منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نام خداوندى كه قدر او بى منتهى است و صحبت او با دوستان بى بهاست، در قدر نهان و در صنع آشكارا است، از مانندگى دور و از اوهام جداست. دل را بدوستى و خرد را بهستى پيداست، نه در صفت او چون، نه در حكم او چراست. در شنوايى و بينايى و دانايى يكتاست. اى خداوندى كه در دل دوستانت نور عنايت پيداست، جانها در آرزوى وصالت حيران و شيداست. چون تو مولى كراست؟ چون تو دوست كجاست؟ هر چه دادى نشان است و آئين فرداست. آنچه يافتيم پيغام است و خلعت برجاست. نشانت بى قرارى دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده جمال چه گويم كه چونست؟ روزى كه سر از پرده برون خواهى كرد دانم كه زمانه را زبون خواهى كرد! گر زيب و جمال ازين فزون خواهى كرد يا ربّ چه جگرهاست كه خون خواهى كرد وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً الى آخرها، اشارتست بصنايع قدرت و بدايع فطرت و لطائف حكمت در آفرينش خليفت و جمله محلّ نظر عوام است و سبب راه بردن ايشان. عامّه خلق بديده سرّ بصنايع و بدايع نگرند، آثار رحمت و قدرت بينند. از صنع دليل گيرند بر وجود صانع، از اسباب روش درگيرند تا برسند بحضرت مسبّب و اليه الاشارة بقوله: «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؟ «أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟ «أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا»؟ «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»! «هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ»! «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ» الآية .... باز عارفان راه و صديقان درگاه را حالى ديگر است و نظرى ديگر، بديده سرّ بصانع نگرند، اسرار عنايت بينند بديده دل بمبدع نگرند انوار هدايت بينند. بديده جان بحقّ نگرند، رايت وجود بينند. بديده شهود بمشهود نگرند، دوست را عيان بينند. اى مسكين تا كى در صنايع و بدايع نگرى؟ يك بار در صانع و مبدع نگر تا عجايب لطايف بينى! از صنايع و بدايع آن بينى كه از او خيزد، و از صانع و مبدع آن بينى كه از او سزد. هر كه نظاره گاه او جز شواهد صنايع نيست، او را در راه جوانمردان قدمى نيست و از اين حديث بمشام وى بويى رسيده نيست. بسيار بود كه نه صنايع و نه بدايع، نه خلايق، نه علائق، نه زمان و نه زمين، نه مكان و نه مكين، نه عرش و نه فرش، نه سما و نه سمك، نه فلك و نه ملك، نه ماه و نه ماهى، نه اعيان و نه آثار، نه عيان و نه اخبار. حقّ بود حاضر و حقيقت حاصل، قيّوم پاينده بهيچ هست نماننده، بود و هست و خواهد بود، لم يزل و لا يزال، بى تغيّر و انتقال، موصوف بوصف جلال و جمال. هر چه خلق است همه نابودنى و فانى و خالق جلّ جلاله بجلال عزّ خود بودنى و باقى. «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ». «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ». باش اى جوانمرد تا اين قبّه اخضر فرو گشايند و اين بساط اغبر در نوردند و عقد پروين تباه كنند، چهره ماه و خورشيد سياه كنند، سماك را بر سمك زنند تا اين وعده نقد شود كه: يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ و اين خبر عيان گردد كه: قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أَبْصارُها خاشِعَةٌ. اى مسكين تغافل امروز تغابن فرداست. پيرايهاى پيش تو نهادهاند و سرمايهاى در دست تو داده. پيرايه نفس تو است و سرمايه نفس تو، نفس را در كار دار و نفس ضايع مگذار، اين را عمارت كن و بدان تجارت كن، تا فردا ازين تجارت سودها بينى كه نيكو گفته آن جوانمرد كه اين شعر گفت: گر امروزم درين منزل ترا حالى زيان باشد زهى سرمايه و سودا كه فردا زين زيان بينى ور از ميدان شهوانى سوى ايوان عقل آيى چو كيوان در ميان خود را به هفتم آسمان بينى و گر زين حضرت قدسى خرامان گردى از عزّت ز دار الملك ربّانى جنيبتها روان بينى. عبد الملك مروان خليفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود. از وى پرسيد كه: يا حازم فردا حال و كار ما چون خواهد بود؟- گفت: اگر قرآن ميخوانى، قرآن ترا جواب ميگويد. گفت: كجا ميگويد؟- گفت: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى بدانكه در دنيا هر نفسى را آتشى است كه آن را آتش شهوت گويند، و در عقبى آتشى است كه آن را آتش عقوبت گويند. هر كه امروز بآتش شهوت سوخته گردد، فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله، و هر كه امروز بآب رياضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند، فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغايتى كه از نور معرفت مؤمن بفرياد آيد گويد: «جز يا مؤمن فقد اطفأ نورك لهبى». همچنين در دنيا در دل هر مؤمن بهشتى است كه آن را بهشت عرفان گويند و در عقبى بهشتى است كه آن را بهشت رضوان گويند. هر كه امروز در دنيا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبوديّت آراسته دارد، فردا به بهشت رضوان رسد. اينست كه ربّ العالمين گفت: فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى بنده مؤمن در آن منازل با رفعت و آن مساكن با سعت ميان غرف و طرف بر تخت بخت تكيه زده، تاج مرصّع بجواهر عنايت بر سر نهاده، غلمان مخلّدون ولدان چون درّ مكنون سماطين بر كشيده، ساقيان با جام رحيق و تسنيم و ماء معين و شير و مى و انگبين پيش آمده و اين وعده كرامت و عين لطافت نقد گشته كه: «اعددت لعبادى الصّالحين ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر» اجماع علماء سلف است و اتّفاق اهل سنّت كه بهشت و دوزخ هر دو محدثاند ازلى نه، هر دو امروز آفريدهاند فانى نه، بهشت با هر چه در وى است از حور و عين و دوزخ با هر چه در وى است از حيّات و عقارب، باقىاند هميشه. فنا را بايشان راه نه. ربّ العالمين كه آن را آفريد، بقا را آفريد نه فنا را. كه اين همه ثواب و عقاباند و حقّ جلّ جلاله ثواب و عقاب اعمال بندگان باطل نكند و آنچه عين ثواب و عقاب بود فانى نشود و اللَّه اعلم. [ جمعه ۱۳۸۸/۰۴/۱۲ ] [ 21:5 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |