|
منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
|
(آيـه 44)ـ ايـن آيه و آيه بعد, بحث گذشته را تكميل كرده , و اهميت كتاب آسمانى موسى , يعنى تـورات را چـنـين شرح مى دهد: ((ما تورات را نازل كرديم كه درآن هدايت و نور بود)) هدايت به سـوى حـق و نـور و روشنايى براى برطرف ساختن تاريكيهاى جهل و نادانى (انا انزلنا التورية فيها هدى ونور). ((بـه همين جهت پيامبران الهى كه در برابرفرمان خدا تسليم بودند و بعد ازنزول تورات روى كار آمـدنـد هـمـگـى بر طبق آن براى يهود, حكم مى كردند)) (يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا). نـه تـنها آنها چنين مى كردند بلكه ((علماى بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان وپاك آنها, بر طبق ايـن كتاب آسمانى كه به آنها سپرده شده بود, و بر آن گواه بودندداورى مى كردند)) (والربانيون والا حبار بما استحفظوا من كتاب اللّه وكانوا عليه شهدا). در ايـنـجـا روى سـخـن را بـه آن دسته از دانشمندان اهل كتاب كه درآن عصرمى زيستند كرده , مـى گويد: ((از مردم نترسيد (و احكام واقعى خدا را بيان كنيد) بلكه از مخالفت من بترسيد)) كه اگـر حق را كتمان كنيد مجازات خواهيد شد (فلا تخشواالناس واخشون ) و همچنين ((آيات خدا را به بهاى كمى نفروشيد)) (ولا تشتروابـاياتى ثمنا قليلا ). در حـقيقت سرچشمه كتمان حق و احكام خدا يا ترس از مردم و عوامزدگى است و يا جلب منافع شـخـصى و هركدام باشد نشانه ضعف ايمان و سقوطشخصيت است , و در جمله هاى بالا به هر دو اشاره شده است . و در پـايـان آيه , حكم قاطعى در باره اين گونه افراد كه بر خلاف حكم خدا داورى مى كنند صادر كـرده , مى فرمايد: ((آنها كه بر طبق احكام خدا داورى نمى كنند,كافرند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الكافرون ). (آيه 45). قصاص و گذشت !. ايـن آيـه قسمت ديگرى از احكام جنايى و حدود الهى تورات را شرح مى دهد, و مى فرمايد: ((ما در تـورات قانون قصاص را مقرر داشتيم كه اگر كسى عمدابيگنا هى را به قتل برساند اولياى مقتول مى توانند قاتل را در مقابل اعدام نمايند))(وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس ). ((و اگـر كسى آسيب به چشم ديگرى برساند و آن را از بين ببرد او نيز مى تواند,چشم او را از بين ببرد)) (والعين بالعين ) ((و همچنين در مقابل بريدن بينى , جايزاست بينى جانى بريده شود)) (و الا نف بالا نف ) ((و نيز در مقابل بريدن گوش , بريدن گوش طرف , مجاز است )) والا ذن بالا ذن ) ((و اگـر كـسـى دنـدان ديـگـرى را بشكند اومى تواند دندان جانى را در مقابل بشكند)) (والسن بـالسن ) ((و بطوركلى هر كس جراحتى و زخمى به ديگرى بزند, در مقابل مى توان قصاص كرد)) (والجروح قصاص ). بـنـابـرايـن , حـكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تفاوت از نظر نژاد وطبقه اجتماعى و طايفه و شخصيت اجرا مى گردد. ولى براى آن كه اين توهم پيش نيايد كه خداوند قصاص كردن را الزامى شمرده و دعوت به مقابله به مثل نموده است , به دنبال اين حكم مى فرمايد: ((اگركسى از حق خود بگذرد و عفو و بخشش كـنـد, كـفـاره اى بـراى گناهان او محسوب مى شود, و به همان نسبت كه گذشت به خرج داده خداوند از او گذشت مى كند))(فمن تصدق به فهو كفارة له ). و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((كسانى كه بر طبق حكم خداوند, داورى نكنندستمگرند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الظالمون ). چه ظلمى از اين بالاتر كه ما گرفتار احساسات و عواطف كاذبى شده و ازشخص قاتل به بهانه اين كه خون را با خون نبايد شست بكلى صرف نظر كنيم !. (آيه 46)ـ در تعقيب آيات مربوط به تورات , در اين آيه اشاره به وضع انجيل كرده , مى گويد: ((پس از رهـبـران و پـيـامـبران پيشين , مسيح را مبعوث كرديم , درحالى كه (به حقانيت تورات اعتراف داشت و) نشانه هاى او كاملا با نشانه هايى كه تورات داده بود تطبيق مى كرد)) (وقفينا على آثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التورية ). سپس مى گويد: ((انجيل را در اختيار او گذاشتيم كه در آن هدايت و نور بود))(وآتيناه الا نجيل فيه هدى ونور). اطلاق نور به اين دو كتاب در قرآن , ناظر به تورات و انجيل اصلى است . بـار ديـگـر بـه عـنـوان تاكيد, روى اين مطلب تكيه مى كند كه ((نه تنها عيسى بن مريم , تورات را تـصـديق مى كرد, بلكه انجيل كتاب آسمانى او نيز گواه صدق تورات بود)) (ومصدقا لما بين يديه من التورية ). و در پـايان مى فرمايد: ((اين كتاب آسمانى مايه هدايت و اندرز پرهيزكاران بود)) (وهدى وموعظة للمتقين ). (آيه 47). آنها كه به قانون خدا حكم نمى كنند!. پـس از اشـاره بـه نـزول انجيل در آيات گذشته , در اين آيه مى فرمايد: ((ما به اهل انجيل دستور داديـم كـه بـه آنچه خدا در آن نازل كرده است , داورى كنند))(وليحكم اهل الا نجيل بم انزل اللّه فيه ). مـنـظور اين است , كه ما پس از نزول انجيل بر عيسى (ع ) به پيروان او دستورداديم كه به آن عمل كنند و طبق آن داورى نمايند. و در پايان آيه , بار ديگر تاكيد مى كند: ((كسانى كه بر طبق حكم خدا داورى نكنند فاسقند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الفاسقون ). (آيـه 48)ـ در ايـن آيـه اشـاره بـه مـوقـعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبيا شده است نخست مـى فـرمايد: ((ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده (و نشانه هاى آن , بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق مى كند) و حافظ و نگاهبان آنهاست )) (وانزلن اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب ومهيمنا عليه ). اسـاسا تمام كتابهاى آسمانى , در اصول مسائل هماهنگى دارند و هدف واحد يعنى , تربيت و تكامل انسان را تعقيب مى كنند. سـپـس دستور مى دهد كه چون چنين است ((طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها داورى كن )) (فاحكم بينهم بم انزل اللّه ). بـعـد اضـافـه مى كند: ((از هوى و هوسهاى آنها (كه مايلند احكام الهى را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند) پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است روى مگردان )) (ولا تتبع اهوآئهم عما جك من الحق ). و بـراى تـكـميل اين بحث مى گويد: ((براى هر كدام از شما آيين و شريعت وطريقه و راه روشنى قرار داديم )) (لكل جعلنا منكم شرعة ومنهاجا). سپس مى فرمايد: ((خداوند مى توانست همه مردم را امت واحدى قرار دهد وهمه را پيرو يك آيين سازد ولى خدا مى خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد)) و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد (ولو شاللّه لجعلكم امة واحدة ولكن ليبلوكم فيما آتيكم ). سـرانـجـام , همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت مى كند كه به جاى صرف نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره ((در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيريد)) (فاستبقوا الخيرات ). زيـرا ((بـازگشت همه شما به سوى خداست و اوست كه شما را از آنچه در آن اختلاف مى كنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت )) (الى اللّه مرجعكم جميعافينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ). آيـه 49ـ شـان نـزول : از ابن عباس نقل شده : جمعى از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند: نزد مـحـمـد(ص ) مـى رويـم شـايـد بـتـوانيم او را از آيين خود منحرف سازيم , پس از اين تبانى , نزد پـيـامـبـر(ص ) آمـدنـد و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروى كنيم ساير يـهوديان نيز به ما اقتدا مى كنند ولى در ميان ماو جمعيتى , نزاعى است (در مورد يك قتل يا چيز ديـگـر) اگـر در ايـن نزاع به نفع ماداورى كنى ما به تو ايمان خواهيم آورد, پيامبر(ص ) از چنين قضاوتى (كه عادلانه نبود) خوددارى كرد و اين آيه نازل شد. تـفـسير: در اين آيه بار ديگر خداوند به پيامبر خود تاكيد مى كند كه ((در ميان اهل كتاب بر طبق حكم خداوند داروى كن و تسليم هوى و هوسهاى آنها نشو)) (وان احكم بينهم بم انزل اللّه ولا تتبع اهوآئهم ). سـپس به پيامبر(ص ) هشدار مى دهد كه ((اينها تبانى كرده اند تو را از بعضى احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند مراقب آنها باش )) (واحذرهم ان يفتنوك عن بعض م انزل اللّه اليك ) ((و اگـر اهل كتاب در برابر داورى عادلانه توتسليم نشوند, بدان اين نشانه آن است كه (گناهان آنها دامـانـشان را گرفته است وتوفيق را از آنها سلب كرده ) و خدا مى خواهد آنها را به خاطر بعضى از گناهانشان مجازات كند)) (فان تولوا فاعلم انما يريداللّه ان يصيبهم ببعض ذنوبهم ). و در پـايـان آيـه مـى فرمايد: اگر آنها در راه باطل اين همه پافشارى مى كنند,نگران مباش ((زيرا بسيارى از مردم فاسقند)) (وان كثيرا من الناس لفاسقون ). (آيه 50)ـ در اين آيه به عنوان استفهام انكارى مى فرمايد: آيا اينها كه مدعى پيروى از كتب آسمانى هـسـتند ((انتظار دارند با احكام جاهلى و قضاوتهاى آميخته باانواع تبعيضات در ميان آنها داورى كنى )) (افحكم الجاهلية يبغون ). ((در حـالـى كـه هـيـچ داورى براى قومى كه اهل يقين هستند, بالاتر و بهتر ازحكم خدا نيست )) (ومن احسن من اللّه حكما لقوم يوقنون ). آيـه 51ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل كرده اند كه : بعداز جنگ بدر, عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر رسيد و گفت : من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نـظـر قـدرت نـيـرومـنـدنـد, اكـنون كه آنها مارا تهديد به جنگ مى كنند و حساب مسلمانان از غـيرمسلمانان جدا شده است من ازدوستى و هم پيمانى با آنان برائت مى جويم , هم پيمان من تنها خدا و پيامبر اوست . عبداللّه بن ابى گفت : ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمى جويم , زيرا از حوادث مشكل مى ترسم و به آنها نيازمندم . پـيامبر(ص ) به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مى ترسيديم , برتو نيز مى ترسم (و خـطـر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است ) عبداللّه گفت : چون چنين است من هم مـى پـذيـرم و با آنها قطع رابطه مى كنم , آيه نازل شد ومسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى برحذر داشت . تـفسير: قرآن , مسلمانان را از همكارى با يهود و نصارى بشدت برحذرمى دارد, نخست مى گويد: ((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد, يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود قرار ندهيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولي). يعنى ايمان به خدا ايجاب مى كند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنهاهمكارى نكنيد. سپس با يك جمله كوتاه , دليل اين نهى را بيان كرده , مى گويد: ((هر يك از آن دو طايفه , دوست و هم پيمان هم مسلكان خود هستند)) (بعضهم اولي بعض ). يعنى , تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است , هرگز به شمانمى پردازند. روى اين جهت , ((هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد, از نظرتقسيم بندى اجتماعى و مذهبى جز آنها محسوب خواهد شد)) (ومن يتولهم منكم فانه منهم ) و شك نيست كه ((خداوند چـنـيـن افـراد سـتـمـگـرى را كـه بـه خود و برادران و خواهران مسلمان خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مى كنند, هدايت نخواهد كرد)) (ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين ). (آيـه 52)ـ در ايـن آيه اشاره به عذرتراشيهايى مى كند كه افراد بيمارگونه براى توجيه ارتباطهاى نـامـشروع خود با بيگانگان , انتخاب مى كنند, و مى گويد: ((آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است , اصرار دارند كه آنان را تكيه گاه و هم پيمان خودانتخاب كنند, و عذرشان اين است كه مى گويند: ما مى ترسيم قدرت به دست آنهابيفتد و گرفتار شويم )) (فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة ). قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مى گويد: همانطور كه آنها احتمال مى دهند روزى قدرت به دست يهود و نصارى بيفتد, اين احتمال را نيز بايد بدهند كه ((ممكن است سرانجام , خداوند مسلمانان را پيروز كـنـد و قـدرت بـه دسـت آنـهـا بيفتد و اين منافقان ,از آنچه در دل خود پنهان ساختند, پشيمان گردند)) (فعسى اللّه ان ياتى بالفتح او امرمن عنده فيصبحوا على م اسروا فى انفسهم نادمين ). (آيه 53)ـ در اين آيه به سرانجام كار منافقان اشاره كرده مى گويد: در آن هنگام كه فتح و پيروزى نـصيب مسلمانان راستين شود, و كار منافقان برملا گردد((مؤمنان از روى تعجب مى گويند آيا ايـن افراد منافق , همانها هستند كه اين همه ادعاداشتند و با نهايت تاكيد قسم ياد مى كردند كه با مـا هستند, چرا سرانجام كارشان به اينجا رسيد)) (ويقول الذين آمنوا اهؤلا الذين اقسموا باللّه جهد ايمانهم انهم لمعكم ). و بـه خـاطـر هـمـين نفاق , ((همه اعمال نيك آنها بر باد رفت (زيرا از نيت پاك وخالص سرچشمه نـگـرفـتـه بـود, و) به همين دليل زيانكار شدند)) هم در اين جهان وهم در جهان ديگر (حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين ). (آيـه 54)ـ پـس از بـحث در باره منافقان , سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آيـيـن مقدس روى بر مى گرداندند به ميان مى آورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان اخـطـار مـى كـند: ((اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند (زيانى به خدا و آيين او و جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنهانمى رسانند) زيرا خداوند در آينده جمعيتى را براى حمايت از اين آيين برمى انگيزد)) (ي ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى اللّه بقوم ). سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند, چنين شرح مى دهد:. 1ـ آنها به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند ((هم خدا آنها رادوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند)) (يحبهم ويحبونه ). 2 و 3ـ ((در بـرابـر مـؤمـنان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران ,سرسخت و خشن و پرقدرتند)) (اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين ). 4ـ ((جهاد در راه خدا بطور مستمر از برنامه هاى آنهاست )) (يجاهدون فى سبيل اللّه ). 5ـ آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مى كند اين است كه : ((در راه انجام فرمان خدا و دفاع از حق , از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسند)) (ولا يخافون لومة لائم ). و در پـايـان مى گويد: ((به دست آوردن اين امتيازات (علاوه بر كوشش انسان )مرهون فضل الهى اسـت كـه به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد)) (ذلك فضل اللّه يؤتيه من يش) ((و خداوند دايره فضل و كرمش , وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است )) (واللّه واسع عليم ). آيه 55ـ شان نزول آيه ولايت : در مورد نزول اين آيه از ((عبداللّه بن عباس ))نقل شده كه : روزى در كـنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر(ص )حديث نقل مى كرد, ناگهان مردى كه عمامه اى بر سر داشت و صورت خود راپوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسـلام (ص ) حديث نقل مى كرد او نيز با جمله ((قال رسول اللّه )) حديث ديگرى از پيامبر(ص ) نقل مى نمود. ابـن عـبـاس او را قسم داد تا خود را معرفى كند, او صورت خود را گشود و صدازد اى مردم ! هر كس مرا نمى شناسد بداند من ابوذرغفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسولخدا(ص ) شنيدم , و اگـر دروغ مـى گـويـم هر دو گوشم كر باد, و با چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مـى گـويـم هر دو كور باد, كه پيامبر(ص ) فرمود: على قائد البررة وقاتل الكفرة منصور من نصره مـخـذول من خذله ((على (ع ) پيشواى نيكان است , و كشنده كافران , هر كس او را يارى كند, خدا ياريش خواهد كرد, وهركس دست از ياريش بردارد, خدا دست از يارى او برخواهد داشت )). سـپـس ابـوذر اضـافه كرد: اى مردم ! روزى از روزها با رسولخدا(ص ) در مسجدنماز مى خواندم , سـائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد, ولى كسى چيزى به او نداد, او دست خود را بـه آسـمان بلند كرد و گفت : خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد,در همين حال على (ع ) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دسـت راسـت خـوداشـاره كـرد سـائل نـزديـك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد, پـيـامـبـر(ص )كـه در حـال نـمـاز بـود جـريان را مشاهده كرد, هنگامى كه از نماز فارغ شد, سر بـه سـوى آسـمـان بلند كرد و چنين گفت : ((خداوندا ! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح اورا وسـيـع گـردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كـنـند, و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى . خـداونـدا ! من محمد پيامبر و برگزيده توام , سينه مرا گشاده كن و كارها را برمن آسان ساز, از خاندانم على (ع ) را وزير من گردان تا بوسيله او, پشتم قوى ومحكم گردد)). ابـوذر مـى گـويـد: هـنوز دعاى پيامبر(ص ) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر(ص ) گفت : بخوان ! پيامبر(ص ) فرمود: چه بخوانم ؟ گفت : بخوان انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا. تـفـسير: اين آيه با كلمه ((انما)) كه در لغت عرب به معنى انحصار مى آيد شروع شده و مى گويد: ((ولى و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است : خدا وپيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند, و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند)) (انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم راكعون ). مـنـظور از ((ولى )) در آيه فوق ولايت به معنى , سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است بـخـصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر(ص ) وولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است . و بـه ايـن تـرتـيب , آيه از آياتى است كه به عنوان يك نص قرآنى دلالت بر ولايت وامامت على (ع ) مى كند. (آيـه 56)ـ ايـن آيه تكميلى براى مضمون آيه پيش است و هدف آن را تاكيدو تعقيب مى كند, و به مـسلمانان اعلام مى دارد كه : ((كسانى كه ولايت و سرپرستى ورهبرى خدا و پيامبر(ص ) و افراد با ايمانى را كه در آيه قبل به آنها اشاره شد بپذيرندپيروز خواهند شد, زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است ))(ومن يتول اللّه ورسوله والذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون ). در ايـن آيـه قـريـنـه ديگرى بر معنى ولايت كه در آيه پيش اشاره شد ديده مى شود, زيرا تعبير به ((حـزب اللّه )) و ((غـلـبه آن )) مربوط به حكومت اسلامى است , نه يك دوستى ساده و عادى و اين خـود مى رساند كه ولايت در آيه به معنى سرپرستى و حكومت و زمامدارى اسلام و مسلمين است , زيرا در معنى حزب يك نوع تشكل و همبستگى و اجتماع براى تامين اهداف مشترك افتاده است . آيـه 57ـ شـان نـزول : در مـورد نـزول اين آيه , مفسران نقل كرده اند كه : دو نفر ازمشركان به نام ((رفـاعـه )) و ((سـويـد)) اظـهـار اسـلام كردند و سپس جز دار و دسته منافقان شدند, بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى كردند, آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد. تـفـسير: در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤمنان دستور مى دهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عـنـوان دوست بپرهيزيد, منتها براى تحريك عواطف آنها وتوجه دادن به فلسفه اين حكم , چنين مـى فـرمـايـد: ((اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد !آنها كه آيين شما را به باد استهزا و يا به بازى مـى گـيـرنـد, چه آنها كه از اهل كتابند وچه آنها كه از مشركان و منافقانند, هيچ يك از آنان را به عـنـوان دوسـت انـتـخاب نكنيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم والكفار اولي). و در پـايـان آيـه اين موضع را تاكيد مى كند كه طرح دوستى با آنان , با تقوا وايمان سازگار نيست ;? بنابراين ((از خدا بترسيد, اگر ايمان داريد)) (واتقوا اللّه ان كنتم مؤمنين ). آيـه 58ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه : جمعى از يهود و بـعـضـى از نصارى صداى مؤذن را كه مى شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند شروع به مسخره و استهزا مى كردند, قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت . تفسير: در اين آيه در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كـه احـكـام اسلام را به باد استهزا مى گرفتند, اشاره به يكى ازاعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده , مى گويد: ((هنگامى كه (اذان مى گوييد ومسلمانان را) به سوى نماز دعوت مى كنيد, آن را به باد استهزا و بازى مى گيرند))(واذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا ولعبا). قـابـل ذكـر ايـن كـه هـمـانطور كه درروايات اهل بيت (ع ) وارد شده است اذان ازطريق وحى به پيامبر(ص ) تعليم داده شد. سـپـس عـلـت عـمـل آنـهـا را چنين بيان مى كند: ((اين به خاطر آن است كه آنهاجمعيت نادانى مى باشند و از درك حقايق بدورند)) (ذلك بانهم قوم لايعقلون ). آيـه 59ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه و آيه بعد از ابن عباس نقل شده كه :جمعى از يهود نزد پيامبر(ص ) آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنهاشرح دهد, پيامبر(ص ) فرمود: من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه برابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مى دانم , و در ميان آنها جدايى نمى افكنم , آنها گفتند: ما عيسى رانـمـى شـنـاسـيم و به پيامبرى نمى پذيريم , سپس افزودند: ما هيچ آيينى بدتر از آيين شما سراغ نداريم ! اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير: در اين آيه , خداوند به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه از اهل كتاب سؤال كن و((بگو: چه كار خـلافـى از ما سر زده كه شما از ما عيب مى گيريد و انتقاد مى كنيد؟ جزاين كه ما به خداى يگانه ايـمان آورده ايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبيا پيشين نازل شده تسليم هستيم )) (قل ي اهل الكتاب هل تنقمون من الا ان آمنا باللّه وم انزل الينا وم انزل من قبل ). و در پـايـان آيـه جمله اى مى بينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است ,مى گويد: اگر شما تـوحـيـد خـالـص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايرادمى گيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شده ايد)) چون خودشما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است (وان اكثركم فاسقون ). (آيـه 60)ـ در ايـن آيه عقايد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب وكيفرهايى كه دامنگير آنها گـرديده است با وضع مؤمنان راستين و مسلمان , مقايسه گرديده , تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته درخور انتقاد و سرزنش هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لـجوج ومتعصب به كار مى رود,در اين مقايسه چنين مى گويد: اى پيامبر ! به آنها بگو: آيا ايمان به خـداى يـگـانـه وكـتـب آسـمـانـى داشـتـن درخـور سـرزنـش وايـراد اسـت , يـااعـمال نارواى كـسـانـى كـه گرفتارآن همه مجازات الهى شدند ((به آنها بگو: آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان درپيشگاه خداازاين بدتراست )) (قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عنداللّه ). سـپـس بـه تـشـريح اين مطلب پرداخته و مى گويد: ((آنها كه بر اثر اعمالشان موردلعن و غضب پـروردگـار واقـع شـدند و آنان را به صورت ((ميمون )) و ((خوك )) مسخ كرد,و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند, مسلما اين چنين افراد, موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قـيـامـت بدتر خواهد بود, و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند)) (من لعنه اللّه وغضب عليه وجعل منهم القردة والخنازير وعبدالطاغوت اولئك شر مكانا واضل عن سوا السبيل ). (آيـه 61)ـ در اين آيه ـبراى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب ـ پرده ازروى نفاق درونى آنها بـرداشـتـه و بـه مـسلمانان چنين اعلام مى كند: ((هنگامى كه نزدشما مى آيند مى گويند ايمان آورديـم در حـالـى كـه بـا قـلبى مملو از كفر داخل مى شوندو به همان حال نيز از نزد شما بيرون مى روند و منطق و استدلال و سخنان شما درقلب آنها كمترين اثرى نمى بخشد)) (واذا جؤكم قلوا آمنا وقد دخلوا بالكفر وهم قد خرجوا به ). و در پـايـان آيـه بـه آنـهـا اخطار مى كند كه ((با تمام اين پرده پوشيها, خداوند ازآنچه آنها كتمان مى كنند, آگاه و باخبر است )) (واللّه اعلم بما كانوا يكتمون ). (آيـه 62)ـ در ايـن آيـه نشانه هاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مى كند, از جمله اين كه مى گويد: ((بـسـيـارى از آنـهـا را مى بينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مى جويند)) (وترى كثيرا منهم يسارعون فى الا ثم والعدوان واكلهم السحت ). يعنى , آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام برمى دارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مى روند, و بدون هيچ گونه شرم و حيا, سعى مى كنند از يكديگرپيشى گيرند. و درپـايـان آيـه بـراى تـاكـيـد زشـتى اعمال آنها مى گويد: ((چه عمل زشت وننگينى آنها انجام مى دهند)) و بر آن مداومت دارند (لبئس ما كانوا يعملون ). (آيـه 63)ـ سـپـس در ايـن آيـه , حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه باسكوت خود آنان را به گـناه , تشويق مى نمودند و مى گويد: ((چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود, آنها را از سخنان گـناه آلود و خوردن اموال نامشروع بازنمى دارند)) (لولا ينهيهم الربانيون والا حبار عن قولهم الا ثم واكلهم السحت ). يعنى , دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد, نخست بايد افكار واعتقادات نادرست آنها را تغيير دهـنـد, و بـه ايـن تـرتـيـب آيـه , راه اصلاح جامعه فاسد راكه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مى دهد. و در پـايـان آيـه , قـرآن بـه همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود,دانشمندان ساكت و تـرك كـنـنـده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرارداده , مى گويد: ((چه زشت است كارى كه آنها انجام مى دهند)) (لبئس ما كانوايصنعون ). و به اين ترتيب روشن مى شود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف ونهى از منكر را تـرك مى كنند ـبخصوص اگر از دانشمندان و علما باشندـ سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مى شوند. از ابـن عـباس مفسر معروف نقل شده كه مى گفت : اين آيه شديدترين آيه اى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مى كند. بـديـهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود ونصارى ندارد, و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد, خاموش مى نشينند در بر مى گيرد, زيراحكم خدا, در باره همگان يكسان است !. در حـديـثـى از امـيـر مؤمنان على (ع ) مى خوانيم : كه در خطبه اى فرمود: ((اقوام گذشته به اين جـهـت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مى شدند ودانشمندانشان سكوت مى كردند, و نـهـى از مـنـكر نمى نمودند, در اين هنگام بلاها وكيفرهاى الهى بر آنها فرود مى آمد, پس شما اى مردم ! امر به معروف كنيد و نهى ازمنكر نماييد, تا به سرنوشت آنها دچار نشويد)). (آيه 64)ـ در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناه آلوديهود كه در آيه قبل بطوركلى به آن اشاره شد, آمده است . توضيح اين كه : تاريخ نشان مى دهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مى زيستند, و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند, كه زمان داوود و سليمان بن داوود را به عنوان نمونه مى توان يادآور شد, و در اعصار بعد نيز,قدرت آنها با نوسانهايى ادامه داشت , ولى با ظهور اسلام , مخصوصا در مـحـيـطحـجـاز, سـتـاره قـدرت آنـها افول كرده , مبارزه پيامبر(ص ) با يهود ((بنى النضير)) و((بنى قريظه )) و ((يهودخيبر)) موجب نهايت تضعيف آنها گرديد;? در اين موقع بعضى ازآنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزا گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمى كند!. و از آنـجـا كـه بـقـيـه نـيـز بـه گفتار او راضى بودند, قرآن اين سخن را به همه آنهانسبت داده , مى گويد: ((يهود گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده )) ! (وقالت اليهود يداللّه مغلولة ). خـداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروامى گويد: ((دست آنها در زنجير باد, و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت خدا بدورگردند)) (غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا) . سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مى گويد: ((هر دو دست خدا گشاده است ,و هرگونه بخواهد و به هركس بخواهد مى بخشد)) (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يش). نه اجبارى در كار او هست , نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ مى باشد, بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است . بـعد مى گويد: ((حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقايد آنان برمى دارد به جاى اين كه اثر مـثـبـت در آنـها بگذارد و از راه غلط باز گرداند, بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مى افكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مى شود)) (وليزيدن كثيرا منهم م انزل اليك من ربك طغيانا وكفرا). اما در مقابل اين گفته ها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر, خداوند مـجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده ,مى فرمايد: ((و در ميان آنها عدوات و دشمنى تا روز قيامت افكنديم )) (والقينا بينهم العداوة والبغض الى يوم القيمة ). و در قـسـمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مـورد رهايى مسلمانان از اين آتشهاى نابودكنند كرده ,مى فرمايد: ((هر زمان آتشى براى جنگ افروختند, خداوند آن را خاموش ساخت وشما را از آن حفظ كرد)) (كلم او قدوا نارا للحرب اطفاها اللّه ). و اين در حقيقت يكى از نكات اعجازآميز زندگى پيامبر(ص ) است . قـرآن اضـافـه مـى كـنـد: ((آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پى گير و مداومى دارند)) (ويسعون فى الا رض فسادا). در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نمى دارد)) (واللّه لايحب المفسدين ). (آيـه 65)ـ بـه دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب , در اين آيه وآيه بعد آنچنان كه اصـول تربيتى اقتضا مى كند, قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست , و تقدير از اقـلـيـتـى كـه بـا اعمال خلاف آنها همگام نبود, نخست چنين مى گويد: ((اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند, گناهان گذشته آنها را مى پوشانيم و از آن صرفنظر مى كنيم )) (ولو ان اهل الكتاب آمنوا واتقوالكفرنا عنهم سيئاتهم ) نه تنها گناهان آنها را مى بخشيم ((بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مى كنيم )) (ولا دخلناهم جنات النعيم ). اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است . (آيـه 66)ـ سـپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها,اشاره كرده مى گويد: ((اگـر آنها تورات و انجيل را برپا دارند (و آن را به عنوان يك دستورالعمل زندگى در برابر چشم خـود قـرار دهـند) و بطوركلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسـمـانى پيشين و قرآن بدون هيچ گونه تبعيض و تعصب عمل كنند, از آسمان و زمين , نعمتهاى الـهـى آنها را فراخواهدگرفت )) (ولو انهم اقاموا التورية والا نجيل وم انزل اليهم من ربهم لا كلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم ). شك نيست كه منظور از برپاداشتن تورات و انجيل , آن قسمت از تورات وانجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود. در حـقيقت آيه فوق يكبار ديگر, اين اصل اساسى را مورد تاكيد قرار مى دهدكه پيروى از تعليمات آسـمانى انبيا تنها براى سر وسامان دادن به زندگى پس ازمرگ نيست , بلكه بازتاب گسترده اى در سـرتـاسـر زنـدگـى مـادى انسانها نيز دارد,جمعيتها را قوى , و صفوف را فشرده , و نيروها را متراكم , و نعمتها را پربركت , وامكانات را وسيع , و زندگى را مرفه , و امن و امان مى سازد. نـظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات نابود مى گردد, دليل زنده اين حقيقت است . امـروز مـغـزهـاى مـتـفـكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى مرگبار وكشمكشهاى اسـتـعـمارى كار مى كند, قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى راتشكيل مى دهد, و چقدر نوع بشر, به اين نوع سرمايه ها و اين مغزهايى كه بيهوده ازبين مى رود, براى رفع نيازمنديهايش محتاج اسـت , و چـقدر چهره دنيا زيبا وخواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مى شدند!. در پايان آيه , اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده , مى گويد: ((با اين كه بسيارى از آنها بدكارند ولـى جـمـعـيـتـى معتدل و ميانه رو در ميان آنها وجود دارد)) كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جداست (منهم امة مقتصدة وكثير منهم س ما يعملون ). نظير اين تعبير در باره اقليت صالح اهل كتاب , در آيه 159 سوره اعراف و آيه75 آل عمران نيز ديده مى شود. (آيه 67). انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت !. در ايـن آيه روى سخن , فقط به پيامبر است , و تنها وظيفه او را بيان مى كند, باخطاب ((اى پيامبر !)) (يـ ايـهـا الـرسـول ) شـروع شـده و بـا صـراحت و تاكيد دستورمى دهد, كه ((آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم ) برسان ))(بلغ م انزل اليك من ربك ). سـپـس بـراى تـاكـيد بيشتر به او اخطار مى كند كه : ((اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمى كرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى )) ! (وان لم تفعل فمابلغت رسالته ). سپس به پيامبر(ص ) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته ,دلدارى و تامين مى دهد و بـه او مـى گـويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش )) زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت )) (واللّه يعصمك من الناس ). و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات , به آنهايى كه اين رسالت مخصوص راانكار كنند و در بـرابـر آن از روى لجاجت كفر بورزند, مى گويد: ((خداوند كافران لجوج را هدايت نمى كند)) (ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين ). راسـتـى چه مساله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر(ص ) مطرح بوده كه در آيه فوق عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ رسالت شمرده شده است . در كـتـابـهـاى مـختلف دانشمندان شيعه و اهل تسنن روايات زيادى ديده مى شود كه با صراحت مـى گويد آيه فوق در باره تعيين جانشين براى پيامبر(ص ) وسرنوشت آينده اسلام و مسلمين در غديرخم نازل شده است . خلاصه جريان غديرـ. در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع , با شكوه هر چه تمامتر درحضور پيامبر(ص ) به پايان رسيد. نـه تـنـها مردم مدينه در اين سفر پيامبر(ص ) را همراهى مى كردند بلكه ,مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر(ص ) بودند. آفـتـاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مى پاشيد, اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير, همه چيز را آسـان مـى كـرد, ظـهر نزديك شده بود, كم كم سرزمين جحفه وسپس بيابانهاى خشك و سوزان ((غديرخم )) از دور نمايان مى شد. روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود, و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت , ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(ص ) به همراهان داده شد. مـؤذن پـيـامـبر(ص ) با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد, مردم بسرعت آماده نماز مـى شدند, اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند,قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند. نماز ظهر تمام شد, مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه باخود حمل مى كردند پـنـاهنده شوند, ولى پيامبر(ص ) به آنها اطلاع داد كه همه بايدبراى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضـمـن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند كسانى كه از پيامبر(ص ) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند. لـذا مـنـبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر(ص ) بر فراز آن قرار گرفت ونخست حمد و سـپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد, سپس مردم رامخاطب ساخت و چنين فرمود: ((مـن بـه هـمـيـن زودى دعـوت خدا را اجابت كرده , ازميان شما مى روم , من مسؤولم , شما هم مسؤوليد, شما در باره من چگونه شهادت مى دهيد))؟. مـردم صـدا بـلـنـد كردند و گفتند: نشهد انك قد بلغت ونصحت وجهدت فجزاك اللّه خيرا: ((ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرطخيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى ,خداوند تو را جزاى خير دهد)). سـپـس فرمود: ((آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روزرستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد))؟!. همه گفتند: ((آرى ! گواهى مى دهيم )) فرمود: خداوندا ! گواه باش )) !. بـار ديـگـر فـرمـود: اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد؟ گفتند: آرى , و بدنبال آن , سكوت سراسر بيابان را فراگرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شدپيامبر(ص ) فرمود: اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟. يكى از ميان جمعيت صدا زد, كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه ؟!. پـيـامبر(ص ) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر, كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سـوى ديگرش در دست شماست , دست از دامن آن برنداريد تاگمراه نشويد, و اما دومين يادگار گـرانـقـدر مـن خـانـدان مـنـند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جـدانشوند, تا در بهشت به من بپيوندند, از اين دوپيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد. نـاگهان مردم ديدند پيامبر(ص ) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند وهمين كه چشمش به على (ع ) افتاد, خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد, آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام على (ع ) است , در اينجا صداى پيامبر(ص ) رساتر و بلندترشد و فرمود: ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم : ((چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟ !)). گـفتند: خدا و پيامبر(ص ) داناترند, پيامبر(ص ) گفت : خدا, مولى و رهبر من است , و من مولى و رهـبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود: فـمـن كنت مولاه فعلى مولاه : ((هر كس من مولا ورهبر او هستم على مولا و رهبر اوست )) و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى ازراويان حديث , چهار بار تكرار كرد. و بدنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احـبـه وابـغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله وادر الحق معه حيث دار: ((خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان اورا دشمن بدار, محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد, و مـبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد, يارانش را يارى كن , و آنها را كه ترك ياريش كنند, از يارى خويش محروم ساز, و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن )). سـپـس فـرمود: الا فليبلغ الشاهد الغائب : ((آگاه باشيد, همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غايبان برسانند)). خطبه پيامبر(ص ) به پايان رسيد, عرق از سر و روى پيامبر(ص ) و على (ع ) و مردم فرو مى ريخت , و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدانازل شد و اين آيه را بر پيامبر(ص ) خواند: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ((امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شـما تمام كردم , پيامبر(ص )فرمود: اللّه اكبر, اللّه اكبر على اكمال الدين واتمام النعمة ورضى الرب بـرسالتى والولاية لعلي من بعدى : ((خداوند بزرگ است , خداوند بزرگ است همان خدايى كه آيين خـود را كـامـل و نعمت خود را بر ما تمام كرد, و از نبوت و رسالت من وولايت على (ع ) پس از من راضى و خشنود گشت )). در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و به على (ع ) اين موقعيت راتبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند, ابوبكر و عمر بودند, كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبـان جارى ساختند: بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت وامسيت مولاى ومولا كل مؤمن ومؤمنة : ((آفـريـن بـر تـو باد, آفرين بر تو باد,اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى )). اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است . آيـه 68ـ شـان نزول : نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر(ص ) آمدند,نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خداست ؟. پيغمبر(ص ) جواب مثبت داد:. آنـهـا گـفـتـند: ما هم تورات را قبول داريم , ولى به غير آن ايمان نداريم (درحقيقت تورات قدر مـشـترك ميان ما و شماست اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم !). آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير: اين آيه به گوشه ديگرى از كارشكنيها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود ونصارى ) اشاره مى كند و مـى گـويـد: ((بگو: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيدداشت مگر آن زمانى كه تورات و انـجـيـل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت برپا داريد)) (قل ي اهل الكتاب لستم على شى حتى تقيمواالتورية والا نجيل وم انزل اليكم من ربكم ). زيـرا ايـن كـتـابها همه از يك مبد صادر شده , و اصول اساسى آنها يكى است اگر چه آخرين كتاب آسمانى , كاملترين و جامع ترين آنهاست و به همين دليل لازم العمل است . ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده , مى گويد: ((بسيارى از آنهانه تنها از اين آيات پـنـد نـمـى گـيـرنـد و هـدايت نمى شوند بلكه به خاطر روح لجاجت برطغيان و كفرشان افزوده مى شود)) (وليزيدن كثيرا منهم م انزل اليك من ربك طغيانا وكفرا). و در پـايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف , دلدارى مى دهدو مى گويد: ((از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش )) (فلا تاس على القوم الكافرين ). زيـرا زيـان آن مـتوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نمى رساند ! بديهى است محتواى اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد, مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند, و اصول تعليمات انبيا و مخصوصا كتاب آسمانى خود را بر پاندارند, هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا, و نـه در زنـدگـى فـردى واجتماعى نخواهند داشت , و هميشه زبون و زيردست وشكست خورده خواهندبود. (آيه 69)ـ در اين آيه موضوع فوق را مورد تاكيد قرار داده , مى گويد: ((تمام اقوام و ملتها و پيروان هـمه مذاهب بدون استثنا اعم از مسلمانان و يهوديان وصابئان و مسيحيان در صورتى اهل نجات خـواهند بود, و از آينده خود وحشتى و ازگذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند)) (ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابئون والنصارى من آمن باللّه واليوم الاخر وعمل صالحا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون ). ايـن آيـه پـاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مى دانند و ميل دارند ميان دستورات انبيا تبعيض قائل شوند, و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند. (آيـه 70)ـ در سـوره بـقـره و اوايل همين سوره اشاره به پيمان مؤكدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است , در اين آيه بار ديگر اين پيمان رايادآورى كرده مى فرمايد: ((ما پيمان (عمل بـه آنـچه نازل كرديم ) از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان , به سوى آنان فرستاديم )) (لقد اخذنا ميثاق بنى اسرآئيل وارسلن اليهم رسلا ). سـپس اضافه مى كند: آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند, بلكه ((هر زمان پيامبرى دستورى بر خـلاف تـمـايـلات و هوى و هوسهاى آنها مى آورد (به شديدترين مبارزه بر ضد او دست مى زدند) جـمعى را تكذيب مى كردند و جمعى را كه باتكذيب نمى توانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل مى رساندند)) (كلما جهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا وفريقا يقتلون ). (آيه 71)ـ در اين آيه اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اين همه طغيان وجنايات كرده مى فرمايد: ((بـا ايـن حـال آنـها گمان مى كردند كه بلا و مجازاتى دامنشان را نخواهد گرفت )) (وحسبوا الا تكون فتنة ). و هـمـانـطور كه در آيات ديگر تصريح شده , خود را يك نژاد برتر مى پنداشتندو به عنوان فرزندان خـدا از خود ياد مى كردند ! سرانجام اين غرور خطرناك و خودبرتربينى همانند پرده اى بر چشم و گـوش آنـهـا افـتـاد و به خاطر آن ((از ديدن آيات خدانابينا و از شنيدن كلمات حق , كر شدند)) !(فعموا وصموا). امـا بـه هـنـگامى كه نمونه هايى از مجازاتهاى الهى و سرانجام شوم اعمال خودرا مشاهده كردند, پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند ((خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت )) (ثم تاب اللّه عليهم ). ولـى ايـن بـيـدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپاييد باز طغيان و سركشى وپشت پا زدن به حق و عـدالـت شروع شد, و ديگر بار پرده هاى غفلت كه از آثارفرورفتن در گناه است بر چشم و گوش آنـهـا افـكـنـده شد ((و باز از ديدن آيات حق نابيناو از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت , بسيارى از آنها را فراگرفت )) (ثم عمواوصموا كثير منهم ). و در پايان آيه , با يك جمله كوتاه و پر معنى مى گويد: ((خداوند هيچ گاه ازاعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهايى را كه انجام مى دهند مى بيند)) (واللّه بصير بمايعملون ). (آيـه 72)ـ در تـعقيب بحثهايى كه در مورد انحرافات يهود, در آيات قبل , گذشت ,اين آيه و آيات بـعـد, از انـحـرافات مسيحيان سخن مى گويد;? نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مساله ((الوهيت مسيح )) بحث كرده مى گويد: ((بطورمسلم آنها كه گفته اند خدا همان مسيح بن مريم است , كافر شدند)) (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم ). در حـالـى كه خود مسيح با صراحت به بنى اسرائيل گفت : ((خداوند يگانه اى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شماست )) (وقال المسيح يا بنى اسرآئيل اعبدوااللّه ربى وربكم ). و نيز مسيح براى تاكيد اين مطلب و رفع هرگونه ابهام و اشتباه اضافه كرد:((هركس شريكى براى خـدا قـرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه اوآتش است )) (انه من يشرك باللّه فقد حرم اللّه عليه الجنة وماويه النار). و نـيز براى تاكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يكنوع ظلم آشكاراست به آنها گفت : ((بـراى سـتـمـگـران و ظالمان هيچ گونه يار و ياورى وجود نخواهدداشت )) (وما للظالمين من انصار). آنـچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (ع ) روى مساله توحيد ديده مى شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلايل عظمت قرآن محسوب مى شود. (آيـه 73)ـ بـايد توجه داشت كه آنچه در آيه قبل آمد مساله غلو و وحدت مسيح با خدا بود, ولى در ايـن آيـه اشـاره بـه مـسـالـه ((تعدد خدايان )) از نظر مسيحيان يعنى ((تثليث در توحيد)) كرده مـى گـويـد: ((آنـهـا كـه گـفته اند خداوند سومين اقنوم ازاقانيم سه گانه است بطورمسلم كافر شده اند)) (لقد كفر الذين قلوا ان اللّه ثالث ثلثة ). قـرآن بطور قاطع در پاسخ آنها مى گويد: ((هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست )) (وما من اله الا اله واحد). و دگـر بـار بـا لـحـن شديد و مؤكد به آنها اخطار مى كند كه ((اگر دست از اين عقيده بر ندارند عـذاب دردنـاكـى در انـتـظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهدبود)) (وان لم ينتهوا عما يقولون لـيمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم ). (آيـه 74)ـ در ايـن آيـه از آنـها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفرآميز توبه كنندتا خداوند آنها را مـشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد: ((آيا بعد از اين همه , آنها به سوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى كنند با اين كه خداوند غفور و رحيم است )) ؟ (افلا يتوبون الى اللّه ويستغفرونه واللّه غفور رحيم ). (آيـه 75)ـ در ايـن آيـه با دلايل روشنى در چند جمله كوتاه اعتقاد مسيحيان به الوهيت مسيح را ابـطـال مـى كند, نخست مى گويد: ((چه تفاوتى در ميان مسيح وساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد, مسيح پسر مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند)) (ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل ). اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا در باره سايرپيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد؟. سپس براى تاييد اين سخن مى گويد: ((مادر او, زن بسيار راستگويى بود))(وامه صديقة ). اشاره به اين كه كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كندچگونه مى تواند خدا باشد؟. و دوم ايـن كـه اگـر مـادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسيررسالت مسيح با او هـمـاهـنـگ بـود و از رسـالتش پشتيبانى مى كرد, و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را هـمـچـون يـك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رايج است كه در برابر مجسمه او تا سر حد پرستش خضوع مى كنند, عبادت كرد. بـعـد بـه يـكـى ديگر از دلايل نفى ربوبيت مسيح اشاره كرده , مى گويد: ((او ومادرش هر دو غذا مى خوردند)) (كانا ياكلان الطعام ). و در پـايان آيه اشاره به روشنى اين دلايل از يك طرف و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلايل آشـكار از طرف ديگر كرده , مى گويد: ((بنگر چگونه دلايل رابه روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق باز گردانده مى شوند)) (انظر كيف نبين لهم الا يات ثم انظر انى يؤفكون ). (آيه 76)ـ در اين آيه براى تكميل استدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح خود سر تا پا نـيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تاچه رسد به اين كه مالك سود و زيان شـمـا بـاشد ((بگو: آيا چيزى را پرستش مى كنيدكه نه مالك زيان شماست , و نه مالك سود شما)) (قل اتعبدون من دون اللّه مالايملك لكم ضرا ولا نفعا). و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتارشدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد. و در پـايـان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما رانمى شنود و يا از درون شما آگاه نيست ((خداوند هم شنواست و هم دانا)) (واللّه هوالسميع العليم ). (آيـه 77)ـ در ايـن آيه به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمـيـنـه غـلـو در باره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنهادعوت كند كه از اين راه رسما باز گـردنـد و مـى گـويد: ((بگو: اى اهل كتاب ! در دين خود, غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوييد)) (قل ي اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم غير الحق ). الـبـتـه غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب ((يااهل الكتاب )) شامل آنها نيز مـى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه در باره عزير پيغمبر خدا مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند. و از آنـجـا كـه سـرچشمه غلو غالبا پيروى از هوى و هوس گمراهان است , براى تكميل اين سخن مـى گويد: ((از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند وبسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مـسـتقيم منحرف گشتند, پيروى نكنيد)) (ولاتتبعوا اهوا قوم قد ضلوا من قبل واضلوا كثيرا وضلوا عن سوا السبيل ). ايـن جمله اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله تثليث و غلو در باره مسيح (ع ) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجودنداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هـندى و مانند آنها به آيين مسيح پيوستند,چيزى از بقاياى آيين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند. (آيـه 78)ـ در ايـن آيه و دو آيه بعد براى اين كه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جـلـوگـيـرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى گويد:((كافران از بنى اسرائيل بر زبان داوود و عـيـسـى بـن مـريم , لعن شدند و اين دو پيامبربزرگ از خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد)) (لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود وعيسى ابن مريم ). آيـه فوق اشاره به اين است كه بودن جز نژاد بنى اسرائيل و يا جز اتباع مسيح , مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهدشد, بلكه خود اين پيامبران از اين گونه افراد ابراز تنفر و انزجار كرده اند. جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مى كند و مى گويد: ((اين اعلام تنفر وبيزارى به خاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند)) (ذلك بما عصوا وكانوايعتدون ). (آيه 79)ـ به علاوه آنها به هيچ وجه مسؤوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند و ((يكديگر را از كار خـلاف نهى نمى كردند, و حتى جمعى از نيكان آنها باسكوت و سازشكارى , افراد گناهكار را عملا تشويق مى كردند)) (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ). و به اين ترتيب ((برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود)) (لبئس ما كانوايفعلون ). (آيـه 80)ـ در ايـن آيه به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ,مى گويد: ((بسيارى از آنان را مى بينى كه طرح دوستى و محبت با كافران مى ريزند))(ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا). بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود, بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افـكـار غـلـط بـود, و لذا در آخر آيه مى فرمايد: ((چه بد اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند, اعـمـالى كه نتيجه آن , خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند)) (لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط اللّه عليهم وفى العذاب هم خالدون ). (آيـه 81)ـ اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان مى دهد كه ((اگر راستى ايـمـان بـه خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى داشتندهيچ گاه تن به دوستى بيگانگان و دشـمـنـان خـدا در نـمـى دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى كردند)) (ولو كانوا يؤمنون باللّه والنبى وم انزل اليه مااتخذوهم اولي). ولـى مـتاسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند ((و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده , راه فسق را پيش گرفته اند)) (ولكن كثيرا منهم فاسقون ). آيه 82 ـ شان نزول :. نخستين مهاجران اسلام !. در شـان نـزول سلسله آيات 82 تا 86ـ نقل كرده اند كه اين آيات در باره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر(ص ) و ياران او نازل شده است . آنـچـه در بـاره اين موضوع نقل شده , چنين است : در سالهاى نخستين بعثت پيامبر(ص ) و دعوت عـمـومـى او, مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند, قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هـركدام , افراد وابسته خود را كه به پيامبر(ص ) ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان ازطرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت . آن روز تـعداد مسلمانان براى دست زدن به يك ((جهاد آزاديبخش )) كافى نبود, پيامبر(ص ) براى حفظ اين دسته كوچك , و تهيه پايگاهى براى مسلمانان دربيرون حجاز, به آنها دستور مهاجرت به حبشه داد. يازده مرد و چهار زن از مسلمانان راه حبشه را پيش گرفتند, و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود, و اين مهاجرت , مهاجرت اول نام گرفت . چيزى نگذشت كه ((جعفربن ابوطالب )) و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يـك جـمـعـيـت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و كودك تشكيل مى شد بوجود آوردند. طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود, و براى به هم زدن اين موقعيت دست به كار شـدنـد, و دو نفر از جوانان با هوش و حيله گر و پشت هم انداز يعنى ((عمروعاص )) و ((عمارة بن ولـيـد)) را انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند, اين دو نفر با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند. ((عـمـروعـاص )) بـا نـجاشى چنين گفت : ((ما فرستادگان بزرگان مكه ايم , تعدادى از جوانان سـبـك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آيين نياكان خودبرگشته و به بدگويى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا كرده و از موقعيت سرزمين شما سؤاستفاده كرده و به اينجا پناه آوردند, ما از آن مى ترسيم كه در اينجانيز دست به اخلال گرى زنند, بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريدد تا به محل خودباز گردانيم )). اين را گفتند و هدايايى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند. نجاشى گفت : تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم !. روز ديـگـرى در يـك جـلـسـه مـهـم كـه اطـرافـيـان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفربن ابيطالب به عنوان نمايندگى مسلمانان , و نمايندگان قريش ,حضور داشتند, نجاشى پس از اسـتماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و ازاو خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند. ((جـعـفـر پـس از اداى احـترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزبردگان فرارى اين جمعيتيم ؟. عمرو گفت : نه شما آزاديد. جعفرـ و نيز سؤال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مى طلبند؟. عمروـ نه ما هيچ گونه مطالبه اى از شما نداريم . جعفرـ آيا خونى از شما ريخته ايم ؟ كه آن را از ما مى طلبيد؟. عمروـ نه چنين چيزى در كار نيست . سـپـس جـعـفر رو به نجاشى كرد و گفت : ما جمعى نادان بوديم , بت پرستى مى كرديم ,گوشت مـردار مـى خورديم , انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم , قطع رحم مى كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم , و نيرومندان ما حق ضعيفان را مى خوردند!. ولـى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هرگونه شبيه و شريك را از خـدا دور سـازيم و فحشا و منكرات و ظلم و ستم و قماررا ترك گوييم , به ما دستور داده نماز بخوانيم , زكات بدهيم , عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نماييم . نجاشى گفت : عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود!. سپس از جعفر پرسيد: آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى ؟. جعفر گفت : آرى ! و سپس شروع به خواندن سوره ((مريم )) كرد. حـسـن انـتـخـاب جـعـفر, در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هرگونه تـهـمـتـهاى ناروا پاك مى سازد, اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق , از ديدگان دانـشـمندان مسيحى سرازير گشت , و نجاشى صدا زد به خداسوگند نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است !. هـنگامى كه ((عمرو)) خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كـنـد, نـجـاشـى دسـت بـلند كرد, و محكم بر صورت عمروكوبيد و گفت : خاموش باش به خدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد!. سـالـهـاگـذشت ,پيامبر(ص ) هجرت كرد وكاراسلام بالاگرفت ,وعهدنامه ((حديبيه ))امضا شد و پـيـامـبـر(ص ) متوجه فتح ((خيبر)) گشت , درآن روزكه مسلمانان ازفرط شادى به خاطر در هم شـكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند, از دورشاهد حركت دسته جمعى عـده اى بـه سـوى سـپـاه اسـلام بودند, چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به آغوش وطن باز مى گردند!. پـيـامبر(ص ) با مشاهده ((جعفر)) و مهاجران حبشه , اين جمله تاريخى را فرمود:لا ادرى انا بفتح خيبر اسر ام بقدوم جعفر؟ !: ((نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحالترباشم يا از بازگشت جعفر))؟. مـى گـويـنـد, عـلاوه بر مسلمانان , هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بود, خدمت پيامبر(ص ) رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس به گريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند: چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد. آيات 82 تا 86ـ نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد. تفسير:. كينه توزى يهود و نرمش نصارى !. در سـلـسـلـه آيـات 82 تـا 86ـ مقايسه اى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصرپيامبراسلام (ص ) بـوده انـد شـده اسـت , نخست آيه يهود و مشركان را در يك صف ومسيحيان را در صف ديگر قرار داده , مى گويد: ((بطورمسلم سرسخت ترين دشمنان مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت , و با مـحـبـت تـرين آنها نسبت به مؤمنان مدعيان مسيحيتند)) (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركواولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قلوا انا نصارى ). تاريخ اسلام به خوبى گواه اين حقيقت است , زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبرد ضداسلامى , يهود بطور مستقيم يا غيرمستقيم دخالت داشتند. در حـالى كه در غزوات اسلامى , كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان مى بينيم , سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خطمشى اجتماعى را طى چندجمله بيان كرده , مى گويد: مسيحيان معاصر پـيـامـبـر(ص ) امتيازاتى داشتند كه در يهودنبود نخست اين كه : ((در ميان آنها جمعى دانشمند بـودنـد كـه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند)) (ذلك بان منهم قسيسين ). و نـيـز در مـيـان آنـهـا جمعى ((تارك دنيا بودند)) كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام بـرمى داشتند (ورهبانا) ((و بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند, و تكبرى از خودشان نمى دادند)) (وانهم لا يستكبرون ). در حـالـى كه اكثريت يهود به خاطر اين كه خود را نژاد برتر مى دانستند, از قبول آيين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز مى زدند. آغاز جز هفتم قرآن مجيد. (آيه 83)ـ به علاوه ((جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى ازمسيحيان حبشه )) هنگامى كـه آيـات قـرآن را مـى شـنيدند, اشك شوق از ديدگانشان به خاطر دست يافتن به حق سرازيرى مى شد)) (واذا سمعوا م انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ). ((و بـا صـراحت و شهامت و بى نظرى صدا مى زدند: پروردگارا ! ما ايمان آورديم , ما را از گواهان حق و همراهان محمد(ص ) و ياران او قرار ده )) (يقولون ربن آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ). (آيـه 84)ـ آنـهـا بـقـدرى تـحـت تـاثـير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرارمى گرفتند كه مـى گـفـتـند: ((چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه ازطرف او آمده است ايمان نـيـاوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد)) (وما لنا لا نؤمن باللّه وما جانا من الحق ونطمع ان يدخلنا ربنامع القوم الصالحين ). (آيـه 85)ـ در ايـن آيه و آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفرآنها اشاره شده , نخست مـى گـويـد: ((آنها كه در برابر افراد با ايمان , محبت نشان دادند, و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند, و با صراحت ايمان خود رااظهار داشتند, خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پـاداش مـى دهـد كـه از زيـردرخـتان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مى مانند و اين است جـزاى نـيـكوكاران )) (فاثابهم اللّه بما قالوا جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها وذل ك جزا المحسنين ). (آيـه 86)ـ و در مـقـابل ((آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا راتكذيب كردند اهل دوزخند)) (والذين كفروا وكذبوا بياتنا اولئك اصحاب الجحيم ). آيـه 87ـ شـان نزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده است :روزى پيامبر(ص ) در باره رسـتـاخـيـز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود, اين بيانات مردم را تكان داد و جـمـعـى گـريـستند, به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر(ص ) تصميم گرفتند, پاره اى از لذائذ و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند. روزى هـمـسـر ((عـثمان بن مظعون )) نزد عايشه آمد, او زن جوان و صاحب جمالى بود, عايشه از وضع او متعجب شد و گفت : چرا به خودت نمى رسى , وزينت نمى كنى ؟!. در پـاسـخ گـفـت : براى چه كسى زينت كنم ؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت پـيـش گـرفته است , اين سخن به گوش پيامبر(ص ) رسيد, فرمان دادهمه مسلمانان به مسجد آيـنـد, هـنـگـامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند, بالاى منبرقرار گرفت , پس از حمد و ثناى پـروردگـار گـفـت : من سنت خود را براى شما بازگومى كنم هركس از آن روى گرداند از من نيست , من قسمتى از شب را مى خوابم و باهمسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه نمى گيرم . آگـاه بـاشيد ! من هرگز به شما دستور نمى دهم كه مانند كشيشان مسيحى ورهبانها ترك دنيا گوييد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آيين من نيست ,رهبانيت امت من در جهاد اسـت , آنـها كه سوگند ياد كرده بودند, برخاستند و گفتند:اى پيامبر ! ما در اين راه سوگند ياد كرده ايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست ؟آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير:. از حد تجاوز نكنيد!. در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است . نـخست , اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى به وسيله بعضى از مسلمين شده , وآنها را از تكرار ايـن كـار نهى مى كند, و مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد((طيبات )) و امور پاكيزه اى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد))(يا ايها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما احل اللّه لكم ). با بيان اين حكم , اسلام صريحا بيگانگى خود را از مساله رهبانيت و ترك دنياآن چنان كه مسيحيان و مرتاضان دارند اعلام داشته است . سپس براى تاكيد اين موضوع مى گويد: ((از حد و مرزها فراتر نرويد, زيراخداوند تجاوزكنندگان را دوست ندارد)) (ولا تعتدوا ان اللّه لايحب المعتدين ). (آيه 88)ـ در اين آيه نيز مجددا روى مطلب تاكيد كرده , منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و در ايـن آيـه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده ,مى فرمايد: ((از آنچه خداوند به شما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد))(وكلوا مما رزقكم اللّه حلالا طيبا). تـنـهـا شـرط آن اين است كه ((از (مخالفت ) خداوندى كه به او ايمان داريدبپرهيزيد)) (واتقوااللّه الذى انتم به مؤمنون ). يعنى , ايمان شما به خدا ايجاب مى كند كه همه دستورات او را محترم بشمريد, هم در بهره گرفتن از مواهب الهى و هم رعايت اعتدال و تقوى . (آيه 89). سوگند و كفاره سوگند!. در ايـن آيـه در بـاره سـوگندهايى كه در زمينه تحريم حلال و غير آن خورده مى شود, بطوركلى بحث كرده و قسمها را به دو قسمت تقسيم مى كند:. نـخـسـت مـى گـويـد: ((خـداوند شما را در برابر قسمهاى لغو مؤاخذه و مجازات نمى كند)) (لا يؤاخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم ). مـنـظـور از سـوگـنـد لـغو چنانكه مفسران و فقها گفته اند, سوگندهايى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سر نمى زند. قـسـم دوم از سـوگندها, سوگندهايى است كه از روى اراده و تصميم و بطورجدى ياد مى شود, دربـاره ايـن نـوع قـسـمـهـا, قـرآن در ادامـه آيه چنين مى گويد: ((خداوندشما را در برابر چنين سـوگـندهايى كه گره آن را محكم كرده ايد مؤاخذه مى كند وشمارا موظف به عمل كردن به آن مى سازد)) (ولكن يؤاخذكم بما عقدتم الا يمان ). الـبته جدى بودن سوگند به تنهايى براى صحت آن كافى نيست بلكه بايدمحتواى سوگند لااقل يك امر مباح بوده باشد و بايد دانست كه سوگند جز به نام خدا معتبر نيست . بـنابراين اگر كسى به نام خدا سوگند ياد كند واجب است به سوگند خودعمل كند و اگر آن را شـكـسـت كـفـاره دارد ((و كفاره چنين سوگندى (يكى از سه چيزاست : نخست ) اطعام ده نفر مسكين )) (فكفارته اطعام عشرة مساكين ). منتها براى اين كه بعضى از اطلاق اين حكم چنين استفاده نكنند كه مى توان از هر نوع غذاى پست و كـم ارزشى براى كفاره استفاده كرد, تصريح مى كند كه ((اين غذا بايد لااقل يك غذاى حدوسط بوده باشد كه معمولا در خانواده خود از آن تغذيه مى كنيد)) (من اوسط ما تطعمون اهليكم ). دوم : ((پوشاندن لباس , بر ده نفر نيازمند)) (اوكسوتهم ). الـبـته ظاهر آيه اين است كه لباسى بوده باشد كه بطور معمول تن را بپوشاند وبر حسب فصول و مكانها و زمانها تفاوت پيدا مى كند. در ايـن كـه آيـا از نـظـر كيفيت حداقل كافى است و يا در اينجا نيز بايد حدوسطمراعات شود, به مقتضاى اطلاق آيه هرگونه لباس كافى است . سوم : ((آزاد كردن يك برده )) (او تحرير رقبة ). امـا مـمـكـن اسـت كـسانى باشند كه قدرت بر هيچ يك از اينها نداشته باشند ولذا بعد از بيان اين دسـتـور مى فرمايد: ((آنهايى كه دسترسى به هيچ يك ندارند بايدسه روز, روزه بگيرند)) (فمن لم يجد فصيام ثلثة ايام ). سـپـس بـراى تـاكيد مى گويد: ((كفاره سوگندهاى شما اين است كه گفته شد))(ذلك كفارة ايمانكم اذا حلفتم ). ولـى بـراى ايـن كـه كـسـى تصور نكند با دادن كفاره , شكستن سوگندهاى صحيح حرام نيست مى گويد: ((سوگندهاى خود را حفظ كنيد)) (واحفظوا ايمانكم ). و در پايان آيه مى فرمايد: ((اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند, تا شكر او را بگذاريد و در بـرابـر ايـن احـكـام و دستوراتى كه ضامن سعادت وسلامت فرد و اجتماع است , او را سپاس گوييد)) (كذلك يبين اللّه لكم آياته لعلكم تشكرون ). آيـه 90ـ شـان نـزول : در تفاسير شيعه و اهل تسنن شان نزولهاى مختلفى در باره اين آيه ذكر شده اسـت كـه تقريبا با يكديگر شباهت دارند از جمله اين كه در((مسنداحمد)) و ((سنن ابى داود)) و ((نـسـائى )) و ((تـرمـذى )) چنين نقل شده است كه :عمر (كه طبق تصريح تفسير فى ظلال جلد سـوم , صـفـحـه33 , علاقه شديدى به نوشيدن شراب داشت ) دعا مى كرد, و مى گفت : خدايا بيان روشنى در مورد خمربراى ما بفرما, هنگامى كه آيه 219, سوره بقره (يسئلونك عن الخمر والميسر )نـازل شد پيامبر(ص ) آيه را براى او قرائت كرد ولى او باز به دعاى خود ادامه مى داد, ومى گفت : خـدايـا بـيـان روشنترى در اين زمينه بفرما, تا اين كه آيه 43 سوره نسا (ياايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة وانتم سكارى ) نازل شد, پيامبر(ص ) آن را نيز بر اوخواند, باز به دعاى خود ادامه مى داد!. تـا ايـن كه آيه مورد بحث كه صراحت فوق العاده اى در اين موضوع دارد, نازل گرديد, هنگامى كه پـيـامـبـر(ص ) آيـه را بر او خواند, گفت : انتهينا انتهينا ! ((از نوشيدن شراب خوددارى مى كنيم , خوددارى مى كنيم ))!. تفسير:. حكم قطعى در باره شراب و مراحل تدريجى آن ـ. هـمـانـطور كه در ذيل آيه 43 سوره نسا اشاره كرديم , شرابخورى و ميگسارى در زمان جاهليت و قـبـل از ظـهور اسلام فوق العاده رواج داشت و به صورت يك بلاى عمومى درآمده بود, تا آنجا كه بعضى از مورخان مى گويند عشق عرب جاهلى در سه چيز خلاصه مى شد: شعر و شراب و جنگ !. روشـن اسـت كـه اگـر اسلام مى خواست بدون رعايت اصول روانى و اجتماعى با اين بلاى بزرگ عـمومى به مبارزه برخيزد ممكن نبود, و لذا از روش تحريم تدريجى و آماده ساختن افكار و اذهان براى ريشه كن كردن ميگسارى كه به صورت يك عادت ثانوى در رگ و پوست آنها نفوذ كرده بود, استفاده كرد, به اين ترتيب كه نخست در بعضى از سوره هاى مكى اشاراتى به زشتى اين كار نمود, ولى عادت زشت شرابخوارى از آن ريشه دارتر بود, كه با اين اشاره ها ريشه كن شود, لذا هنگامى كه مـسلمانان به مدينه منتقل شدند و نخستين حكومت اسلامى تشكيل شد, دومين دستور ـيه219 , سوره بقره ـ در زمينه منع شرابخوارى به صورت قاطع ترى نازل گشت , آشنايى مسلمانان به احكام اسـلام سـبـب شـد كه دستور نهايى ـهمين آيه موردبحث ـ با صراحت كامل و بيان قاطع كه حتى بهانه جويان نيز نتوانند به آن ايرادگيرند نازل گردد. در ايـن آيـه بـا تـعـبـيـرات گـونـاگـون ممنوعيت اين كار مورد تاكيد قرار گرفته , تاجايى كه شـرابـخـوارى در رديـف بـت پـرستى و قمار و از لام و از اعمال شيطانى و پليدقلمداد شده است مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد شراب و قمار و بتها واز لام (يكنوع بخت آزمايى ) پليدند و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تا رستگارشويد)) (يا ايها الذين آمنوا انما الخمر والميسر والا نصاب والا زلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون ). ((انـصاب )) بتهايى كه شكل مخصوصى نداشتند و تنها قطعه سنگى بودند وقرار گرفتن شراب و قـمـار هـم رديـف آن نـشـانـگـر خـطر بسيار زياد شراب و قمار است به همين دليل در روايتى از پيامبر(ص ) مى خوانيم : شارب الخمر كعابد الوثن : ((شرابخورهمانند بت پرست است )). [ دوشنبه ۱۳۸۸/۱۱/۰۵ ] [ 23:2 ] [ سعید ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||