منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



 
  در مجازات الهى ترديد نكنيد!
(آيه 53) در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود. اين آيه نيز موضوع را دنبال مى كند.
 
نخست مى گويد: مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام «از تو سؤال مى كنند كه آيا اين وعده مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است» ؟ (وَيَسْتَنْبِؤُنَكَ أَحَقٌّ هُوَ).
خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤال با تأكيد هر چه بيشتر «بگو: آرى! به پرورگارم سوگند اين يك واقعيت است» و هيچ شك و ترديدى در آن نيست (قُلْ اى وَرَبّى اِنَّهُ لَحَقٌّ).
و اگر فكر مى كنيد، مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد، زيرا «هرگز شما نمى توانيد (از آن جلوگيرى كنيد و) او را با قدرت خود ناتوان سازيد» (وَما اَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ).
(آيه 54) در اين آيه روى عظمت اين مجازات مخصوصاً در قيامت تكيه كرده، مى گويد: آن چنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه «اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند، حاضرند همه آن را بدهند» تا از اين كيفر سخت رهايى يابند (وَلَوْ اَنَّ لِكُلِّ نَفْس ظَلَمَتْ ما فِى الاَْرْضِ لاَفْتَدَتْ بِه).
در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد، براى رهايى از چنگال عذاب الهى بدهندتا سر سوزنى از مجازاتشان كاسته شود، اما كسى از آنها نمى پذيرد.
مخصوصاً بعضى از اين مجازاتها جنبه معنوى دارد و آن اين كه: «آنها هنگامى كه عذاب را ببينند (پشيمان مى شوند; اما) پشيمانى خود را كتمان مى كنند» مبادا رسواتر شوند (وَاَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ).
سپس تأكيد مى كند: «كه با همه اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ظلم و ستمى در باره آنان نخواهد شد» (وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ).
(آيه 55) سپس براى اين كه مردم اين وعده ها و تهديدهاى الهى را به شوخى نگيرند و فكر نكنند خداوند از انجام اينها عاجز است، اضافه مى كند: «آگاه باشيد  آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست» و مالكيت و حكومت او تمام جهان هستى را فراگرفته و هيچ كس نمى تواند از كشور او بيرون رود (اَلا اِنَّ لِلّهِ ما فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ).
و نيز «آگاه باشيد وعده خداوند (در مورد مجازات مجرمان) حق است هر چند بسيارى از مردم (كه ناآگاهى، سايه شوم بر روانشان افكنده) اين حقيقت را نمى دانند» (اَلا اِنَّ وَعْدَاللهِ حَقٌّ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).
(آيه 56) اين آيه نيز تأكيد مجددى روى همين مسأله حياتى است كه مى گويد: «خداوند است كه زنده مى كند، و اوست كه مى ميراند» (هُوَ يُحْيى وَيُميتُ).
بنابراين هم توانايى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز.
«و سرانجام همه شما به سوى او باز مى گرديد» (وَاِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).
و پاداش همه اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت.
    
  قرآن رحمت بزرگ الهى!
(آيه 57) در قسمتى از آيات گذشته بحثهايى در زمينه قرآن آمده، و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آن منعكس گرديده بود، در اين آيه به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى، تمام انسانها را مخاطب ساخته مى گويد: «اى مردم! از سوى پروردگارتان، موعظه و اندرزى براى شما آمده» (يا اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ).
«و كلامى كه مايه شفاء بيمارى دلهاست» (وَشِفاءٌ لِما فِى الصُّدُورِ).
«و چيزى كه مايه هدايت و راهنمايى است» (وَهُدًى).
«و رحمت براى مؤمنان است» (وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ).
در واقع آيه فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه قرآن شرح مى دهد.
مرحله اول: مرحله «موعظه و اندرز» است.
 
مرحله دوم: پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است.
مرحله سوم: مرحله هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.
و مرحله پنجم: مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود.
(آيه 58) در اين آيه براى تكميل اين بحث و تأكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است، مى فرمايد: «بگو: اى پيامبر ! اين مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پايان او (و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همه نعمتهاست) بايد خشنود بشوند» نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان (قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَبِرَحْمَتِه فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا).
زيرا «اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است» و هيچ يك از آنها قابل مقايسه با اين نيست (هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ).
(آيه 59) در آيات گذشته سخن از قرآن و موعظه الهى و هدايت و رحمتى كه در اين كتاب آسمانى است در ميان بود، و در اين آيه به همين مناسبت از قوانين ساختگى و خرافى و احكام دروغين مشركان سخن مى گويد.
نخست روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى فرمايد: «به آنها بگو: چرا اين روزيهايى را كه خداوند براى شما نازل كرده است بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار داده ايد» ؟ (قُلْ اَرَءَيْتُمْ ما اَنْزَلَ اللهُ لَكُمْ مِنْ رِزْق فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرامًا وَحَلالاً).
و بر طبق سنن خرافى خود پاره اى از چهارپايان و همچنين قسمتى از زراعت و محصول كشاورزى خود را تحريم نموده ايد.
«بگو: آيا خداوند به شما اجازه داده است (چنين قوانينى را وضع كنيد) يا بر خدا افترا مى بنديد»؟ (قُلْ ءاللهُ اَذِنَ لَكُمْ اَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ).
(آيه 60) اكنون كه مسلم شد آنها با اين احكام خرافى و ساختگى خود علاوه بر محروم شدن از نعمتهاى الهى تهمت و افترا به ساحت مقدس پروردگار بسته اند، اضافه مى كند: «آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، در باره مجازات روز قيامت چه مى انديشند» ؟ آيا تأمينى براى رهايى از اين كيفر دردناك به دست آورده اند ؟ (وَما ظَنُّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيمَةِ).
اما «خداوند فضل و رحمت گسترده اى بر مردم دارد» (اِنَّ اللهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ).
به همين دليل آنها را در برابر اين گونه اعمال زشتشان فوراً كيفر نمى دهد.
ولى آنها به جاى اين كه از اين مهلت الهى استفاده كنند و عبرت گيرند و شكر آن را به جا آورند و به سوى خدا باز گردند» اكثر آنان (غافلند و) سپاس اين نعمت بزرگ را به جا نمى آورند» (وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ).
(آيه 61) و براى اين كه تصور نشود اين مهلت الهى دليل بر عدم احاطه علم پروردگار بر كارهاى آنهاست، در اين آيه اين حقيقت را به رساترين عبارت بيان مى كند كه او از تمام ذرات موجودات در پهنه آسمان و زمين و جزئيات اعمال بندگان آگاه و با خبر است، و مى گويد: «در هيچ حالت و كار مهمى نمى باشى، و هيچ آيه اى از قرآن را تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اين كه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن عمل مى شويد» (وَما تَكُونُ فى شَأْن وَما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآن وَلا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَل اِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا اِذْ تُفيضُونَ فيهِ).
سپس با تأكيد بيشتر اين مسأله را تعقيب كرده، مى گويد: «كوچكترين چيزى در زمين و آسمان حتى به اندازه سنگينى ذره بى مقدارى، از ديدگاه علم پروردگار تو مخفى و پنهان نمى ماند، و نه كوچكتر از اين و نه بزرگتر از اين مگر اين كه همه اينها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است» (وَما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فِى الاَْرْضِ وَلا فِى السَّمـاءِ وَلا اَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَلا اَكْبَرَ اِلاّ فى كِتاب مُبين).
در آيه فوق درس بزرگى براى همه مسلمانان بيان شده است درسى كه مى تواند آنها را در مسير حق به راه اندازد و از كجرويها و انحرافات باز دارد. و آن اين كه: به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه هر گامى بر مى داريم و هر سخنى كه مى گوييم و هر انديشه اى كه در سر مى پرورانيم، و به هر سو نگاه مى كنيم، و در هر حالى هستيم، نه تنها ذات پاك خدا بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند و با تمام توجه ما را مى نگرند.
بى جهت نيست كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) هر زمان اين آيه را تلاوت مى كرد شديداً گريه مى نمود».
جايى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)با آن همه اخلاص و بندگى و آن همه خدمت به خلق و عبادت خالق از كار خود در برابر علم خدا ترسان باشد، حال ما و ديگران معلوم است.
    
  آرامش روح در سايه ايمان!
(آيه 62) چون در آيات گذشته قسمتهايى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح شده بود. از اين به بعد شرح حال مؤمنان مخلص و مجاهد و پرهيزكار كه درست در نقطه مقابل هستند بيان گرديده، آيه مى گويد: «آگاه باشيد كه اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند» (اَلا اِنَّ اَوْلِياءَاللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ).
منظور غمهاى مادى و ترسهاى دنيوى است، وگرنه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است، ترس از عدم انجام وظايف و مسؤوليتها، و اندوه بر آنچه از موفقيتها از آنان فوت شده، كه اين ترس و اندوه جنبه معنوى دارد و مايه تكامل وجود انسان و ترقى اوست به عكس ترس و اندوه هاى مادى كه مايه انحطاط و تنزّل است.
اولياء خدا كسانى هستند، كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست، حجابها از قلبشان كنار رفته، و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك، خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه هيچ گونه شك و ترديدى به دلهايشان راه نمى يابد، و به خاطر همين آشنايى با خدا ماسواى خدا در نظرشان كوچك و كم ارزش و ناپايدار و بى مقدار است.
 
(آيه 63) اين آيه «اولياء خدا» را معرفى كرده، مى گويد: «آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و بطور مداوم تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود ساخته اند» (اَلَّذينَ آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ).
(آيه 64) در اين آيه روى مسأله عدم وجود ترس و غم و وحشت در اولياى حق با اين عبارت تأكيد مى كند كه: «براى آنان در زندگى دنيا و در آخرت بشارت است» (لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى الاْخِرَةِ).
باز براى تأكيد اضافه مى كند: «سخنان پروردگار و وعده هاى الهى تغيير و تبديل ندارد» و خداوند به اين وعده خود نسبت به دوستانش وفا مى كند (لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللهِ).
«و اين پيروزى و سعادت بزرگى است» براى هر كس كه نصيبش شود (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ).
(آيه 65) و در اين آيه روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه سر سلسله اولياء و دوستان خداست كرده و به صورت دلدارى و تسلى خاطر به او مى گويد: «سخنان ناموزون مخالفان و مشركان غافل و بى خبر تو را غمگين نكند» (وَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ).
«چرا كه تمام عزت و قدرت از آن خداست» و در برابر اراده حق از دشمنان كارى ساخته نيست (اِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا).
او از تمام نقشه هاى آنها باخبر است «زيرا او شنوا و داناست» (هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ).
    
  قسمتى از آيات عظمت خداوند:
(آيه 66) اين آيه بار ديگر به مسأله توحيد و شرك كه يكى از مهمترين مباحث اسلام و مباحث اين سوره است بازگشته، مشركان را به محاكمه مى كشد و ناتوانى آنها را به ثبوت مى رساند.
نخست مى گويد: «آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آنِ خدا مى باشند» (اَلا اِنَّ لِلّهِ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى الاَْرْضِ).
 
جايى كه اشخاص مِلك او باشند، اشيايى كه در اين جهان مى باشند به طريق اولى از آنِ او هستند، بنابراين او مالك تمام عالم هستى است.
سپس اضافه مى كند: «و آنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند از دليل و منطقى پيروى نمى كنند» و هيچ سند و شاهدى بر گفتار خود ندارند (وَما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ شُرَكاءَ).
«آنها تنها از پندار(ها و گمانهاى) بى اساس پيروى مى كنند» (اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ).
«بلكه آنها فقط با مقياس حدس و تخمين سخن مى گويند، و دروغ مى گويند» ! (وَاِنْ هُمْ اِلاّ يَخْرُصُونَ).
اصولا راستى و صدق براساس قطع و يقين استوار است و دروغ براساس تخمينها و پندارها و شايعه ها !
(آيه 67) سپس براى تكميل اين بحث و نشان دادن راه خداشناسى، و دورى از شرك و بت پرستى، به گوشه اى از مواهب الهى كه نشانه عظمت و قدرت و حكمت «الله» است اشاره كرده، مى گويد: «او كسى است كه شب را براى شما مايه آرامش قرار داد و روز را روشنى بخش» (هُوَالَّذى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَالنَّهارَ مُبْصِرًا).
آرى ! «در اين نظام حساب شده آيات و نشانه هايى (از توانايى آفريدگار است، اما) براى آنها كه گوش شنوا دارند و حقايق را مى شنوند» (اِنَّ فى ذلِكَ لاَيات لِقَوْم يَسْمَعُونَ). آنها كه مى شنوند و درك مى كنند، و آنها كه پس از درك حقيقت، آن را به كار مى بندند.
(آيه 68) اين آيه نيز همچنان بحث با مشركان را ادامه داده يكى از دروغهاو تهمتهاى آنها را نسبت به ساحت مقدس خداوند بازگو مى كند، نخست مى گويد: «آنها گفتند: خداوند براى خود فرزندى اختيار كرده است» ! (قالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَدًا).
اين سخن را در درجه اول مسيحيان در مورد حضرت «مسيح» سپس بت پرستان عصر جاهلى در مورد «فرشتگان» كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند، و يهود در مورد «عُزَير» مى گفتند.
قرآن از دو راه به آنها پاسخ مى گويد: نخست اين كه: «خداوند از هر عيب و نقص منزه است، و از همه چيز بى نياز است» (سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِىُّ).
اشاره به اين كه نياز به فرزند يا به خاطر احتياج جسمانى به نيرو، و كمك اوست، و يا به خاطر نياز روحى و عاطفى، از آنجا كه خداوند از هر عيب و نقصى و از هر كمبود و ضعفى منزه است و ذات پاكش يك پارچه غنا و بى نيازى است ممكن نيست براى خود فرزندى انتخاب كند.
«او مالك همه موجوداتى است كه در آسمانها و زمين است» (لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الاَْرْضِ).
دومين پاسخى را كه قرآن به آنها مى گويد اين است كه: هر كس ادّعايى دارد بايد دليلى بر مدّعاى خود اقامه كند; آيا شما بر اين سخن دليلى داريد ؟ نه «هيچ دليلى نزد شما براى اين مدّعا وجود ندارد» (اِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطان بِهذا).
با اين حال «آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه (حداقل) از آن آگاهى نداريد» (اَتَقُولُونَ عَلَى اللهِ مالا تَعْلَمُونَ).
(آيه 69) در اين آيه سرانجام شوم افترا و تهمت بر خدا را بازگو مى كند; روى سخن را متوجه پيامبرش كرده و مى گويد: «به آنها بگو: كسانى كه بر خدا افترا مى بندند و دروغ مى گويند هرگز روى رستگارى را نخواهند ديد» (قُلْ اِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ).
(آيه 70) فرضاً كه آنها بتوانند با دروغها و افتراهاى خود چند صباحى به مال و منال دنيا برسند «اين تنها يك متاع زودگذر اين جهان است، سپس بازگشتشان به سوى ماست و ما عذاب شديد را در مقابل كفرشان به آنها مى چشانيم» (مَتاعٌ فِى الدُّنْيا ثُمَّ اِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّديدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ).   
  گوشه اى از مبارزات نوح
(آيه 71) در اين آيه خداوند به پيامبرش دستورى مى دهد گفتارى را كه با مشركان داشت با شرح تاريخ عبرت انگيز پيشينيان تكميل كند.
نخست سرگذشت «نوح» را عنوان كرده، مى گويد: «سرگذشت نوح را بر آنها تلاوت كن، هنگامى كه به قومش گفت: اى قوم من! اگر توقفم در ميان شما و يادآورى كردن آيات الهى برايتان سخت و غيرقابل تحمل است» هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوح اِذْ قالَ لِقَوْمِه يا قَوْمِ اِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامى وَتَذْكيرى بِآياتِ اللهِ).
«چرا كه من بر خدا تكيه كرده ام» و به همين دليل از غير او نمى ترسم و نمى هراسم ! (فَعَلَى اللهِ تَوَكَّلْتُ).
سپس تأكيد مى كند: «اكنون كه چنين است فكر خود را جمع كنيد و از بتهاى خود نيز دعوت به عمل آوريد» تا در تصميم گيرى به شما كمك كنند (فَاَجْمِعُوا اَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ).
«آن چنان كه هيچ چيز بر شما مكتوم نماند و غم و اندوهى از اين نظر بر خاطر شما نباشد»، بلكه با نهايت روشنى تصميم خود را در باره من بگيريد (ثُمَّ لا يَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً).
سپس مى گويد: اگر مى توانيد «برخيزيد، و به زندگى من پايان دهيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد» (ثُمَّ اقْضُوا اِلَىَّ وَلا تُنْظِرُونِ).
اين يك درس است براى همه رهبران اسلامى كه در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند، بلكه با اتكاء و توكل بر پروردگار با قاطعيت هر چه بيشتر آنها را به ميدان فراخوانند، و قدرتشان را تحقير كنند كه اين عامل مهمى براى تقويت روحى پيروان و شكست روحيه دشمنان خواهد بود.
(آيه 72) در اين آيه بيان ديگرى از نوح براى اثبات حقانيت خويش نقل شده، آنجا كه مى گويد: «اگر شما از دعوت من سرپيچى كنيد (من زيانى نمى برم چرا كه) من از شما اجر و پاداشى نخواستم» (فَاِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَئَلْتُكُمْ مِنْ اَجْر).
«چرا كه اجر و پاداش من تنها بر خداست» (اِنْ اَجْرِىَ اِلاّ عَلَى اللهِ).
 
براى او كار مى كنم و تنها از او پاداش مى خواهم «و من مأمورم كه از مسلمين (تسليم شدگان در برابر فرمان خدا) باشم» (وَاُمِرْتُ اَنْ اَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ).
(آيه 73) در اين آيه سرانجام كار دشمنان نوح و صدق پيشگوئيش را به اين صورت بيان مى كند: «آنها نوح را تكذيب كردند ولى ما، او و تمام كسانى را كه با او در كشتى بودند نجات داديم» (فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَمَنْ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ).
نه فقط آنها را نجات داديم بلكه: «آنها را جانشين قوم ستمگر ساختيم» (وَجَعَلْناهُمْ خَلائِفَ).
«و كسانى را كه آيات ما را انكار كرده بودند غرق نموديم» (وَاَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).
و در پايان روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى گويد «اكنون بنگر عاقبت آن گروهى كه انذار شدند (ولى تهديدهاى الهى را به چيزى نگرفتند) به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ).   
  رسولان بعد از نوح
(آيه 74) پس از پايان بحث اجمالى پيرامون سرگذشت نوح، اشاره به پيامبران ديگرى كه بعد از نوح و قبل از موسى (مانند ابراهيم و هود و صالح و لوط و يوسف) براى هدايت مردم آمدند كرده، مى گويد: «سپس بعد از نوح رسولانى به سوى قوم و جمعيتشان فرستاديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِه رُسُلاً اِلى قَوْمِهِمْ).
«آنها با دلائل روشن و آشكار به سوى قومشان آمدند» و مانند نوح با سلاح منطق و اعجاز و برنامه هاى سازنده مجهز بودند (فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).
«ولى آنها كه (راه عناد و لجاج را مى پوييدند و) در گذشته به تكذيب پيامبران پيشين برخاسته بودند (اين پيامبران را نيز تكذيب كردند و به آنها) ايمان نياوردند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِه مِنْ قَبْلُ).
اين به خاطر آن بود كه بر اثر عصيان و گناه و دشمنى با حق پرده بر دلهاى آنها افتاده بود «آرى ! اين چنين بر دلهاى متجاوزان مهر مى زنيم» (كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ).   
  بخشى از مبارزات موسى و هارون
(آيه 75) از اينجا به بحث پيرامون موسى و هارون و مبارزات پيگيرشان با فرعون و فرعونيان مى پردازد.
آيه مى گويد: «سپس بعد از رسولان پيشين، موسى و هارون را به سوى فرعون و ملأ او همراه با آيات و معجزات فرستاديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَهرُونَ اِلى فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِه بِآياتِنا).
اما فرعون و فرعونيان از پذيرش دعوت موسى و هارون سر باز زدند، و از اين كه در برابر حق سر تسليم فرود آوردند «تكبر ورزيدند» (فَاسْتَكْبَرُوا).
آنها به خاطر كبر و خود برتربينى و نداشتن روح تواضع، واقعيتهاى
روشن را در دعوت موسى ناديده گرفتند چرا كه: «آنها گروهى مجرم بودند» (وَكانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ).
(آيه 76) در اينجا سخن از مبارزات چند مرحله اى فرعونيان با موسى و برادرش هارون است.
قرآن مى گويد: «هنگامى كه حق از نزد ما به سوى آنها آمد (با اين كه آن را از چهره اش شناختند) گفتند: اين سحر آشكارى است» ! (فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبينٌ).
(آيه 77) اما «موسى»(ع) در مقام دفاع از خويش برآمد، با بيان دو دليل پرده ها را كنار زده و دروغ و تهمت آنها را آشكار ساخت «موسى گفت: آيا در باره حق، هنگامى كه به سوى شما آمد چنين مى گوييد ؟ آيا اين سحر است» ؟ (قالَ مُوسى اَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جاءَكُمْ اَسِحْرٌ هذا).
«در حالى كه ساحران هرگز رستگار (و پيروز) نمى شوند» (وَلا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ).
(آيه 78) سپس سيل تهمت خود را به سوى موسى ادامه دادند، و صريحاً به او «گفتند: آيا تو مى خواهى ما را از راه و رسم پدران و نياكانمان منصرف سازى» ؟ (قالُوا اَجِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا).
در واقع بتِ «سنتهاى نياكان» و عظمت خيالى و افسانه اى آنها را پيش كشيدند تا افكار عامه را نسبت به موسى و هارون بدبين كنند كه آنها مى خواهند با مقدسات جامعه و كشور شما بازى كنند.
سپس ادامه دادند دعوت شما به دين وآيين خدا دروغى بيش نيست، اينها همه دام است، و نقشه هاى خائنانه براى اين كه در اين سرزمين حكومت كنيد «و رياست در روى زمين از آنِ شما دو تن باشد» (وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِى الاَْرْضِ).
در حقيقت آنها چون خودشان هر تلاش و كوششى براى حكومت ظالمانه بر مردم بود، ديگران را نيز چنين مى پنداشتند و تلاشهاى مصلحان و پيامبران را هم، اين گونه تفسير مى كردند.
اما بدانيد «ما به شما دو نفر هرگز ايمان نمى آوريم» زيرا دست شما را خوانده ايم و از نقشه هاى تخريبيتان آگاهيم (وَما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنينَ).
و اين نخستين مرحله مبارزه آنها با موسى بود.
    
  مرحله دوم مبارزه موسى
(آيه 79) هنگامى كه فرعون قسمتى از معجزات موسى مانند يد بيضاء و حمله مار عظيم را ملاحظه كرد و ديد ادعاى موسى بدون دليل نيست و اين دليل كم و بيش در جمع اطرافيان او و يا ديگران اثر خواهد گذاشت، به فكر پاسخ گويى عملى افتاد، چنانكه قرآن مى گويد: «فرعون صدا زد: تمام ساحران آگاه و دانشمند را نزد من آوريد»، تا بهوسيله آنها زحمت موسى را از خود دفع كنم (وَقالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونى بِكُلِّ ساحِر عَليم).
(آيه 80) سپس «هنگامى كه ساحران (در روزى كه براى اين مبارزه تاريخى تعيين شده بود و دعوت عمومى نيز از مردم به عمل آمده بود) گرد آمدند، موسى رو به آنها كرد و گفت: نخست شما آنچه مى توانيد بيفكنيد، بيفكنيد» (فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى اَلْقُوا ما اَنْتُمْ مُلْقُونَ).
(آيه 81) آنها آنچه را در توان داشتند بسيج كردند «و هنگامى كه وسائلى را كه با خود آورده بودند به وسط ميدان افكندند، موسى گفت: آنچه شما آورديد سحر است كه خداوند به زودى آن را ابطال مى كند» (فَلَمّا اَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ اِنَّ اللهَ سَيُبْطِلُهُ).
شما افرادى فاسد و مفسديد چرا كه در خدمت يك دستگاه جبار و ظالم و طاغى هستيد و علم و دانش خود را براى تقويت پايه هاى اين حكومت خودكامه، فروخته ايد، و اين خود بهترين دليل بر مفسد بودن شماست، و «خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند» (اِنَّ اللهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ).
(آيه 82) و در اين آيه مى فرمايد: موسى به آنها گفت در اين درگيرى و مبارزه مطمئناً پيروزى با ماست، چرا كه «خداوند وعده داده است كه حق را آشكار سازد (و بهوسيله منطق كوبنده و معجزات قاهره پيامبرانش، مفسدان و باطل گرايان را رسوا كند) هر چند مجرمان (همچون فرعو ن وملأش) كراهت داشته باشند» (وَيُحِقُّ اللهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَلَوْ كَرِهَ الُْمجْرِمُونَ).   
  سومين مرحله مبارزه موسى با طاغوت مصر
(آيه 83) در آغاز وضع نخستين گروه ايمان آورندگان به موسى را بيان مى كند و مى گويد: «بعد از اين (ماجرا) هيچ گروهى به موسى ايمان نياوردند مگر گروهى از فرزندان قوم او» (فَما آمَنَ لِمُوسى اِلاّ ذُرَّيَةٌ مِنْ قَوْمِه).
اين گروه كوچك و اندك كه به مقتضاى ظاهر كلمه «ذُرِّيَّة» بيشتر از جوانان و نوجوانان تشكيل مى شدند، تحت فشار شديدى از ناحيه فرعون و اطرافيانش قرار داشتند، و هر زمان «از اين بيم داشتند كه دستگاه فرعونى (با فشارهاى شديدى كه روى مؤمنان وارد مى كرد) آنان را وادار به ترك آيين و مذهب موسى كند» (عَلى خَوْف مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِهِمْ اَنْ يَفْتِنَهُمْ).
چرا كه «فرعون مردى بود كه در آن سرزمين برترى جويى داشت» (وَاِنَّ فِرْعَوْنَ لَعال فِى الاَْرْضِ).
«و اسرافكار و تجاوزكار بود» و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناخت (وَاِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ).
(آيه 84) به هر حال موسى براى آرامش فكر و روح آنها با لحنى محبت آميز به آنان گفت: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، و در گفتار خود و ايمان و اسلام خود صادقيد، بايد بر او توكل و تكيه كنيد» و از امواج و طوفان بلا نهراسيد، چرا كه ايمان از توكل جدا نيست (وَقالَ مُوسى يا قَوْمِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمينَ).
حقيقت «توكل» واگذارى كار به ديگرى و انتخاب او به وكالت است.
مفهوم توكل اين نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد. بلكه مفهوم آن اين است كه هرگاه نهايت تلاش و كوشش خود را به كار زد و نتوانست مشكل را حل كند، وحشتى به خود راه ندهد، و با اتكاء به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاك و قدرت بى پايان او، ايستادگى به خرج دهد، و به جهاد پى گير خود همچنان ادامه دهد.
(آيه 85) اين مؤمنان راستين دعوت موسى را به توكل اجابت كردند، «و گفتند: ما تنها بر خدا توكل داريم» (فَقالُوا عَلَى اللهِ تَوَكَّلْنا).
سپس از ساحت مقدس خدا تقاضا كردند كه از شرّ دشمنان و وسوسه ها و فشارهاى آنان در امان باشند، و عرضه داشتند: «پروردگارا ما را وسيله فتنه و تحت تأثير و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده» (رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ).
(آيه 86) «پروردگارا ! ما را به رحمت خود از قوم بى ايمان رهايى بخش» (وَنَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرينَ).   
  مرحله چهارم، دوران سازندگى براى انقلاب
(آيه 87) در اينجا مرحله ديگرى از قيام و انقلاب موسى و هارون و بنى اسرائيل بر ضد فراعنه تشريح شده است.
نخست اين كه خداوند مى فرمايد: «ما به موسى و برادرش وحى فرستاديم كه براى قوم خود خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد» (وَاَوْحَيْنا اِلى مُوسى وَاَخيهِ اَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتًا).
و مخصوصاً «اين خانه ها را نزديك به يكديگر و مقابل هم بسازيد» (وَاجَعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً).
سپس به خودسازى معنوى و روحانى بپردازيد «و نماز را بر پا داريد» (وَاَقيمُوا الصَّلوةَ). و از اين طريق روان خود را پاك و قوى نماييد.
و براى اين كه آثار ترس و وحشت از دل آنها بيرون رود، و قدرت روحى و انقلابى را بازيابند «به مؤمنان بشارت بده» بشارت به پيروزى و لطف و رحمت خدا (وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ).
(آيه 88) سپس به يكى از علل طغيان فرعون و فرعونيان اشاره كرده، چنين مى گويد: «موسى گفت: پروردگارا ! تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموال در زندگى دنيا بخشيده اى» (وَقالَ مُوسى رَبَّنا اِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلاََهُ زينَةً وَاَمْوالاً فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا).
«پروردگارا ! سرانجام اين ثروت و تجملات و عاقبت كارشان اين شده كه آنها بندگانت را از راه تو منحرف و گمراه مى سازند» (رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ).
سپس موسى(ع) از پيشگاه خدا تقاضا مى كند و مى گويد: «پروردگارا ! اموال آنها را محو و بى اثر ساز» تا نتوانند از آن بهره گيرند (رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى اَمْوالِهِمْ).
بعد اضافه كرد: پروردگارا ! «علاوه بر اين، قدرت تفكر و انديشه را نيز از آنان بگير» (وَاشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ).
چه اين كه با از دست دادن اين دو سرمايه، آماده زوال و نيستى خواهند شد و راه ما به سوى انقلاب و وارد كردن ضربه نهايى بر آنان باز مى گردد.
خداوندا ! اگر من از تو در باره فرعونيان چنين مى خواهم نه به خاطر روح انتقامجويى و كينه توزى است، بلكه به خاطر اين است كه آنها ديگر هيچ گونه آمادگى براى ايمان ندارند «و تا عذاب اليم تو فرا نرسد ايمان نمى آورند» (فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الاَْليمَ).
(آيه 89) خداوند به موسى و برادرش «فرمود: (اكنون كه شما آماده تربيت و سازندگى جمعيت بنى اسرائيل شده ايد) دعاى شما (نسبت به دشمنانتان) اجابت شد» (قالَ قَدْ اُجيبَتْ دَعْوَتُكُما).
پس محكم در راه خود بايستيد و «استقامت به خرج دهيد» و از انبوه مشكلات نهراسيد و در كار خود قاطع باشيد (فَاسْتَقيما).
و هرگز در برابر پيشنهادهاى افراد نادان و بى خبر تسليم نشويد «و از راه و رسم كسانى كه نمى دانند، تبعيّت نكنيد» بلكه كاملا آگاهانه برنامه هاى انقلابى خود را ادامه دهيد (وَلا تَتَّبِعانِّ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ).
    
  آخرين فصل مبارزه با ستمگران
(آيه 90) در اينجا آخرين مرحله مبارزه بنى اسرائيل با فرعونيان و سرنوشت آنها، در عباراتى كوتاه اما دقيق و روشن، ترسيم شده است.
نخست مى گويد: «ما بنى اسرائيل را (به هنگام مقابله با فرعونيان در حالى كه تحت فشار و تعقيب آنها قرار گرفته بودند) از دريا (شط عظيم نيل كه به خاطر عظمتش كلمه بحر بر آن اطلاق شده) عبور داديم» (وَجاوَزْنا بِبَنى اِسْرائيلَ الْبَحْرَ).
«فرعون و لشكرش براى كوبيدن بنى اسرائيل و ظلم و ستم و تجاوز بر آنان به تعقيب آنها پرداختند» اما به زودى همگى در ميان طوفان امواج نيل غرق شدند (فَاَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا).
اين جريان ادامه يافت «تا اين كه غرقاب دامن فرعون را فرو گرفت و او همچون پر كاهى بر روى امواج عظيم نيل مى غلتيد، در اين هنگام پرده هاى غرور و بى خبرى از مقابل چشمان او كنار رفت، و نور توحيد فطرى درخشيدن گرفت) فرياد زد: من ايمان آوردم كه معبودى جز آن كس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد» (حَتّى اِذا اَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ الَّذى آمَنَتْ بِه بَنُو اِسْرائيلَ).
نه تنها با قلب خود ايمان آوردم بلكه عملا هم «در برابر چنين پروردگار توانايى تسليمم» (وَاَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ).
در واقع هنگامى كه پيشگوييهاى موسى يكى پس از ديگرى به وقوع پيوست و فرعون بيش از پيش از صدق گفتار اين پيامبر بزرگ آگاه شد، و قدرت نمايى او را مشاهده كرد، ناچار اظهار ايمان نمود، به اميد اين كه همان گونه كه «خداى بنى اسرائيل» آنها را از اين امواج كوه پيكر رهايى بخشيد، او را نيز رهايى بخشد.
ولى بديهى است چنين ايمانى كه به هنگام نزول بلا و گرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود، در واقع يك نوع ايمان اضطرارى است، كه هر جانى و مجرم و گنهكارى از آن دم مى زند، بى آنكه ارزشى داشته باشد.
(آيه 91) به همين جهت خداوند او را مخاطب ساخت و فرمود: «اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبل از اين طغيان و گردنكشى و عصيان نمودى، و در صف مفسدان فى الارض و تبهكاران قرار داشتى» (ءلاْنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ).
(آيه 92) ولى، امروز بدن تو را از امواج رهايى مى بخشيم تا درس عبرتى براى آيندگان باشى» براى زمامداران مستكبر و براى همه ظالمان و مفسدان، و نيز براى گروههاى مستضعف (فَالْيَوْمَ نُنَجّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً).
و در پايان آيه مى فرمايد: اما با اين همه آيات و نشانه هاى قدرت خدا و با اين همه درسهاى عبرت كه تاريخ بشر را پر كرده است، «بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما غافلند» (وَاِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ).
(آيه 93) و در اين آيه، پيروزى نهايى بنى اسرائيل و بازگشت به سرزمينهاى مقدسه را پس از رهايى از چنگال فرعونيان چنين بيان مى كند:
«ما بنى اسرائيل را در مكان صدق و راستى منزل داديم» (وَلَقَدْ بَوَّأْنا بَنى اِسْرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْق).
 
تعبير به «مُبَوَّأَ صِدْق» (منزلگاه راستين) مى تواند اشاره به سرزمين مصر و يا اراضى شام و فلسطين باشد.
سپس قرآن اضافه مى كند: «ما آنها را از روزيهاى پاكيزه، بهره مند ساختيم» (وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).
اما آنها قدر اين نعمت را ندانستند و به اختلاف و نزاع با يكديگر برخاستند «و اختلاف نكردند، مگر بعد از آن كه علم و آگاهى به سراغشان آمد» (فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ).
ولى «پروردگار تو سرانجام در روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند» و اگر امروز مجازات اختلاف را نچشند، فردا خواهند چشيد ! (اِنَّ رَبَّكَ يَقْضى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ).
    
  ترديد به خود راه مده!
(آيه 94) چون در آيات گذشته قسمتهايى از سرگذشتهاى انبياء و اقوام پيشين ذكر شده بود، و ممكن بود بعضى از مشركان و منكران دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در صحت آن ترديد كنند، قرآن از آنها مى خواهد كه براى فهم صدق اين گفته ها به اهل كتاب مراجعه كنند، و چگونگى را از آنها بخواهند، چرا كه در كتب آنها بسيارى از اين مسائل آمده است.
ولى به جاى اين كه روى سخن را به مخالفان كند، پيامبر را مخاطب ساخته چنين مى گويد: «اگر از آنچه بر تو نازل كرديم در شك و ترديد هستى از كسانى كه كتب آسمانى را قبل از تو مى خوانند بپرس» (فَاِنْ كُنْتَ فى شَكٍّ مِمّا اَنْزَلْنا اِلَيْكَ فَاسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ). تا از اين طريق ثابت شود كه «آنچه بر تو نازل شده حق است و از طرف پروردگار» (لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ).
«بنابراين هيچ گونه شك و ترديد هرگز به خود راه مده» (فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ).
(آيه 95) در اين آيه اضافه مى كند: اكنون كه آيات پروردگار و حقانيت اين دعوت بر تو آشكار شده است «در صف كسانى كه آيات الهى را تكذيب كرده اند مباش كه از زيانكاران خواهى شد» (وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ).
در واقع، در آيه قبل مى گويد اگر ترديد دارى، از آنها كه آگاهى دارند بپرس، و در اين آيه مى گويد اكنون كه عوامل ترديد برطرف شد بايد در برابر اين آيات تسليم باشى، وگرنه مخالفت با حق، نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت.
(آيه 96) سپس به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعلام مى كند كه در ميان مخالفان تو گروهى متعصب و لجوج هستند كه انتظار ايمان آنها بيهوده است، آنها از نظر فكرى چنان مسخ شده اند، و آنقدر در راه باطل گام برداشته اند كه وجدان بيدار انسانى را بكلى از دست داده و به موجودى نفوذناپذير تبديل شده اند، منتها قرآن اين موضوع را با اين تعبير بيان مى كند: «كسانى كه فرمان پروردگارت بر آنها ثابت و مسجل شده، ايمان نخواهند آورد» (اِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ).
(آيه 97) «و حتى اگر تمام آيات و نشانه هاى پروردگار به سراغ آنها بيايد (ايمان نخواهند آورد) تا زمانى كه عذاب اليم الهى را با چشم خود ببينند» كه آن زمان ايمان برايشان اثرى ندارد (وَلَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَة حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الاَْليمَ).   
  تنهايك گروه به موقع ايمان آوردند!
(آيه 98) در آيات گذشته در باره فرعون و فرعونيان خصوصاً و ديگر اقوام پيشين عموماً اين نكته ذكر شده بود كه آنها از ايمان به خدا در حال اختيار و سلامت سر باز زدند، ولى به هنگام قرار گرفتن در آستانه مرگ و كيفر الهى، اظهار ايمان كردند، كه براى آنها سودمند نيفتاد.
در اين آيه اين مسأله را به عنوان يك قانون كلى بيان مى دارد و مى گويد: «چرا اقوام گذشته به موقع ايمان نياوردند تا ايمانشان سودمند باشد» (فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها ايمانُها).
سپس قوم يونس(ع) را استثنا كرده، مى گويد: «مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، مجازات رسواكننده را در زندگى اين دنيا از آنها برطرف ساختيم» (اِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا). «و آنها را تا وقت معلومى (تا پايان عمرشان) بهره مند كرديم» (وَمَتَّعْناهُمْ اِلى حين).   
  ماجراى ايمان آوردن قوم يونس
هنگامى كه يونس از ايمان آوردن قوم خود كه در سرزمين «نينوا» (در عراق) زندگى مى كردند مأيوس شد، به پيشنهاد عابدى كه در ميان آنهامى زيست نفرين كرد در حالى كه عالم دانشمندى نيز در ميان آن گروه بود كه به يونس پيشنهاد مى كرد باز هم در باره آنان دعا كند و باز هم به ارشاد بيشتر بپردازد و مأيوس نگردد.
ولى يونس پس از اين ماجرا از ميان قوم خود بيرون رفت، آنها موقع را غنيمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بيرون ريختند، در حالى كه دست به دعا و تضرّع برداشته و اظهار ايمان و توبه كردند.
اين توبه و ايمان و بازگشت به سوى پروردگار كه به موقع انجام يافته بود و با آگاهى و اخلاص توأم بود كار خود را كرد، نشانه هاى عذاب برطرف شد و آرامش به سوى آنها بازگشت، و هنگامى كه يونس پس از ماجراى طولانيش به ميان قوم خود بازگشت، او را از جان و دل پذيرا گشتند.
داستان فوق نشان مى دهد كه نقش يك رهبر آگاه و دلسوز در ميان يك قوم و ملت، تا چه اندازه مؤثر و حياتبخش است، در صورتى كه عابدى كه آگاهى كافى ندارد بيشتر روى خشنونت تكيه مى كند، و منطق اسلام در مقايسه ميان عبادت ناآگاهانه، و علم توأم با احساس مسؤوليت نيز از اين روايت مفهوم مى شود.
    
  ايمان اجبارى بيهوده است!
(آيه 99) در آيات گذشته خوانديم كه ايمان اضطرارى به هيچ دردى نمى خورد، به همين جهت در اين آيه مى گويد: «اگر ايمان اضطرارى و اجبارى به درد مى خورد) و پروردگار تو اراده مى كرد همه مردم روى زمين ايمان مى آوردند»
(وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لاَمَنَ مَنْ فِى الاَْرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا).
بنابراين از عدم ايمان گروهى از آنان دلگير و ناراحت مباش، اين لازمه اصل آزادى اراده و اختيار است كه گروهى مؤمن و گروهى بى ايمان خواهند بود، «با اين حال آيا تو مى خواهى مردم را اكراه كنى كه ايمان بياورند» (أَفَاَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ).
اين آيه بار ديگر تهمت ناروايى را كه دشمنان اسلام كراراً گفته و مى گويند با صراحت نفى مى كند، آنجا كه مى گويند: اسلام آيين شمشير است و از طريق زور و اجبار بر مردم جهان تحميل شده است.
اصولا دين و ايمان چيزى است كه از درون جان بر مى خيزد، نه از برون و بهوسيله شمشير، و مخصوصاً پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از اكراه و اجبار كردن مردم براى اسلام برحذر مى دارد.
(آيه 100) در عين حال در اين آيه اين حقيقت را يادآور مى شود: درست است كه انسانها مختار و آزادند اما «هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد، جز به فرمان خدا» و توفيق و يارى و هدايت او (وَما كانَ لِنَفْس اَنْ تُؤْمِنَ اِلاّ بِاِذْنِ اللهِ).
و لذا آنها كه در مسير جهل و عدم تعقل گام بگذارند و حاضر به استفاده از سرمايه فكر و خرد خويش نباشند «خداوند رجس و پليدى را بر آنها مى نهد» آن چنان كه موفق به ايمان نخواهند شد (وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لايَعْقِلُونَ).   
  تربيت و اندرز
(آيه 101) در آيات گذشته سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبه اختيارى داشته باشد نه اضطرارى و اجبارى، به همين مناسبت در اين آيه راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «به آنها بگو: درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است» كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است (قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ).
اين جمله به روشنى مسأله جبر و سلب آزادى اراده را نفى مى كند و مى گويد: ايمان نتيجه مطالعه جهان آفرينش است يعنى اين كار به دست خود شماست.
سپس اضافه مى كند ولى با اين همه آيات و نشانه هاى حق باز جاى تعجب نيست كه گروهى ايمان نياورند، چرا كه آيات و نشانه ها و اخطارها و انذارها تنها به درد كسانى مى خورد كه آمادگى براى پذيرش حق دارند «اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه به خاطر لجاجت ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود» !(وَما تُغْنِى الاْياتُ وَالنُّذُورُ عَنْ قَوْم لا يُؤْمِنُونَ).
(آيه 102) سپس در اين آيه با لحنى تهديدآميز اما در لباس سؤال و استفهام مى گويد: «آيا (اين گروه لجوج و بى ايمان) جز اين انتظار دارند كه سرنوشتى همانند اقوام طغيانگر و گردنكش پيشين كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند پيدا كنند» سرنوشتى همچون فراعنه و نمرودها و شدّادها و اعوان و انصارشان ! (فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ اِلاّ مِثْلَ اَيّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ).
و در پايان آيه به آنها اخطار مى كند و مى گويد: «اى پيامبر ! به آنها بگو: اكنون (كه شما در چنين مسيرى هستيد و حاضر به تجديد نظر نيستيد) شما در انتظار بمانيد و من نيز با شما انتظار مى كشم» (قُلْ فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ).
شما در انتظار درهم شكستن دعوت حق، و ما در انتظار سرنوشت شوم و دردناكى براى شما، همچون سرنوشت اقوام مستكبر پيشين!
(آيه 103) سپس براى اين كه چنين توهمى پيش نيايد كه خدا به هنگام مجازات تر و خشك را با هم مى سوزاند، اضافه مى كند: «سپس (هنگام آماده شدن مقدمات مجازات اقوام گذشته) فرستادگان خود و كسانى را كه به آنها ايمان مى آوردند نجات و رهايى مى بخشيديم» (ثُمَّ نُنَجّى رُسُلَنا وَالَّذينَ آمَنُوا).
و در پايان مى گويد: اين اختصاص به اقوام گذشته و رسولان و مؤمنان پيشين نداشته است «و همين گونه، بر ما حق است كه مؤمنان به تو را نيز رهايى بخشيم» (كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ).
    
  قاطعيت در برابر مشركان!
(آيه 104) اين آيه و چند آيه بعد كه همگى در رابطه با مسأله توحيد و مبارزه با شرك و دعوت به سوى حق سخن مى گويد، آخرين آيات اين سوره است، و در واقع فهرست يا خلاصه اى است از بحثهاى توحيدى اين سوره، و تأكيدى است بر مبارزه با بت پرستى كه در اين سوره كراراً بيان شده است.
لحن آيات نشان مى دهد كه مشركان گاهى گرفتار اين توهم بودند، كه ممكن است پيامبر در اعتقاد خود پيرامون بتها نرمش و انعطافى به خرج دهد، و به نوعى آنها را بپذيرد.
قرآن با قاطعيت هرچه تمامتر به اين توهم بى اساس پايان مى دهد، و فكر آنها را براى هميشه راحت مى كند كه هيچ گونه سازش و نرمشى در برابر بت معنى ندارد، و جز «الله» معبودى نيست، تنها «الله» نه يك كلمه بيشتر، نه يك كلمه كمتر.
نخست به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه تمام مردم را مخاطب ساخته «بگو: اى مردم ! اگر شما در اعتقاد من شك و ترديدى داريد (آگاه باشيد كه) من كسانى را كه ـغير از خداـ پرستش مى كنيد، هرگز نمى پرستم» (قُلْ يا اَيُّهَا النّاسُ اِنْ كُنْتُمْ فى شَكٍّ مِنْ دينى فَلا اَعْبُدُ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ).
تنها به نفى معبودهاى آنان قناعت نمى كند بلكه براى تأكيد بيشتر، تمام پرستش را براى خدا اثبات كرده، مى گويد: «ولى خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند» (وَلكِنْ اَعْبُدُاللهَ الَّذى يَتَوَفّيكُمْ).
و باز براى تأكيد افزونتر مى گويد: اين تنها خواسته من نيست بلكه «اين فرمانى است كه به من داده شده است كه از ايمان آورندگان (به الله) بوده باشم» (وَاُمِرْتُ اَنْ اَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ).
(آيه 105) پس از آن كه اعتقاد خود را در باره نفى شرك و بت پرستى با قاطعيت بيان كرده به بيان دليل آن مى پردازد، دليلى از فطرت، و دليلى از عقل و خرد.
 
بگو: به من دستور داده شده كه «روى خود را به آيين مستقيمى بدار كه از هر نظر خالص و پاك است» (وَاَنْ اَقِمْ وَجْهَكَ لِلّدينِ حَنيفًا).
در اينجا نيز تنها به جنبه اثبات قناعت نكرده بلكه براى تأكيد، طرف مقابل آن را نفى كرده، مى گويد: «و هرگز و بطور قطع از مشركان نباش» ! (وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ).
(آيه 106) پس از اشاره به بطلان شرك از طريق فطرت، اشاره به يك دليل روشن عقلى مى كند و مى گويد دستور داده شده است كه «غير از خدا اشيايى را كه نه سودى به تو مى رساند، نه زيانى، پرستش مكن، چرا كه اگر چنين كارى كردى، از ستمگران خواهى بود» هم به خويشتن ستم كرده اى و هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارى (وَلا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَلا يَضُرُّكَ فَاِنْ فَعَلْتَ فَاِنَّكَ اِذًا مِنَ الظّالِمينَ).
(آيه 107) در اينجا نيز تنها به جنبه نفى قناعت نمى كند، و علاوه بر جنبه نفى روى جنبه اثبات نيز تكيه كرده، مى گويد: «و اگر ناراحتى و زيانى خدا به تو رساند (خواه براى مجازات باشد و يا به خاطر آزمايش) هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد» (وَاِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ).
همچنين «اگر خداوند اراده كند خيرو نيكى به تو برساند، هيچ كس توانايى ندارد كه جلو فضل و رحمت او را بگيرد» (وَاِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِه).
«او هركس از بندگانش را اراده كند (و شايسته بداند) به نيكى مى رساند» (يُصيبُ بِه مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه).
چرا كه آمرزش و رحمتش همگان را در بر مى گيرد «و اوست غفور رحيم» (وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ).   
  آخرين سخن!
(آيه 108) اين آيه و آيه بعد كه يكى اندرزى است به عموم مردم، و ديگرى به خصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستورهايى را كه خداوند در سراسر اين سوره بيان داشه است، تكميل مى كند، و با آن سوره يونس پايان مى يابد.
نخست به عنوان يك دستور عمومى مى فرمايد: «بگو: اى مردم ! از طرف پروردگارتان حق به سوى شما آمده است» (قُلْ يا اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ). اين تعليمات، اين كتاب آسمانى، اين برنامه و اين پيامبر همه حق است و نشانه هاى حق بودنش آشكار.
و با توجه به اين واقعيت «هر كس در پرتو اين حق هدايت شود، به سود خود هدايت يافته، و هر كس با عدم تسليم در برابر آن راه گمراهى را برگزيند به زيان خود گام برداشته» (فَمَنِ اهْتَدى فَاِنَّما يَهْتَدى لِنَفْسِه وَمَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها).
«و من مأمور و وكيل و نگاهبان شما نيستم» (وَما اَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيل).
يعنى نه وظيفه دارم كه شما را به پذيرش حق مجبور كنم، چرا كه اجبار در پذيرش ايمان معنى ندارد، و نه اگر نپذيرفتيد مى توانم شما را از مجازات الهى حفظ كنم، بلكه وظيفه من دعوت است و تبليغ، و ارشاد و راهنمايى و رهبرى !
(آيه 109) سپس وظيفه پيامبر را در دو جمله تعيين مى كند، نخست اينكه «تنها از آنچه به تو وحى مى شود پيروى كن» (وَاتَّبِعْ ما يُوحى اِلَيْكَ).
مسير راهت را خدا از طريق وحى تعيين كرده است و كمترين انحراف از آن براى تو مجاز نيست.
ديگر اين كه در اين راه مشكلات طاقت فرسا و ناراحتيهاى فراوان در برابر تو است، بايد از انبوه مشكلات ترس و هراسى به خود راه ندهى، «صبر و استقامت و پايدارى پيشه كن، تا خداوند حكم و فرمان خود را (براى پيروزى تو بر دشمنان) صادر كند» (وَاصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللهُ).
«چرا كه او بهترين حاكمان است» فرمانش حق و حكمتش عدالت، و وعده اش تخلّف ناپذير (وَهُوَ خَيْرُالحْاكِمينَ).
«پايان سوره يونس»   
 

[ جمعه ۱۳۸۸/۱۲/۲۱ ] [ 22:48 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب