منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



درس چهاردهم وسعت قدرت و مشیت الهی

 

بسم الله الرحمن الرحيم

يكي از مباحثي كه درباره افعال الهي مطرح مي‎شود اين است كه طبق بسياري از آيات شريفه خدا آن‎چه را بخواهد و اراده كند انجام مي‎دهد، در اين‎جا سؤالي مطرح مي‎شود كه:

«آيا خدا مي‎تواند كار محالي را اداره كند و انجام دهد;اگر مي‎تواند لازمه‎اش تحقق محال است و اگر نمي‎تواند لازمه‎اش محدوديت قدرت الهي است.در صورتي كه مي‎دانيم ان اللّه علي كل شيء قدير.»و همين‎طور سؤال ديگر مطرح مي‎شود كه:

«آيا خدا كار قبيح هم انجام مي‎دهد يا نه؟ اگر بايد كارهايي كه خدا انجام مي‎دهد حسن باشد محدوديت در قدرت و اراده خدا ايجاد مي‎كند و با آياتي كه دلالت بر وسعت قدرت و مشيت الهي دارد سازگار نيست»

حالا ابتدااً آياتي كه درباره وسعت قدرت و نفوذ مشيت الهي هست اشاره مي‎كنيم و سپس به بحث درباره اين آيات و مفاد آن‎ها و اشكالات مطرح شده مي‎پردازيم. چندين آيه داريم به اين مضمون كه: يفعل ما يشاء؛ هركاري بخواهد انجام مي‎دهد. من جمله:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ ... إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاء. (حج/18)

و نظير آن يفعل ما يريد:

إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ ... إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ. (حج/14)

(البته بين مفهوم مشيت و مفهوم اراده‎، اندكي فرقي هست و آن اين‎كه: مشيت قبل از اراده است، مشيت خواست باطني است و موقع عمل در انسان اراده تحقق مي‎يابد، در مورد خدا هم مرحله قبل از فعل مرحله مشيت و مرحله وقوع مرحله اراده است. «البته گفته شد اين مفاهيم همه انتزاعي است نه اين‎كه خدا در ذاتش مشيتي و بعد اراده‎اي تحقق پيدا مي‎كند يا خارج از ذات چيزي به نام مشيت و اراده است، اين‎ها را عقل انتزاع مي‎كند، عقل انتزاع مي‎كند كه اين كار صادره از خدا بر خلاف رضاي او نيست مي‎گويد موافق مشيت اوست و در مقام عمل مجبور نيست پس طبق اراده الهي است» به هر حال به حسب مفهوم چنين تفاوتي دارند.)

يك دسته از آيات داريم كه مي‎فرمايد همه چيز به دست اوست و خدا هر كاري بخواهد انجام مي‎دهد/ (در تفاصيل احكام): قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ (آل عمران/73)

اين آيه را انتخاب كرديم چون نسبتاً مفهومش عام‎تر است و گرنه در مورد رزق، هدايت، گمراهي و ... آيات زيادي هست:

يَهْدِي مَن يَشَاء; (نور/46)

... وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء؛ (بقره/284)

اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاء وَيَقَدِرُ؛ (رعد/26)

تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ؛ (آل عمران/26)

... مَن يَشَإِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَمَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ؛ (انعام/39)

تفاصيل افعال زياد در قرآن ذكر شده كه همه تعليق به مشيت الهي شده است. در مورد تدبير جهان و انسان آياتي داريم كه تدبير بر طبق مشيت الهي انجام مي‎شود به عنوان نمونه:

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ (نساء/133)

پس اين‎كه شما در زماني زندگي مي‎كند و از نعم الهي استفاده مي‎كنيد، تابع مشيت الهي است و اگر بخواهد شما را نابود مي‎كند و عده ديگري را به جاي شما مي‎آورد پس تحقق اجتماعات بشري نيتجه مشيت الهي است.

در مورد هدايت و ضلالت آياتي است بدين مضمون كه: اگر خدا بخواهد همه مردم را هدايت مي‎كند. به عنوان نمونه: ... وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي؛ (انعام/35)

اگر خدا مي‎خواست همه شما را جمع مي‎كرد بر هدايت ولي اراده خدا بر اين تعلق نگرفته چون خدا خواسته انسان‎ها مختار باشند.

در مورد احكام تشريعي: إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ؛ (مائده/1) خدا هر قانوني بخواهد وضع مي‎كند. پس احكام تشريعي تابع خواست خداست

اين‎ها نمونه‎هايي از آيات مختلف بود در زمينه وسعت قدرت و مشيت و اراده الهي؛ كه اراده در تمام جهان و در تمام امور حتي امور تشريعي نافذ است و هيچ چيز بدون اراده او تحقق نمي‎يابد.

سؤال: در مقابل اين آيات اين سؤال مطرح مي‎شود كه آيا اين وسعت قدرت شامل امور محال هم مي‎شود؟ آيا خدا مي‎تواند خودش را نابود كند؟ آيا مي‎تواند براي خودش شريكي خلق كند؟ آيا مي‎تواند جهان با اين عظمتش را در يك تخم مرغي جا دهد كه نه جهان كوچك شود و نه تخم مرغ بزرگ؟ اگر مي‎تواند، لازمه‎اش اجتماع نقيضين است ومحال است و اگر نمي‎تواند پس قدرت خدا محدود است. پس آيه إِنَّ اللَّه عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛ تخصيص مي‎خورد.

جواب: براي پاسخ به اين سؤال بايد كلمه محال را توضيح بخواهيم كه منظور از محال چيست؟ معاني «محال»: محال سه اطلاق دارد 1ـ محال ذاتي 2ـ محال وقوعي 3ـ محال عادي (در اطلاقات عرفي)؛ چون بحث اين‎جا فلسفي نيست و بر طبق محاورات عرفي صحبت مي‎كنيم مي‎شود محال عادي را هم جزء محالات دانست.

1ـ محال ذاتي: فرضي است كه خودش مشتمل بر تناقض باشد. اگر چيزي را فرض كنيد كه خود اين فرض تناقض است، محال ذاتي است. فرض كنيم كوهي كه در عين حالي كه كوه است ذرهّ‎اي بيش نباشد. خدا در عين حال كه خداست مخلوق باشد. اين‎ها فرضش محال است.

2ـ محال وقوعي: خود فرض مشتمل بر تناقض نيست ولي تحقق آن فرض، مستلزم تناقض است؛ مثل اين‎كه فرض كنيم معلول بدون علت خاص به وجود نمي‎آيد و حتماُ اگر بخواهد به وجود آيد بايد از راه علت به وجود آيد. آن وقت چنين معلولي را فرض كنيم كه علتش نيست و در عين حال بخواهد به وجودآيد. فرض معلول (مثل انسان) مشتمل بر تناقض نيست؛ ولي وجود انسان بدون علتي كه براي وجودش حتماُ به آن نيازمند است، محال است. پس فرض ماهيت امر ممكني است ولي براي وجودش لوازمي ‎دارد كه بدون آن‎ها تحققش محال است.

آيا اين دو محال را خدا مي‎تواند انجام دهد؟ امّا محال ذاتي: فرض كرديم كه خودش مشتمل بر تناقض است؛ پس سؤال درباره اين‎كه آيا چنين چيزي تحقق مي‎يابد يا نه؟ خود سؤال غلط است. اجتماع نقيضين يعني چيزي كه نشدني است، فرض اين است كه محال ذاتي است آن وقت سؤال كنيم: آيا كسي مي‎تواند اين كار را بكند؟ اصلاً انجام دادنش نمي‎شود آن وقت سؤال كنيم: آيا مي‎شود؟! در خود سؤال تناقض است.

امّا محال وقوعي: گفتيم خود فرض مستلزم تناقض نيست ولي با اين شرط كه مقتضي آن نباشد و يا مانعي باشد و بخواهيم وجود آيد، باز مستلزم تناقض است چون معناي اين‎كه اين شرط است، يعني بدون اين شرط نبايد به وجود آيد. فرض كرده‎ايم كه علت منحصره‎اش در كار نيست و معلول نسبت به عدم علت منحصره، «امتناع بالقياس» دارد؛ آن وقت فرض كنيم كه چنين چيزي كه امتناع دارد خدا ايجاد كند، باز سؤال غلطي است. معناي اين‎كه علت منحصره‎اش نيست اين است كه اين، بوجود نخواهد آمد؛ آن وقت سؤال اين است كه آيا خدا به وجود مي‎آورد يا نمي‎آورد؟ با توجه به اين‎كه بدون علت وقوعش محال است جاي سؤال نمي‎ماند. (بلكه ممكن است ما چيزي را معلول علت منحصره‎اي بپنداريم ولي واقعاً چنين نباشد و ما خيال كنيم كه وقوعش بدون اين علت محال است، ولي بعد معلوم شود اين علت جانشين داشته است. ممكن است ما خيال كنيم تبديل چوب به اژدها محال است چون علت منحصره پيدايش اژدها تخم گذاري اژدهاي ديگر است و چون خيال مي‎كنيم علت منحصره اين است مي‎گوييم تبديل چوب به اژدها محال است ولي غافليم از اين‎كه براي پيدايش معلولات طبيعي ممكن است علل ما وراء طبيعي وجود داشته باشد، آنطور كه در بحث اعجاز گفتيم كه گاهي اراده پيامبر علت معلولات طبيعي مي‎شود) اين دو جوابش روشن شد.

اما محال عادي: منظور از محال عادي اين است كه اين پديده علتي دارد كه عادة از راه آن علت به وجود مي‎آيد؛ ولي ممكن است علت ديگري داشته باشد كه گاهي هم اسثنائاً از راه آن علت به وجود مي‎آيد.

ما وقتي ديديم علت عاديش نيست مي‎گوييم اين محال است به وجود آيد. ولي اين محال را با مسامحه مي‎گوييم. چون فرض كرديم استثناء هم دارد و گاهي از راه غير عادي وجود پيدا مي‎كند. پس چيزي است ممكن الوقوع و اگر ممكن الوقوع شد، ممكن است قدرت خدا به آن تعلق بگيرد و نه تنها امكان دارد، وقوع هم دارد. معجزات همه چنين هستند، پديده‎هايي هستند كه از راه علل عادي تحقق پيدا نمي‎كنند؛ از راه علل غير عادي تحقق مي‎يابند كه آن علل در اختيار ما نيست.

تا اين‎جا بحث روشن است و ابهامي ‎ندارد، و با اين توضيحات معلوم شد كه آيات إِنَّ اللَّه عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، و ... نه تخصيص مي‎خورد و نه تقييد، اين‎ها تخصّصاً از موارد آيات خارج است. شيء محال ذاتاً، وقوعاً و تخصّصاً از موارد آيات خارج است، مفهوم آيه اين است كه چيزي كه امكان دارد آيا خداي مي‎تواند انجام دهد يا نه؟

بحث ديگر كه پچيده‎تر است اين‎كه: آيا خدا كار قبيح انجام مي‎دهد يا نه؟ اگر انجام نمي‎دهد، آيا نمي‎تواند يا نمي‎خواهد؟ اگر نمي‎تواند؟ پس قدرتش محدود است و اگر مي‎تواند و نمي‎خواهد لازمه‎اش عدم نفوذ اراده اوست و لازمه‎اش اين است كه همه چيز مقبول اراده او نباشد. چرا نمي‎خواهد؟ چه چيز مانع عدم تعلق اراده خدا به كار قبيح مي‎شود؟

اشاعره گفته‎اند: اصلاً حسن و قبح از فعل خدا انتزاع مي‎شود. هر كاري را او بكند چون او كرده نيكو است تكويناً و هر كاري او دستور مي‎دهد چون او دستور داده خوب است تشريعاً و آن‎چه را او انجام نمي‎دهد يا نهي مي‎كند بد است تكويناً و تشريعاً. پس حسن و قبح دائر مدار اراده خدا است. پس جواب اين سؤال كه آيا خدا كار قبيح انجام مي‎دهد؟ اين است كه: هر كار او نكند قبيح است. پس اين سؤال از نظر آن‎ها غلط است؛ چون حسن و قبيح تابع فعل خداست تا انجام نداده بحثي نيست و وقتي انجام داد خوب است.

عدليه: بعضي گفته‎اند (يا ظاهر حرفشان اين است) كه: هر جه را عقل تقبيح مي‎كند، خدا انجام نمي‎دهد. يعني خدا تابع حكم عقل است. قدرت خدا به فعل قبيح تعلق مي‎گيرد؛ خدا مي‎تواند ولي انجام نمي‎دهد. چون عقل نهي مي‎كند، پس افعال الهي از مقدورت الهي محدوتر است. قدرت خدا هم به كارهاي خوب و هم كارهاي بد تعلق مي‎گيرد ولي اراده خدا فقط به كارهاي خوب تعلق مي‎گيرد.

اين حرف ظاهرش يك زنندگي دارد و آن اين‎كه مگر خدا فرمانبردار عقل است؟ عقل يكي از مخلوقات خداست. آن وقت چگونه فرمان به خدا مي‎دهد؟ آيا خدا نسبت به عقل مطيع است؟ اين مستلزم حاكميت مخلوق برخالق است! حاكميت عقل بر خدا! و اين معنايش نقض در الوهويت خدا است.

بعضي جواب داده‎اند كه: عقل نه فقط عقل انسان بلكه عقل خود خدا است كه به خدا دستور مي‎دهد. خدا عقل كل است و عقول ما پرتوي ضعيف از عقل الهي است. پس چون عقل خودش هست اشكال حاكميت مخلوق برخالق پيش نمي‎آيد.

اين جواب تا حدي عوام پسند است، يعني مي‎گوييم جايي كه ما عقل داريم آيا خدا ندارد؟ خدا هم عقل دارد و به دستور عقلش عمل مي‎كند و اشكال هم ندارد. ولي وقتي دقت كنيم مي‎بينيم كه ذات الهي نمي‎شود تعددي فرض كرد. نمي‎شود فرض كرد كه در ذات الهي قوه‎اي باشد به نام عقل وقوه‎اي ديگر فرمانبردار عقل; اين در واقع نسبت دادن صفات انساني است به خدا و نوعي تشبيه است. اين مسأله فقط در موجودات مادي قابل تصور است كه يك نحو كثرتي در وجودشان امكان داشته باشد ولي خداي متعال كه بسيط من جميع الجهات است، نمي‎شود دو حيثيت عاقل و عامل در او فرض كرد.

علاوه بر اين‎كه معنايي كه از عقل مي‎فهميم مدرك مفاهيم است و مفاهيم از قبيل علوم، و در علم الهي نمي‎شود قايل به علم حصولي شد، باز از راه ديگري مستلزم صفات مخلوقين است. بايد ذهن، قوه مفهوه گيري و مصاديق و ... براي خدا تصور كرد. علم الهي عين ذات اوست، از قبيل صور و مفاهيم و علم حصولي نيست، بنابراين تعبير عقل در مورد خدا بي‎جا است. البته نه به اين معني كه خدا فاقد عقل است و نقص دارد؛ بلكه بدين معني كه فوق عقل است و لذا در قرآن و روايات نسبت به خداي متعال عقل نسبت داده نشده است. گفته خدا عليم است ولي نگفته عاقل. علاوه بر اين‎كه اصلاً كار عقل دستور دادن نيست و كار عقل فقط درك مفاهيم است. بنابراين اين جواب قانع كننده نيست.

بعضي ديگر از بزرگان فرموده‎اند كه قدرت خدا به قبايح هم تعلق مي‎گيرد ولي آن‎چه قدرت را در مقام عمل محدود مي‎كند، صفت حكمت الهي است.

صفات از نظر وسعت وضيق با هم فرق دارند و بعضي مي‎توانند دايره صفت ديگري را محدود كنند، صفتي ممكن است خود به خود داراي وسعتي باشد و وقتي صفت ديگر به آن ضميمه شود، عمل محدود شود، مثلاً رحمت خدا، خدا رحمتش بي‎نهايت است، نامحدود بودن رحمت او اقتضاي عفو حتي «شمر» را مي‎كند؛ ولي خدا اين كار را نمي‎كند؛ چون مخالف صفت حكمت يا عدالت خدا است و لذا در دعا گفته مي‎شود: ربنا عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك.

پس معلوم شد كه مي‎شود عدل خدا جلوي فضل خدا را بگيرد. حكمت خدا جلوي رحمت خدا را بگيرد. و چون هر دو صفت الهي است، پس عامل خارجي باعث محدوديت الهي نشده است.

در اين‎جا بايد مفهوم حكمت و عدل الهي و فرض اين‎كه اين صفات بخواهد صفت ديگري را محدود كند، توضيح داده شود. يك سؤال اساسي كه در اين‎جا مطرح است اين است كه: آيا عدل و حكمت از صفات فعل‎اند يا ذات؟ پيدا است كه عدل از صفات فعل است. إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً؛ در مقام عمل است و همين‎طور حكمت بنابر يك تفسير مربوط به فعل است. خدا كار حكيمانه انجام مي‎دهد; در صفات فعل گفتيم كه: مفاهيمي هستند كه از مقام فعل انتزاع مي‎شود. يعني ما بازاء خارجي ندارد، يك شي خاص در خارج به نام حكمت ندرايم، ذات خدا بسيط من جميع الجهات است و در خارج ذات بسيط خدا و كاري است كه در شرايط و كيفيات خاص تحقق مي‎يابد. مثلا؛ً شمر را به جهنم مي‎برد و مسلمان را به بهشت. آن چيزي كه در خارج تحقق دارد خدا، بهشت، مسلمان، جهنّم و شمر است. عقل ما است كه وقتي ملاحظه مي‎كند كه وقتي اين كار با اين كيفيت تحقق يافته و رابطه‎اي با اشياء ديگر دارد با هم مي‎سنجد و مي‎گويد: اين كار عاقلانه و حكيمانه است، عقل و حكمت چيزي خارجي نيست چنانچه در مورد رزق هدايت و حتي در مورد اراده و مشيت آن‎ها هم از صفات فعل‎اند و گفتيم انتزاعي‎اند.

ما سؤال مي‎كنيم: شما عدل و حكمت را چه جور فرض مي‎كنيد؟ از صفات فعل يا صفات ذاتي؟ اگر از صفات فعل است، پس معنايش اين است كه عقل ما وقتي يك فعل الهي را با ذات الهي و خصوصيات آن و ارتباطش را با ساير چيزهاي ديگر مي‎سنجد، اين مفهوم را اتخاذ مي‎كند. پس بايد فعل با شرايط خاص در رتبه قبل صورت گرفته شده باشد، تا ما انتزاع كنيم. آن وقت چگونه اين مفهوم انتزاعي مي‎آيد دائره فعل را محدود مي‎كند؟ اين مفهوم چگونه دائره فعل را محدود مي‎كند در حالي كه تمام فعل خارجي بود؟

بحث در اين است كه چرا آن فعل به صورتي است كه ما مفهوم عدل و حكمت را انتزاع مي‎كنيم؟ و چرا به صورتي نيست كه صفت ظلم از آن انتزاع كنيم؟ چه چيز موجب اين شد كه تنها از خدا افعالي صادر شود كه عقل ما عنوان حكمت و عدالت انتزاع مي‎كند؟ چرا منشاء انتزاع محدود است؟ چرا قدرت و اراده الهي به فعلي تعلق نمي‎گيرد كه عقل ما از آن مفهوم قبيح انتزاع كند. سؤال اين است، آن وقت جا ندارد كه بگوييم اين مفاهيم قدرت خدا را محدود مي‎كند.

اگر كسي بگويد حكمت و عدالت از صفات ذات است، علاوه بر اين‎كه نظري است خلاف واقع، معناي صفت ذات اين است كه عين ذات خدا است، ذات عين علم است و عين قدرت و عدالت و حكمت ... خوب، يك صفت ذاتي صفت ذاتي ديگر را محدود مي‎كند. يعني چه؟ آيا ذات هم فاعل است هم منفعل؟ آيا ذات از جهت حكيم بودن موثر و از جهت رحيم بودن متأثر؟ در ذات خدا تأثير و تأثّري نيست، تأثير و تأثّر لازمه‎اش به يك معنا ماديت و به يك معني تركيب است.

تنها چيزي كه مي‎توان گفت: اين است كه عقل ما از ذات الهي دو حيثيت را انتزاع مي‎كند. دو مفهوم را كه اين مفهوم‎ها از نظر مفهوميت سعه و ظيق دارند. فرض كنيد كه از ذات الهي صفت فياضيت و رحمانيت انتزاع شود (به فرض اين‎كه صفت ذات شود) و صفت حكمت و عدالت هم انتزاع شود، معنايش اين است كه عقل ما جهت خاصي در نظر گرفته (نه اين‎كه در خدا جهات متعدي است) اين مفهوم را كه عقل لحاظ مي‎كند اضيق از آن مفهوم است. برگشت اين مطلب به اين است كه مفاهيمي كه ما انتزاع مي‎كنيم نسبت به هم و سعت وضيق دارد و الا مصداق ذات بسيط الهي است پس جواب كامل نبود پس بايد چه بگوييم؟ در جلسه بعد انشاء الله

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين

[ جمعه ۱۳۸۸/۰۲/۱۸ ] [ 13:43 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب