منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
درس پانزدهم وسعت قدرت الهی
بسم الله الرحمن الرحيم بحث گذشته در اين باره بود كه آيا قدرت و اراده خدا به فعل قبيح تعلّق ميگيرد يا نه؟ و اگر نميگيرد آيا معناي اين، محدوديّت قدرت و اراده الهي نيست؟ جوابهايي در اين باره داده شد كه عرض شد، هيچكدام خالي از مناقشه نيست. در اينجا بايد گفت كه ابتدا بايد مفهوم قدرت، اراده و مشيّت را مورد توجه قرار داد تا ببينيم خود اين مفهوم چه اقتضايي دارد و بعد ببينيم اگر در مورد خدا فعل قبيح صادر نميشود، از لحاظ ضيق مفهوم است يا به لحاظ قيد خارجي. در مورد محال ذاتي عرض شد كه خود مفهوم اصلاً تعلق به محال نميگيرد و فرض مقدوريت امر محال، فرض متناقضي است. در اين مورد (فعل قبيح) ببينيم آيا خود مفهوم ضيق دارد كه شامل فعل قبيح نشود، يا ضيق در مفهوم نيست و از جهت ديگري است. مفهوم قدرت را آنطور كه محقّقين، تفسير كردهاند: «كون الفاعل بحيث اذا شاء فعل و اذا لم يشأ لم يفعل». وقتي ميگوييم: فاعل قدرت دارد، يعني طوري است و داراي صفتي است كه بر اساس اين صفت هر وقت اراده كند، آن كار را انجام دهد و هر وقت اراده نكند، انجام نميدهد. خوب اگر اراده فاعل بر فعلي تعلّق گرفت و انجام داد، مسلّماً مقدور هم هست؛ چون: «اذا شاء فَعَل» و در اينجا «شاء» و «فعل» خواست و انجام داد، ترك آن كار چه ميشود؟ آن كاري را كه انجام داده، در ظرفي كه آن كار تحقق پيدا كرده آيا ممكن است فرض نشود آن كار را كرد؟ اين اجتماع نقيضين است و محال. در اين صورت ترك كار مقدور است يا غير مقدور؟ فرض اين است كه تحقق ترك در فرضي كه فعل انجام گرفته محال است ولي ميگوييم تركش هم مقدور است يعني في حدّ نفسه ترك الفعل هم متعلّق قدرت اوست. چرا؟ چون: « اذ لم يشأ، لم يفعل» در اينجا نخواسته و ترك كرده، فعل را انجام نداد، پس ترك هم مقدور است. پس معناي مقدوريت اين نيست كه حتماً تحقق پيدا كند بلكه معنايش همان است كه اگر خواست تحقق پيدا ميكند و ديگر ترك نميشود و اگر نخواست انجام دهد، ترك ميكند كه ديگر فعل انجام نميگيرد ولي هم فعل و هم ترك مقدور است؛ چون اين قضيه شرطيّه درباره آن صادق است، اگر خدا ميخواست فعل قبيح را هم انجام ميداد. ذات مقدس حق تعالي طوري است كه اگر اراده ميكرد كار قبيح انجام دهد، انجام ميداد؛ ولي «لم يشأ و لم يفعل و لا يشاء و لا يفعل». با اينكه نميخواهد و انجام نميدهد معنايش عدم قدرت نيست چون قضيه شرطيه صادق است. از اينجا ميفهميم كه هميشه دائره فعلي كه با اراده انجام ميگيرد از دايره قدرت محدودتر است؛ چون گفتيم قدرت بر كاري تعلّق ميگيرد كه اراده كرده باشد و وقتي اراده كرد نميتواند اراده تركش را بكند چون فرضش اجتماع نقيضين است. پس هميشه آنچه اراده به آن تعلّق ميگيرد، «اَحَدُ طَرَفَي النقيضين» است ولي قدرت هميشه به «طرفي النقيضين» تعلق ميگيرد، پس دائره اراده اضيق از دايره قدرت است. خدا با اين كه ميتواند كاري را انجام دهد (يعني فعلش متعلق قدرت است) و كاري را انجام ندهد (يعني تركش متعلق قدرت است) ولي اراده يا به فعل يا به ترك تعلّق ميگيرد، طبيعت مفهوم اين اقتضاء را دارد. پس اگر ديديم اراده خدا به بعضي چيزها تعلق نميگيرد كه قدرت او تعلق ميگيرد، معنايش ضعيفتر بودن اراده از قدرت نيست، اصلاً معناي اراده اين است. ميگوييم: قدرت خدا به فعل قبيح هم تعلق ميگيرد (همين كه انجام نميدهد چون نميخواهد) ولي هيچگاه اراده خدا به فعل قبيح تعلق نميگيرد. تا اندازهاي روشن شد كه قبيح، متعلق قدرت ميتواند باشد. آيا قبيح ميتواند متعلّق مشيّت قرار بگيرد؟ به عبارت ديگر آيا اراده خدا ممكن است به فعل قبيح تعلّق بگيرد يا نه؟ شايد شنيده باشيد صدور قبيح از خدا محال است. وقتي محال است معني اش اين است كه اراده خدا به فعل قبيح تعلّق نميگيرد. آيا اين معنايش محدوديّت اراده خدا نيست؟ بله قضيه شرطيه «لوشاء فعل» صادق است؛ ولي «لايشأ ابداً» و محال است كه بخواهد، پس خواست خدا محدود است. قدرت نامحدود است چون هم به فعل و هم به ترك تعلّق ميگيرد ولي اراده به ترك قبيح فقط تعلّق ميگيرد. حال آيا معنايش محدوديت اراده خدا است؟ بايد توجه داشته باشيد كه وقتي ميگوييم: صدور فعل قبيح از خدا محال است، معنايش محال ذاتي نيست؛ بلكه معنايش امتناع بالغير است. چيزي ممتنع بالذات است كه در خود فرض تناقض باشد ولي «صدور القبيح» خودش مشتمل بر تناقض نيست. صدور قبيح از يك فاعلي هم مشتمل بر تناقض نيست، صدور قبيح از اين فاعل خاص محال است. پس امتناع در ذات صدور نيست، از ناحيه فاعل خاص است. پس به نسبت به غير امتناع دارد، امتناع بالغير است. علت امتناعش اين است كه جهتي در ذات الهي هست كه اين فعل را ممتنع ميكند نه اينكه خود فعل «يمتنع علي اللّه» به اين معني كه خدا عاجز است در انجام آن. اين امتناع نفي قدرت نميكند، اوست كه به اين كار امتناع ميدهد، كما اينكه وقتي فعل، وجوب بالغير پيدا ميكند آيا معنايش اين است كه فاعل بياختيار ميشود؟ خير، هر فعلي در ظرف تحقّقش واجب بالغير است (الشيء اذا لم يجب لم يوجد) حال فعل در ظرف تحقّق خود از فاعل مختار واجب بالغير است. آيا اين موجب مجبور شدن فاعل ميشود؟ نه، چون اين ضرورت از ناحيه خود فاعل است. فاعل است كه به فعل ضرورت داده، امتناع بالغير هم همين طور است. فاعل است كه به فعل امتناع ميدهد، پس معنايش نفي اختيار از خدا و محدوديّت قدرت نيست. حال چه شد؟ بالاخره آيا اراده خدا به فعل قبيح تعلّق ميگيرد؟ خير. آيا ممكن است تعلّق بگيرد؟ خير، محال است محال بالغير. آيا اين به معناي محدود بودن اراده خدا است؟ خير، معنايش نقض اراده و محدوديت اراده نيست. پس چيست؟ در اينجا بايد برگرديم مقداري روي اراده و بخصوص اراده خدا تأمل كنيم. مفهوم اراده: خود مفهوم اراده را از فعل نفس خودمان ميگيريم. (حال اراده آيا فعل نفس است يا كيف نفساني، كاري نداريم) اراده را در خودمان مييابيم. آن چيست؟ گفتيم اراده گاهي به معناي ميل و گاهي به معناي تصميم گرفتن است كه دوّمي محل بحث است. حال اراده به معني تصميم گرفتن چه جور چيزي است؟ يك امر وجودي است كه در ما پيدا ميشود و قائم به ما است. آيا خود به خود پيدا ميشود، بيحساب و گزاف؟ يا حساب دارد؟ آيا كسي هيچ وقت اراده ميكند كه فردا در مريخ استراحت كند؟ يا به كره مريخ پرواز كند؟ خير. چرا؟ چون مبادي چنين ارادهاي در نفس شما تحقق پيدا نميكند. اراده يك چيز گزافي نيست كه يك بار بجوشد. اراده يك مباديي دارد كه وقتي آنها تحقق يافت، حاصل ميشود. بعضي مبادي اراده از سنخ علوم است و برخي از سنخ كيفيت نفساني (اگر كسي علم را از كيفيات نفساني بداند بايد گفت بعضي مبادي از سنخ علم و بعضي از سنخ كيفيّت علم است) يعني وقتي ميخواهيم كاري بكنيم، اوّل تصورش ميكنيم و سپس فوايدش را و بعد تصديق به آن همه، اينها علم است. در كنار اينها يك كيف نفساني ديگر در نفس ما تحقق پيدا ميكند و آن ميل و شوق است، اين ميل يك وقت بيمعارض است، منافاتي با ميل ديگر ندارد؛ مثل گرسنگي من كه ميل به نان خوردن ميكنم و معارض هم ندارد. ولي يك وقت است كه وجود اين ميل با ميل ديگر معارض است. اگر بخواهم نان بخورم از نماز اول وقت باز ميمانم. اين دو با هم معارض است؛ هر كدام براي من رجحان داشت انتخاب ميكنم. اين ميشود اختياري كه در افعال اخلاقي معتبر است. بعد از اين انتخاب است كه تصميم به انجام دادن ميگيريم. اين مصداق اراده در من است. در مورد خدا چطور؟ اراده خدا: در مورد اراده الهي بايد گفت كيفيت نفساني نيست. خدا جوهري نيست كه عرضي بر آن عارض شود. لَمْ يَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً. معرض حوادث واقع نميشود. معناي اراده در خدا اين بود كه وقتي عقل، ذات الهي را ملاحظه ميكند و فعلي كه از او صادر شده و لحاظ ميكند كه كسي او را مجبور نكرده در انجام اين كار و اين كار را آگاهانه و آزادانه انجام داده، ميگويد: اين كار به خواست خدا انجام شده است. پس اراده در مورد خداي متعال مفهومي است كه از مقايسه فعل با ذات الهي با در نظر گرفتن اينكه عاملي او را تحت فشار قرار نداده است به دست ميآيد. حال وقتي ميگوييم: خدا كار قبيح را نميخواهد، اين نميخواهد در مورد خدا يعني چه؟ آيا اراده در مورد خدا گزافي است؟ گفتيم: در مورد ما هم گزافي نيست چه رسد به خدا، اراده او بيحساب و دنگي نيست، اگر بي حساب باشد همان كار لغو و غير حكيمانه است. أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً ، رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً . اين كار گزاف و باطل نيست. پس خلقت خدا، اراده خدا حسابي دارد. حسابش چيست؟ آنچه اينجا اجمالاً ميگوييم اين است كه: كارهايي كه از خداي متعال سر ميزند، چيزهايي است كه يك نحو تناسب و سنخيّتي با ذات الهي دارد. (چون سنخيّت موهم نقص است، به تناسب تعبير ميكنيم) ذات خداي متعال به تعبير فلسفي وجود صرف است، نقصي ندارد، لذا با عدم محض هيچ تناسبي ندارد. اگر خدا هيچ چيز نميآفريد، يعني ارادهاش تعلق ميگرفت بر عدم عالم. اين اراده با ذات سنخيّت نداشت؛ چون او وجود محض است. نرساندن خير و ايجاد نكردن خير با كسي كه خير محض است تناسبي ندارد. پس چيزي متعلّق اراده او قرار ميگيرد كه خير باشد؛ نقطه مقابل عدم و شرّ. سبحان اللّه، تسبيح معنايش همين است كه خدا از نقص منزّه است و نه به معنايي كه بعضي كردهاند، به معناي شنا كردن و تكامل و ... !!! بايد توجه داشت كه خدا منزه است. كار عيب دار نميكند. نقصها از مباحث الهي بدور است. (تفصيل مطلب در آينده انشاء الله تعالى) پس مشيّت و اراده الهي به چيزي كه خير است تعلق ميگيرد و اين مقتضاي عليت است، عليت همين است كه مرتبهاي از وجود متقدم باشد. نه مرتبهاي از وجود عاليتر، عدم هيچ وقت متقدم به وجود نميشود و وجود ناقص هم بلاواسطه، متقدم به وجود كامل نميشود. مراتب اين اقتضا را ميكند كه از وجود كامل چيزي صادر شود كه جز اينكه مخلوق است نقصي نداشته باشد. فقط نميشود مخلوق خالق باشد چون آنهم خدا ميشود. ناچار جز مخلوق از خدا ناقصتر است. البته به هيچ وجه قابل مقايسه با خدا نخواهد بود. ولي در عالم مخلوقات، آنچه بلاواسطه از خدا صادر ميشود كاملترين است و مخلوقات ديگر با وساطت آن مخلوق كامل كه در فلسفه ميگويند امكان اشرف. گفتيم مشيّت طوري است كه به چيزي تعلق ميگيرد كه تناسب با فاعل داشته باشد، هيچوقت انسان اراده نميكند كه مثل عقاب پرواز كند؛ چون پرواز با بدن انسان تناسب ندارد. (بله اگر اراده پرواز با وسيلهاي كند اشكالي نيست) پس اراده با نحوه وجود مُريد متناسب است. چون وجود خدا كمال محض است، اراده او به كمال تعلق ميگيرد نه نقص. پس اقتضاي قاعده علّيت و صفات كماليّه الهي اين است كه مخلوقات جز آنچه مخلوق بودنشان اقتضا ميكند نقصي نداشته باشد. الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ. يك نقصي ممكن است مخلوق به خاطر مخلوقيّتش داشته باشد ولي در مرتبهاي كه آفريده ميشود يك حُسني ميتواند داشته باشد كه خدا آن حُسن را رعايت ميكند. «الّذي انقص كل شيء با خلل»، نيافريده است، متقن آفريده است. طبعاً كل نظام مخلوقات هم داراي حسن و اتقان خواهد بود (همان كه فلاسفه ميگويند: نظام عالم نظام احسن و اتقن است) وقتي دقت كنيم اقتضاي ذات الهي همين است كه از او حسن و كمال و خير به وجود آيد. بلكه به نظر دقيق خواهيم يافت، نقص از آن جهت كه نقص است محال است از خدا صادر شود. پس معناي اينكه محال است تعلق اراده خدا به قبيح، اين است كه: خدا از آن جهت كه فاعل كاملي است با نقص سنخيتي ندارد. نقص در اراده نيست، مُراد است كه نقص دارد، فعل قبيح نقص دارد نه اينكه اراده خدا محدود است; محال بودن صدور از ناحيه خدا است. امتناع بالغير است. اوست كه امتناع به فعل قبيح ميدهد، يعني اگر بخواهد اين فعل قبيح صادر شود بايد بيعلت صادر شود و اين محال است. پس نه نقصي در قدرت و نه مشيت خدا است پس محال است صدور قبيح و محال بالغير، چيزي حاكم بر اراده خدا نيست. در اينجا بيان ديگري به دست ميآيد براي اينكه ميگوييم: فعل خدا حكيمانه و موافق مصلحت است. چون گاهي اين طور توهّم ميشود كه ميگوييم خدا كاري را كه مصلحت ندارد انجام نميدهد. يعني وجود مصلحت چيزي مستقل از خدا است و خدا بايد آن را ملاحظه كند كه خلاف مصلحت انجام ندهد، معمولاً اگر پرسيدند چرا خدا انجام نداد؟ عوام ميگويند: مصلحت نبوده است. ولي مصلحت و عدم مصلحت يعني چه؟ خوب، خود خدا مصلحت ايجاد كند، مگر دستش بسته است؟! بله اين جور تعبير اين اشكال را هم همراه دارد ولي جواب صحيح چيست؟ آيا به همين معنا است كه مصلحت چيزي جداي از خدا است و خدا بايد آن را ملاحظه كند؟ منظور از مصلحت اين است كه: فعل به صورتي تحقق يابد كه در ظرف خودش داراي بهترين كمال متناسب با خودش باشد. يك وقت ما يك مخلوق را در نظر ميگيريم بدون اينكه روابطش را با اشياء ديگر در نظر بگيريم؛ مثلاً يك انسان، ميگوييم اگر دو چشم داشته باشد بهتر است تا يك چشم، پس مصلحتش اين است كه دو چشم داشته باشد، راست قامت باشد، داراي عقل باشد و ... ولي يك وقت است كه ما كل عالم را با روابطي كه با هم دارند در نظر ميگيريم. چون اشياء عالم مادي، جدا و از هم گسسته نيست، با هم روابط علّي و معلولي و ديگر در خط خاص به خود دارند. بنابراين با توجه به همه روابطي كه بر عالم ماده حكمفرما است و روابطي كه با ماوراء عالم ماده دارد، گاهي مصلحت را ميتوانيم نسبت به يك جزء در نظر بگيريم و گاهي در رابطه با ساير اجزاء عالم، اينجاست كه ممكن است كمال يك شيء با كمال شيء ديگر تزاحم كند. مثال: مصلحت گوسفند اين است كه راحت چرا كند و سرش بريده نشود ولي وقتي مصلحت گوسفند را با مصلحت انسان در يك نظام كلّي مقايسه ميكنيم، جاي دارد كه گوسفند در مقام تزاحم با انسان، فداي انسان شود و همين طور گندم، مصلحتش در انبار ماندن است ولي در مقايسه با مصلحت انسان بايد از بين برود. در اينجا چه بايد كرد؟ آيا ميشود كاري كرد كه هم گوسفند باقي باشد و هم انسان به كمالي كه بايد از ناحيه اينها به آن برسد، برسد؟ خير. عالم دار تزاحم است. در اينجا خدا چه ميكند؟ نظام عالم را طوري قرار ميدهد كه در تزاحم اكمل باقي بماند، انسان را طوري بر گوسفند مسلّط ميكند كه بتواند از گوشتش استفاده كند، اگر خدا به جاي گوسفندان، گرگ خلق كرده بود طولي نميكشيد كه همه انسانها نابود ميشدند. نظام احسن اقتضاء ميكند انسان طوري باشد كه بتواند بر گرگ پيروز شود و هم بتواند گوسفند را اهلي كند. در اينجا خواه ناخواه ضربهاي به گوسفند ميخورد. اينجاست كه ميگوييم شرّ پيدا ميشود. خالق شرّ كيست؟ اگر همه چيز تحت اراده خدا است، پس به اين شر هم اراده خدا تعلّق گرفته. پس چگونه گفتهاند اراده خدا به شر تعلّق نميگيرد؟ جواب (به طور خلاصه): اراده گاهي بالذات به چيزي تعلق ميگيرد و گاهي بالعرض. يعني هدفي كه شما در زندگي خود داريد ابتداءً انجام يك كاري است؛ ولي آن چيز بدون چيز ديگري نميشود. آن چيزي كه لازمه هدف اصلي شما است، متعلق اراده شما هست ولي بالعرض. (بالعرض يا بالتبع كه امر عدمي را بالعرض و امر وجودي را بالتبع ميگويند.) وقتي سر گوسفند را ميبريد اراده شما به خوردن گوشت تعلّق ميگيرد، نه مرگ گوسفند، اگر ميشد زنده زنده بخوريد شما نميخواستيد بميرد، پس مرگ گوسفند براي شما اصالةً مورد اراده نيست؛ ولي بدون آن هدف اصلي تحقق نمييابد. پس بالعرض اراده به مرگ تعلّق گرفته است. خداي متعال ارادهاش تعلق گرفته به وجود انسان و وجود گوسفند. اولاً ممكن است اصلاً اراده خدا به ايجاد گوسفند براي انسان بوده؛ يعني اراده الهي بالتّبع به خلق گوسفند تعلق گرفته چنانكه از آيات استفاده ميشود: خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ؛ و اين جور استفاده ميشود كه اصلاً خلق همه چيز براي انسان بوده است. وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً. (هود/6) بنابراين هدف اصلي انسان است و اراده فرعي به چيزهايي است كه انسان از آن منتفع ميشود، معدوم شدن چيزهاي ديگر متعلق اراده است اما بالعرض. خدا ارادهاش به اين تعلّق گرفته كه انسان از گوشت گوسفند استفاده كند. لازمهاش اين است كه گوسفند بميرد. پس شروري كه توهم ميشود به خدا نسبت داده ميشود بالذات مورد اراده الهي نيست؛ بلكه بالعرض و بالتبع است. اين نقصها كه در گوشههاي عالم است. مثل زلزله، كشته شدن افراد، سيل، مرگ و مير، تصادفات و ...؛ همه اينها متعلق اراده خدا هست اما بالعرض. آنچه متعلق ذاتي و اصلي اراده خدا است كمالاتي است كه از اين عالم به وجود ميآيد. اگر دقت بيشتري كنيم به اين ميرسيم كه اراده خدا به خلقت انسانها هم در يك سطح تعلق نگرفته است. چون انسان هايي هستند كه به دست خودشان، خودشان را بدبخت ميكنند و مستوجب عذاب الهي ميشوند. خدا كسي را براي عذاب كردن نيافريده. «سَبَقت رحمته غضبه»؛ اراده الهي تعلق گرفته كه انسانهايي خلق شوند كه با اراده خود به كمال برسند، اراده بالذات به وجود و كمال تعلق گرفته، اراده الهي بر اين بوده كه عالمي مادّي باشد و انسانهايي كه توالد و تناسل ميكنند و افرادي كه بنا است به عذاب برسند مراد بالعرض است. اراده بالذات به كمال تعلق گرفته است. بحث بعدي درباره اينكه آيا خدا هدفي در انجام كارهايش دارد؟ آن چيست؟ و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين [ سه شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۲۲ ] [ 6:53 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |