آيين پى بردند وتصميم بر قيام گرفتند ودر صورت عدم توانايى مهاجرت كردن از آن محيط آلوده.
(آيه 14) لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد: «ودلهايشان را محكم ساختيم، در آن هنگام كه قيام كردند وگفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها وزمين است» (وَرَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ).
«هرگز غير او معبودى را نمى خوانيم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِه اِلهًا).
كه «اگر چنين كنيم سخنى به گزاف گفته ايم» (لَقَدْ قُلْنا اِذًا شَطَطًا).
در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد ونفى (آلهه) به دليل روشنى دست زدند، وآن اين كه ما بهوضوح مى بينيم كه اين آسمان وزمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى اوست، ما هم بخشى از اين مجموعه هستى مى باشيم، بنابراين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها وزمين است.
(آيه 15) سپس به دليل ديگرى نيز توسل جستند وآن اين كه: «اين قوم ما معبودهايى جز خدا انتخاب كرده اند» (هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه الِهَةً).
آخر مگر اعتقاد بدون دليل وبرهان ممكن است «چرا آنان دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟» (لَوْلا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطان بَيِّن).
آيا پندار وخيال يا تقليد كوركورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش وانحراف بزرگى است.
 
«پس چه كسى ظالمتر است از آن كس كه به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللهِ كَذِبًا).
اين «افترا» هم ستمى است بر خويشتن، چرا كه انسان سرنوشت خود را به دست عوامل بدبختى وسقوط سپرده، وهم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه را در آن سر مى دهد وبه انحراف مى كشاند، وهم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار واهانتى است به مقام بزرگ او.
(آيه 16) اين جوانمردان موحد تا آنجا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها، ونشاندن نهال توحيد در قلبها، تلاش وكوشش كردند، اما آنقدر غوغاى بت وبت پرستى در آن محيط بلند بود كه نغمه هاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد.
ناچار براى نجات خويشتن ويافتن محيطى آماده تر تصميمى به «هجرت» گرفتند، ولذا در ميان خود به مشورت پرداخته با يكديگر چنين گفتند: «هنگامى كه از اين قوم بت پرست وآنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد (وحساب خود را از آنها جدا نموديد) به غار پناهنده شويد» (وَاِذِاعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما يَعْبُدُونَ اِلاَّ اللهَ فَأْوُوا اِلَى الْكَهْفِ).
«تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند وراهى به سوى آرامش وآسايش ونجات از اين مشكل به رويتان بگشايد» (يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِه وَيُهَيِّـئْ مِنْ اَمْرِكُمْ مِرْفَقًا).
  موقعيت دقيق اصحاب كهف
(آيه 17) در اين آيه وآيه بعد قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته وبه شش خصوصيت اشاره كرده است:
1ـ دهانه غار رو به شمال گشوده مى شد وچون قطعاً در نيمكره شمالى زمين بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيماً نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد: «و(اگر در آنجا بودى) خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع به سمت راستِ غارشان متمايل مى گردد وبه هنگام غروب به سمت چپ (وَتَرَى الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمينِ وَاِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ).
وبه اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى وفرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد، ولى نور غيرمستقيم به قدركافى وجود داشت.
2ـ «وآنها در محل وسيعى از (آن غار) قرار داشتند» (وَهُمْ فى فَجْوَة مِنْهُ).
اشاره به اين كه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود، بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود، وهم از تابش مستقيم آفتاب.
در اينجا قرآن رشته سخن را قطع مى كند، وبه يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد، چرا كه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است.
مى گويد: «اين از آيات خداست، هركس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست، وهركس را گمراه نمايد هرگز ولى وراهنمايى براى او نخواهى يافت» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللهِ مَنْ يَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا).
آرى! آنها كه در راه خدا گام بگذارند وبراى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنان را مشمول لطف خود مى سازد، نه فقط در اساس كار، كه در جزئيات هم لطفش شامل حال آنهاست.
(آيه 18) سوم: خواب آنها يك خواب عادى ومعمولى نبود، اگر به آنها نگاه مى كردى، «خيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرورفته بودند»! (وَتَحْسَبُهُمْ اَيْقاظًا وَهُمْ رُقُودٌ).
اين حالت استثنايى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند ويا به خاطر اين كه منظره رعب انگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرئت ننمايد به آنها نزديك شود، واين خود يك سپر حافظتى براى آنها بوده باشد.
4ـ براى اين كه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى، اندام آنها نپوسد: «آنها را به سمت راست وچپ مى گردانديم» تا بدنشان سالم بماند (وَنُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الَْيمينِ وَذاتَ الشِّمالِ).
تا خون بدنشان در يكجا متمركز نشود، وفشار وسنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشت اثر زيانبار نگذارد.
5ـ «وسگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» ونگهبانى مى كرد (وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ).
6ـ منظره آنها چنان رعب انگيز بود كه «اگر نگاهشان مى كردى از آنان مى گريختى وسر تا پاى تو از ترس ووحشت پر مى شد» (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا).
  بيدارى بعد از يك خواب طولانى!
(آيه 19) به خواست خدا در آيات آينده مى خوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به 309 سال بالغ گرديد، وبه اين ترتيب خوابى بود شبيه به مرگ، وبيداريش همانند رستاخيز، لذا در اين آيه قرآن مى گويد: «واين گونه آنها را برانگيختيم» (وَكَذلِكَ بَعَثْناهُمْ).
يعنى همان گونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم آنها را به بيدارى بازگردانديم.
ما آنها را از خواب برانگيختيم: «تا از يكديگر سؤال كنند، يكى از آنها پرسيد: فكر مى كنيد چه مدت خوابيده ايد»؟ (لِيَتَساءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ).
«آنها گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا اَوْ بَعْضَ يَوْم).
ولى سرانجام چون نتوانستند دقيقاً بدانند مدت خوابشان چقدر بوده «گفتند: پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است» (قالُوا رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ).
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى ونياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تمام شده بود، لذا نخستين پيشنهادشان اين بود: «سكه نقره اى را كه با خود داريد به دست يكى از نفرات خود بدهيد واو را به شهر بفرستيد، تا برود وببيند كدامين فروشنده غذاى پاكترى دارد، به مقدار روزى ونياز از آن براى شما بياورد» (فَابْعَثُوا اَحَدَكُمْ بِوَرَقِكُمْ هذِه اِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ اَيُّها اَزْكى طَعامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ).
«اما بايد دقت كند وهيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد» (وَلْيَتَلَطَّفْ وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ اَحَدًا).
(آيه 20) «چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند وبر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يا به آيين خويش (آيين بت پرستى) باز مى گردانند» (اِنَّهُمْ اِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ اَوْ يُعيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِمْ).
«ودر آن صورت هرگز روى نجات ورستگارى را نخواهيد ديد» (وَلَنْ تُفْلَحُوا اِذًا اَبَدًا).
پايان ماجراى اصحاب كهف
(آيه 21) به زودى داستان هجرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط، در همه جا پيچيد، وشاه جبّار سخت برآشفت، لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستجوى آنها بپردازند، واگر ردّپايى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند، وبه مجازات برسانند; اما هرچه بيشتر جستند كمتر يافتند.
اكنون به سراغ مأمور خريد غذا برويم وببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند، شكل ساختمانها بكلى دگرگون شده، قيافه ها همه ناشناس، لباسها طرز جديدى پيدا كرده، وحتّى طرز سخن گفتن وآداب ورسوم مردم عوض شده است، ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها وقصرهاى ديروز به ويرانه ها مبدل گرديده!
او هنوز فكر مى كند خوابشان در غار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اين همه دگرگونى چرا!
تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذايى را كه خريده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سكه اى افتاد كه به 300 سال قبل وبيشتر تعلق داشت، وشايد نام «دقيانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى كه توضيح خواست، او درجواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام!
وخود او نيز متوجه شد كه او ويارانش در چه خواب عميق وطولانى فرو رفته بودند.
اين مسأله مثل بمب در شهر صدا كرد، وزبان به زبان در همه جا پيچيد.
جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى باز مى گردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.
لذا قرآن در اين آيه مى گويد: «واين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است» (وَكَذلِكَ اَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَاللهِ حَقٌّ).
«ودر پايان جهان وقيام قيامت شكى نيست» (وَاَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها).
اين خواب وبيدارى از پاره اى جهات از مردن وبازگشتن به حيات، عجيب تر بود، زيرا صدها سال بر آنها گذشت وبدنشان نپوسيد، در حالى كه نه غذايى خوردند ونه آبى نوشيدند.
آيا اين دليل بر قدرت خدا بر هر چيز وهر كار نيست؟ حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنه اى مسلماً امكان پذير است.
مأمور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت ودوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عميق فرو رفتند، تحمل اين زندگى براى آنها سخت وناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند وبه جوار رحمت حق منتقل شوند وچنين شد.
آنها چشم از جهان پوشيدند وجسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.
در اينجا نزاع وكشمكش بين طرفداران مسأله معاد جسمانى ومخالفان آنها درگرفت، مخالفان سعى داشتند كه مسأله خواب وبيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود، واين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند.
قرآن چنين مى گويد: «در آن هنگام كه ميان خود در باره كار خويش نزاع داشتند گروهى مى گفتند: بنايى بر آنان بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند واز آنها سخن نگوييد كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (اِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ اَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ اَعْلَمُ بِهِمْ).
«ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند (وآن را دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند: ما مسجدى در كنار (مدفن) آنها مى سازيم» تا خاطره آنان فراموش نشود (قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا).
اين آيه نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست، بلكه كار خوب وشايسته اى است.
(آيه 22) اين آيه به پاره اى از اختلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در مورد اصحاب كهف وجود دارد، از جمله: درباره تعداد آنها مى گويد: گروهى از مردم «خواهند گفت: آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود» (سَيَقُولُونَ ثَلثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ).
«و(گروهى) مى گويند: پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود» (وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ).
همه اينها سخنانى بدون دليل و «انداختن تير در تاريكى است» (رَجْمًا بِالْغَيْبِ).
«و(گروهى) مى گويند: آن ها هفت نفر بودند وهشتمين آنها سگ آنها بود» (وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ).
«بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبّى اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ).
«جز گروه كمى تعداد آنها را نمى دانند» (ما يَعْلَمُهُمْ اِلاّ قَليلٌ).
در پايان آيه اضافه مى كند: «پس درباره آنها جز با دليل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فيهِمْ اِلاّمِراءً ظاهِرًا).
 
يعنى آن چنان با آنها منطقى ومستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد «واز هيچ كس درباره (تعداد اصحاب كهف) سؤال مكن» (وَلا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ اَحَدًا).
(آيه 23) اين آيه يك دستور كلى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى دهد كه: «وهرگز در مورد كارى نگو: من فردا آن را انجام مى دهم» (وَلا تَقُولَنَّ لِشَاىْء اِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا).
(آيه 24) «مگر اين كه خدا بخواهد» (اِلاّ اَنْ يَشاءَ اللهُ).
يعنى در رابطه با اخبار آينده وتصميم برانجام كارها، حتماً جمله «اِنشاءَالله» را اضافه كن، چرا كه تو هرگز مستقل در تصميم گيرى نيستى واگر خدا نخواهد هيچ كس توانايى بر هيچ كار را ندارد.
ديگر اين كه خبردادن قطعى براى انسان كه قدرتش محدود است واحتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح ومنطقى نيست، وچه بسا دروغ از آب درآيد، مگر اين كه با جمله «انشاءالله» همراه باشد.
سپس در تعقيب اين جمله، قرآن مى گويد: «هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى (بعد كه متوجه شدى) پروردگارت را به خاطر بياور» (وَاذْكُرْ رَبَّكَ اِذا نَسيتَ).
اشاره به اين كه اگر به خاطر فراموشى جمله انشاءالله را به سخنانى كه از آينده خبر مى دهى نيفزايى هر موقع به يادت آمد فوراً جبران كن وبگو انشاءالله، كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.
«وبگو: اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند» (وَقُلْ عَسى اَنْ يَهْدِيَنِ رَبّى لاَِقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدًا).
خواب اصحاب كهف
(آيه 25) از قرائن موجود در آيات گذشته اجمالا به دست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طولانى بود، اين موضوع حس كنجكاوى هر شنونده اى را برمى انگيزد ومى خواهد دقيقاً بداند آنها چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟
اين آيه شنونده را از ترديد بيرون مى آورد ومى گويد: «آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند ونه سال نيز بر آن افزودند»! (وَلَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلثَ مِائَة سِنينَ وَازْدادُوا تِسْعًا).
بنابراين مجموع مدت توقف وخواب آنها در غار سيصد ونه سال بود.
(آيه 26) سپس براى اين كه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد: «بگو: خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است» (قُلِ اللهُ اَعْلَمُ بِما لَبِثُوا).
چرا كه: «غيب آسمانها وزمين از آنِ اوست» (لَهُ غَيْبُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ).
كسى كه از پنهان وآشكار، در مجموعه جهان هستى باخبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.
«راستى او چه بينا وچه شنواست» (اَبْصِرْ بِه وَاَسْمِعْ).
به همين دليل «آنها (ساكنان آسمانها وزمين) هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِه مِنْ وَلِىٍّ).
ودر پايان آيه اضافه مى كند: «واو هيچ كس را در حكم خود شركت نمى دهد» (وَلا يُشْرِكُ فى حُكْمِه اَحَدًا). در حقيقت اين تأكيدى است بر ولايت مطلقه خداوند.
(آيه 27) در اين آيه روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده، مى گويد: «آنچه را از كتاب پروردگارت به تو وحى شده تلاوت كن» (وَاتْلُ ما اُوحِىَ اِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ). واعتنا به گفته هاى اين و آن كه آميخته به دروغ وخرافات و مطالب بى اساس است مكن، تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.
چرا كه «هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند» و در گفتار و معلومات او تغيير وتبديل راه ندارد (لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه).
كلام وعلم او همچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف وآگاهى تازه اى دستخوش تغيير وتبديل شود.
روى همين جهات در پايان آيه مى فرمايد: «وهرگز پناهگاهى جز او نمى يابى» (وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِه مُلْتَحَدًا).
* جنبه هاى آموزنده اين داستانـ اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آن را خالى از هرگونه خرافه و مطالب بى اساس وساختگى آورده است، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نكات سازنده تربيتى است.
الف) نخستين درس اين داستان همان شكستن سد تقليد وجدا شدن از هم رنگى با محيط فاسد است. اصولا انسان بايد «سازنده محيط» باشد نه «سازش كار با محيط» وبه عكس آنچه سست عنصران فاقد شخصيت مى گويند: «خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو» افراد با ايمان وصاحبان افكار مستقل مى گويند: «همرنگ جماعت شدنت رسوايى است»!
ب) «هجرت» از محيطهاى آلوده، درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است.
ج) «تقيه» به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است، ومى دانيم تقيّه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جايى كه افشاگرى بى نتيجه است مكتوم دارد تا نيروى خودرا براى موقع مبارزه وضربه زدن بر دشمن حفظ كند.
د) عدم تفاوت در ميان انسانها در مسير الله و قرار گرفتن «وزير» در كنار «چوپان» وحتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد، درس ديگرى در اين زمينه است، تا روشن شود امتيازات دنياى مادّى، ومقامات مختلف آن كمترين تأثيرى در جدا كردن صفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است وراه توحيد راه يگانگى همه انسانهاست.
هـ ) امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجه ديگرى است كه به ما مى آموزد.
و) آنها در اين داستان درس «پاكى تغذيه» حتى در سخت ترين شرايط را به ما آموختند، چرا كه غذاى جسم انسان اثر عميقى در روح وفكر وقلب او دارد، وآلوده شدن به غذاى حرام وناپاك انسان را از راه خدا وتقوا دور مى سازد.
ز) لزوم تكيه بر مشيت خدا، واستمداد از لطف او، گفتن «انشاءالله» در خبرهايى كه از آينده مى دهيم، درس ديگرى بود.
ح) لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده ديگر اين داستان است.
ط) بالاخره مسأله امكان معاد جسمانى وبازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز درس ديگرى است كه اين ماجرا به ما مى دهد.
به هر حال، هدف سرگرمى وداستان سرايى نيست، هدف ساختن انسانهاى مقاوم، با ايمان، آگاه وشجاع است، كه يكى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصيل در طول تاريخ پرماجراى بشرى است.

شأن نزول
(آيه 28) جمعى از ثروتمندان مستكبر واشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيدند، ودر حالى كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان، ابوذر، صهيب، وخباب ومانند آنها مى كردند، گفتند: اى محمّد! اگر تو در صدر مجلس بنشينى، واين گونه افراد را از خود دور سازى (وخلاصه مجلس تو مجلسى درخور اشراف وشخصيتها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد; ولى چه كنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست!
در اين هنگام آيه نازل شد وبه پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبنده توخالى نشود وهمواره باافراد باايمان وپاكدلى چون سلمانهاوابوذرها باشد.
به آنان فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اين كه او چنين دستورى به من داد كه با امثال شما باشم، «آرى! زندگى با شما، ومرگ هم با شما خوش است»!
  تفسير: پاكدلان پابرهنه!
از جمله درسهايى كه داستان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پست ومقام ظاهرى وثروتشان نيست. اين آيه در حقيقت همين مسأله مهم را تعقيب مى كند وبه پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين دستور مى دهد: «با كسانى باش كه پروردگار خودرا صبح وعصر مى خوانند وتنها رضاى اورا مى طلبند»(وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدوةِ وَالْعَشِىِّ يُريدُونَوَجْهَهُ).
سپس به عنوان تأكيد ادامه مى دهد: «وهرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها بر مگير!» (وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَيوةِ الدُّنْيا).
باز براى تأكيد افزونتر اضافه مى كند: «واز كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن» (وَلا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا).
«همانها كه از هواى نفس پيروى كردند» (وَاتَّبَعَ هَويهُ).
«و(همانها كه همه) كارهايشان افراطى است» وخارج از رويّه وتوأم با اسرافكارى (وَكانَ اَمْرُهُ فُرُطًا). از آنجا كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى است، در همه شاخه هاى هوى وهوس، دائماً رو به افراط گام برمى دارد تا خود را هلاك ونابود سازد.
(آيه 29) اهميت موضوع فوق به قدرى است كه قرآن در اين آيه با صراحت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين مى گويد: «بگو: (اين برنامه من است و) اين حقيقتى است از سوى پروردگارتان، پس هر كس مى خواهد ايمان بياورد (واين حقيقت را پذيرا شود) وهركس مى خواهد كافر گردد» (وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ).
اما بدانيد اين ظالمان دنياپرست كه با زندگى مرفه وپرزرق وبرق وزينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينه سلمانها وبوذرها مى زنند عاقبت شوم وتاريكى دارند چرا كه: «ما براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است») (اِنّا اَعْتَدْنا لِلظّالِمينَ نارًا اَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها).
آرى! آنها دراين زندگى دنيا هرگاه تشنه مى شدند صدا مى زدند،وخدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند «ولى در جهنم هنگامى كه تقاضاى آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته! كه (اگر نزديك صورت شود) صورتها را بريان مى كند»! (وَاِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماء كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ).
 
«چه بد نوشيدنى است»؟! (بِئْسَ الشَّرابُ)!
«و(دوزخ چه بد جايگاه ومحل اجتماعى است»؟! (وَساءَتْ مُرْتَفَقًا).
در اينجا در سراپرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد، همين كه ساقى را صدا مى كنند جامهايى از شرابهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند، در دوزخ نيز ساقى وآورنده نوشيدنى دارند، اما چه آبى؟ آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان وآه آتشين مستمندان! آرى هر چه آنجاست تجسمى از است از آنچه اينجاست! (پناه بر خدا).
(آيه 30) واز آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف وكيفر دنياپرستان خودخواه، به بيان حال مؤمنان راستين وپاداشهاى فوق العاده ارزنده آنها مى پردازد نخست: بصورت مختصر مى گويد: «آنها كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد» كم باشد يا زياد، كلى باشد يا جزيى، از هر كس، در هر سن وسال، ودر هر شرايط (اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ اِنّا لا نُضيعُ اَجْرَ مَنْ اَحْسَنَ عَمَلاً).
(آيه 31) سپس پاداشهاى آنها را شرح داده، مى فرمايد: «آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آنِ آنهاست» (اُولئِكَ لَهُمْ جَنّاتُ عَدْن).
باغهايى از بهشت «كه نهرها از زير درختان وقصرهايش جارى است» (تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمُ الاَْنْهارُ).
«آنها در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته اند» (يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ اَساوِرَ مِنْ ذَهَب).
«ولباسهايى فاخر به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند» (وَيَلْبَسُونَ ثِيابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُس وَاِسْتَبْرَق).
«در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند» (مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الاَْرائِكِ).
«چه پاداش خوبى است»؟ (نِعْمَ الثَّوابُ).
«وچه جمع نيكويى از دوستان» (وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا).
  ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان
(آيه 32) در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنياپرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهى دستند فاصله بگيرند، وسرانجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم.
در اينجا با اشاره به سرگذشت دو دوست يا دو برادر كه هركدام الگويى براى يكى ازاين دو گروه بوده اند طرز تفكر وگفتار وكردار وموضع اين دو گروه را مشخص مى كند.
نخست مى گويد: اى پيامبر! «براى آنها مثالى بزن: آن دو مرد، كه براى يكى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار داديم، وگِرداگِرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشانديم ودر ميانشان زراعت پربركتى قرار داديم» (وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لاَِحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ اَعْناب وَحَفَفْناهُما بِنَخْل وَجَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعًا).
(آيه 33) «هر دو باغ ميوه آورده بود (ميوه هاى فراوان) وچيزى فروگذار نكرده بود» (كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ اُكُلَها وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا).
از همه مهمتر آب كه مايه حيات همه چيز مخصوصاً باغ وزراعت است، به حد كافى در دسترس آنها بود چرا كه: «ميان آن دو (باغ) نهر بزرگى جارى ساخته بوديم» (وَفَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً).
(آيه 34) به اين ترتيب «صاحب اين باغ درآمدِ فراوانى داشت» (وَكانَ لَهُ ثَمَرٌ).
ولى از آنجا كه انسان كم ظرفيت وفاقد شخصيت هنگامى كه همه چيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد، وطغيان وسركشى آغاز مى كند كه نخستين مرحله اش مرحله برترى جويى واستكبار بر ديگران است «به همين جهت (صاحب اين دو باغ) به دوستش ـدر حالى كه با او گفتگو مى كردـ چنين گفت: من از نظر ثروت از تو برتر، واز نظر نفرات نيرومندترم» (فَقالَ لِصاحِبِه وَهُوَ يُحاوِرُهُ اَنَا اَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَاَعَزُّ نَفَرًا).
(آيه 35) كم كم اين افكار ـهمان گونه كه معمولى استـ در او اوج گرفت، وبه جايى رسيد كه دنيا را جاودان و مال وثروت و حشمتش را ابدى پنداشت: «ودر حالى كه نسبت به خود ستمكار بود در باغ خويش گام نهاد، و(نگاهى به درختان سرسبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود، وخوشه هاى پردانه اى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت وبه زمزمه نهرى كه مى غريد وپيش مى رفت ودرختان را مشروب مى كرد گوش فرا داد، واز روى غفلت وبى خبرى) گفت: من گمان نمى كنم هرگز اين باغ نابود شود» (وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِه قالَ ما اَظُنُّ اَنْ تَبيدَ هذِه اَبَدًا).
(آيه 36) بازهم از اين فراتر رفت، واز آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاد دارد به فكر انكار قيامت افتاد وگفت: «وباور نمى كنم قيامت برپا گردد» (وَما اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً).
اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند.
سپس اضافه كرد: گيرم كه قيامتى در كار باشد، من با اين همه شخصيت ومقام «اگر به سراغ پروردگارم بازگردانده شوم (وقيامتى در كار باشد) جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت» (وَلَئِنْ رُدِدْتُ اِلى رَبّى لاََجِدَنَّ خَيْرًا مِنْها مُنْقَلَبًا).
او در اين خيالات خام غوطهور بود وهر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاى گذشته مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن درآمد وگفتنيها را كه در آيات بعد مى خوانيم گفت.
 
  اين هم پاسخ مستضعفان!
(آيه 37) در اينجا ردّ بافته هاى بى اساس آن ثروتمند مغرور واز خود راضى را از زبان دوست مؤمنش مى شنويم: او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود وبه سخنان اين مرد سبك مغز گوش فرا مى داد تا هرچه در درون دارد برون ريزد، سپس يكجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد چنانكه آيه مى گويد: «دوستِ (با ايمان) وى ـدر حالى كه با او گفتگو مى كردـ گفت: آيابه خدايى كه تو را از خاك، وسپس از نطفه آفريد، وپس از آن تو را مرد كاملىقرار داد، كافر شدى» (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَهُوَ يُحاوِرُهُ اَكَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَكَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ سَوّيكَ رَجُلاً).
(آيه 38) سپس اين مرد با ايمان براى درهم شكستن كفر وغرور او گفت: «ولى من كسى هستم كه الله پروردگار من است» (لكِنَّا هُوَ اللهُ رَبّى).
«ومن هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم» (وَلا اُشْرِكُ بِرَبّى اَحَدًا).
(آيه 39) بعد از اشاره به مسأله توحيد وشرك كه مهمترين مسأله سرنوشت ساز است، مجدداً او را مورد سرزنش قرار داده، مى گويد: «چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است» چرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى وشكر نعمت او را بجا نياوردى؟! (وَلَوْلا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ماشاءَاللهُ).
چرا نگفتى «هيچ قوت (ونيرويى) جز از ناحيه خدا نيست» (لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ).
اينها امكانات ووسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده، تو از خود هيچ ندارى وبدون او هيچ هستى!
سپس اضافه كرد: «اگر مى بينى من از نظر مال وفرزند از تو كمترم» مطلب مهمّى نيست (اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَوَلَدًا).
(آيه 40) «شايد پروردگارم بهتر از باغ تو، به من بدهد» (فَعَسى رَبّى اَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ).
نه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلكه: «ومجازات حساب شده اى (صاعقه) از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به گونه اى كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى مبدّل كند» (وَيُرْسِلَ عَلَيْها حُسْبانًا مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعيدًا زَلَقًا).
(آيه 41) يا به زمين فرمان دهد تكانى بخورد «واين چشمه ونهر جوشان در اعماق آن فرو برود، آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى» (اَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطيعَ لَهُ طَلَبًا).
در واقع آن مرد با ايمان وموحّد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل نبندد چرا كه هيچ كدام قابل اعتماد نيست.
 
  و اين هم پايان كارشان
(آيه 42) سرانجام گفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بى آنكه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور وبى ايمان نفوذ كند، وبا همين روحيه وطرز فكر به خانه خود بازگشت; غافل از اين كه فرمان الهى دائر به نابودى باغها وزراعتهاى سرسبزش صادر شده است، وبايد كيفر غرور وشرك خود را در همين جهان ببيند وسرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.
عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقه اى مرگبار، ويا توفانى كوبنده ووحشتناك، ويا زلزله اى ويرانگر وهول انگيز، هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پرطراوت، ودرختان سر به فلك كشيده، وزراعت به ثمر نشسته را درهم كوبيد وويران كرد وعذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه كرد «وتمام ميوه هاى آن نابود شد» (وَاُحيطَ بِثَمَرِه).
صبحگاهان كه صاحب باغ به منظور سركشى وبهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى روبرو گشت،آب دردهانش خشكيد، وآنچه از كبر و غرور بر دل ومغز او سنگينى مى كرديكباره فرو ريخت!
گويى از يك خواب عميق وطولانى بيدار شده است: «او مرتباً دستها را به هم مى ماليد ودر فكر هزينه هاى سنگينى بود كه (در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و) در آن خرج كرده بود، در حالى كه همه بر باد رفته وبر پايه ها فرو ريخته بود» (فَاَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما اَنْفَقَ فيها وَهِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها).
درست در اين هنگام بود كه از گفته ها وانديشه هاى پوچ وباطل خود پشيمان گشت «ومى گفت: اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى دانستم» واى كاش هرگز راه شرك را نمى پوييدم (وَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ اُشْرِكْ بِرَبّى اَحَدًا).
(آيه 43) اسف انگيزتر اين كه او در برابر اين همه مصيبت وبلا، تنهاى تنها بود «كسانى را جز خدا نداشت كه او را (در برابر اين بلاى عظيم وخسارت بزرگ) يارى دهند» (وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ) ودوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها كردند.
واز آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه به جاى آن بنشاند، «ونمى توانست از خويشتن يارى گيرد» (وَما كانَ مُنْتَصِرًا).
ولى هر چه بود دير شده بود، واين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى سنگين، حتى براى فرعونها ونمرودها پيدا مى شود، بى ارزش است، وبه همين دليل نتيجه اى به حال او نداشت.
(آيه 44) «ودر اين هنگام (بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه) ولايت وسرپرستى وقدرت از آنِ خداست خداوندى كه عين حق است» (هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ).
آرى! در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از اوست وهر چه اراده او باشد همان مى شود، وجز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست.
آرى! «اوست كه برترين ثواب وبهترين عاقبت را (براى مطيعان) دارد» (هُوَ خَيْرٌ ثَوابًاوَخَيْرٌ عُقْبًا).
پس اگر انسان مى خواهد به كسى دل ببندد وبر چيزى تكيه كند واميد به پاداش كسى داشته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا ودلبستگى، واميدش به لطف واحسان پروردگار باشد.
 


[ پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۱ ] [ 12:39 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب