منتخب تفاسیر
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا   
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید



درس يازدهم اراده الهي

 

بسم الله الرحمن الرحيم

يك دسته از آيات داشتيم كه مفادش اين بود كه هرگاه خدا اراده كند مي‎فرمايد: «كن» و آن كار تحقق مي‎يابد; درباره اين دسته از آيات مسايلي مطرح مي‎شود كه بعضي را اشاره كرديم و بعضي را اشاره مي‎كنيم.

يكي از مسايل، مسأله اراده خدا است كه وقتي خدا كاري را اراده مي‎كند اين اراده يعني چه؟ آيا خداي متعال مثل هر موجود با اراده ديگري، درباره كارها مي‎انديشد و بعد تصميم به انجام كارمي‎گيرد و مي‎فرمايد كن؟ هم براهين عقلي و هم ادله نقلي بر اين مطلب قائم است كه خداي متعال مثل انسان داراي فكر و تدبير و چنين عوارضي نيست و ذات مقدس حق تعالي با بساطت خود واجد همه كمالات هست و علم او بر همه چيز احاطه دارد و هيچ چيز را از راه فكر كردن، عالِم نمي‎شود و با سنجش و مقايسه تصميم نمي‎گيرد، اين‎ها از عوارض موجودات محدود، جاهل، ناقص، عاجز و بلاخره از عوارض مخلوقات و موجودات مادي است. خداي متعال والاتر و منزّه از آن است كه محل حوادث و عوارض و كيفيات نفساني قرار گيرد پس اراده خدا چگونه است؟

اين بحثي است كه در ميان فلاسفه و متكلمين مطرح شده. محققين از فلاسفه از يك طرف و بسياري از متكلمين در مقابل آن‎ها، دو نظر مختلف را ارائه كرده‎اند.

متكلمين با استناد به ظواهر كتاب و سنت ادعا كرده‎اند كه: اراده خدا امري است حادث و در زمان و شرايط خاصي براي خداي متعال تحقق پيدا مي‎كند، در مقابل فلاسفه گفته‎اند: اين مستلزم محالاتي است و لازمه‎اش اين است كه ذات حق تعالي مثل جوهري باشد كه اعراض عارض آن مي‎شود و حال آن كه وجود خدا از جوهر و عرض بالاتر است (اشكلات ديگر هم هست كه در كتاب‎هاي مطول هست.)

ما در اين‎جا چون بحثمان قرآني است بحث تفصيلي فلسفه و كلام نمي‎كنم و مباحثات طرفين را مطرح نمي‎كنيم فقط به طور اجمال اشاره‎اي به مهم‎ترين سخنان طرفين مي‎كنيم و آن‎چه را بايد پذيرفت انتخاب مي‎كنيم.

فلاسفه به متكلمين مي‎گويند: اين‎كه مي‎گوييد اراده، حادث براي خدا مي‎شود؛ آيا اين اراده عين ذات خداست يا خارج؟ طبعاً مي‎گويند: خارج. چون اگر عين بود حادث نبود. حال كه خارج است پس مخلوق مي‎شود حالا آيا اين اراده مخلوق با اراده از خدا صادر مي‎شود يا بي‎اراده، اگر بي‎اراده است پس لازمه‎اش اين است كه خدا فاعل جبري (مجبور) مي‎شود در حالي كه شما فلاسفه را متهم مي‎كنيد كه خدا را فاعل موجَب مي‎دانند و شما خدا را فاعل مختار مي‎دانيد و اگر هم گفتيد خدا با اراده، اراده را خلق كرده يعني اراده ديگري به او تعلق مي‎گيرد و تسلسل مي‎شود

براي اين‎كه از اين محذور خلاص شوند معمولاً اراده الهي را به علم الهي برگردانده‎اند و حتي در ميان فلاسفه اسلامي‎اين قول معروف است كه اراده الهي علم به اصلح است. و بدين صورت اراده را به ذات بر مي‎گردانند و مي‎گويند: از صفات ذاتي است و اختلافش با علم در اين است كه علم اعم است و به هر چيز تعلق مي‎گيرد ولي اراده علم با صلح است و بدين‎ترتيب قايل شده‎اند كه اراده خدا اراده‎اي است ذاتي، ازلي و عين ذات.

در مقابل متكلمين و به خصوص آن‎هايي كه بيشتر متعبد به شرع هستند اشكالي مي‎كنند كه ظواهر آيات اين است كه اراده امر حادثي است: اذَا أَرَادَ اللَّهُ، إِذَا أَرَدْنَا...

و اگر عين ذات باشد نمي‎شود گفت: إِذَا َ...؛ مثل اين كه نمي‎شود گقت: «اذا قدرنا...» هر وقت قدرت پيدا كرديم ... چون قدرت عين ذات است، پس اراده هم اگر ذاتي بود نمي‎بايست مدخول اداة دال بر زمان خاص شود علاوه بر اين‎كه خود افعال هم دلالت بر زمان مي‎كند (فعل مقترن با حد ازمنه ...)

اين اشكالي است قوي و طبعاً جوابي از راه ظاهر نمي‎تواند داشته باشد. نهايت چيزي كه ممكن است آن‎ها بگويند اين است كه به دليل براهين عقلي اين ظاهر را تأويل مي‎كنيم. و به هر حال بحث در اين، ديگر بر سر برهان عقلي نيست. بحث در اين است كه با اين ظواهر چه بايد كرد؟ كه آن‎ها مي‎گويند مثل اين‎كه در الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي; وَجَاء رَبُّكَ ...، تأويلي با برهان عقلي براي آن مي‎فهمي در اين‎جا هم همين‎طور.

در اين‎جا دو مطلب بايد بگوييم: 1ـ برگرداندن اراده به علم وجه روشني نمي‎تواند داشته باشد؛ چون اين دو مفهوم كاملاً با هم تفاوت دارند. مفهوم خواستن، غير دانستن است. اين مثل اين است كه مفهوم قدرت را به علم برگردانند، به عذر اين‎كه قدرت خدا هميشه با علم است، اين حرفي نيست كه قابل پذيرش باشد.

2ـ اگر مي‎خواهند بگويند مصداق اين‎ها در خدا يكي است، خوب مصداق صفات هم در ذات خدا يكي است. ولي لازمه‎اش اين نيست كه مفهوم به صفتي ديگر برگردد و مفهوم صفات يكي باشد.

ولي ما مي‎توانيم اراده را به معنايي برگردانيم كه با ذات هم مناسبت دارد و ارجاع اين مفهوم به آن مفهوم هم حذف عرف نيست.

مقدمه: اراده در خود قرآن به صورت‎هاي مختلفي استعمال شده:

1ـ همين معناي معروف كه تقريبا در فارسي به تصميم گرفتن تعبير مي‎شود.

2ـ ولي گاهي اراده در قرآن به معناي دوست داشتن; پسنديدن به كار رفته. مثل: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ؛ شما كالاي دنيا را دوست مي‎داريد و خدا آخرت را. اراده به كالاي دنيا و اراده به آخرت به معناي دوست داشتن است نه به معناي تصميم گرفتن. تصميم به فعل تعلق مي‎گيرد و معني ندارد كه تصميم مي‎گيرد كالاي دنيا را.

در فارسي هم خواستن به معناي دوست داشتن استعمال مي‎شود و تقابل هم همين را اقتضا مي‎كند كه: شما خيال مي‎كنيد دنيا مهم است و آن ‎را دوست داريد ولي خدا چون مي‎داند آخرت مهم‎تر است، آن ‎را براي شما دوست دارد.

آيا اين دو اراده كه به دو معني «تصميم» و «دوست داشتن» است، كاملاً متباين هستند يا نزديك به هم است؟ مي‎دانيم كه دوست داشتن با تصميم گرفتن باهم خويشاوندي دارند؛ چون وقتي انسان تصميم مي‎گيرد كاري انجام دهد، يك نوع ميلي دارد كه آن را مي‎خواهد انجام دهد. اگر انسان كاري را به هيچ عنواني نپسندد، آن را تصميم نمي‎گيرد.

ممكن است بگوييد انساني دوا مي‎خواهد با اين‎كه ميل ندارد؛ خوب چون ميل به سلامتي دارد و اين طريق آن است. يا مثلاً در قطع يكي از اعضاء براي سلامتي بقيه بدن. پس بين محبت و اراده يك سبب و مسببي است، لذا به محبت هم اراده مي‎گويند؛ چون علت پيدايش آن تصميم مي‎باشد. بلكه مي‎شود گفت تصميم تبلور همان ميل باطني است.

اگر بنا باشد اراده را به معناي ديگر برگردانيم، جا دارد اراده خدا را به محبت خدا برگردانيم و محبت مي‎تواند مفهوم متناسب با اراده باشد و عين ذات او هم باشد. (گر چه از صفات خدا محبت شمرده نشده ولي طبق براهين عقلي مي‎شود به خدا محبت نسبت داد، خدا خودش را، كمال مخلوقاتش را، آثارش را ... دوست دارد.)

حال ظواهر آيات و روايات را چه كنيم؟ كه ظاهر اين‎ها اين است كه اراده خدا امر حادثي است. آيا فورً بايد تأويل كنيم يا راه آسان‎تري هست؟

با توجه به نكته‎اي كه در بحث قبل عرض شد كه مفاهيمي كه طرفيني است، يك طرفش با يك موجود مجرد بي‎زمان و متعالي از زمان ارتباط دارد و يك طرفش با موجودات زماني محدود مرتبط است؛ چنين مفاهيمي را مي‎توانيم هم نسبت زماني به آن‎ها دهيم هم نسبت بي‎زماني، اراده هم از چنين نوع مفاهيم است اراده امري است بين مريد و مراد. نسبت به مراد زماني است اما نسبت به مريد (خداي متعال) زماني نيست.

به تعبير ديگر ما قبول داريم كه اراده از صفات فعل است نه صفات ذات، كما اين‎كه ظواهر آيات هم نشان مي‎دهد و ما به حسب تحليلي كه مي‎كنيم، معناي صفات فعل بر مي‎گردد به صفاتي مثل خالقيت و رازقيت كه از افعال انتزاع مي‎شود.

در اين صفات بايد دو چيز را لحاظ كنيم: 1ـ ذات الهي، 2ـ متعلق آن؛ چون از دو طرف انتزاع مي‎شود وقتي عقل ملاحظه مي‎كند اين معني را كه خدا در انجام كارش مجبور نيست و قدرتي در مقابل قدرت الهي نيست، بلكه خدا به رضاي خود كار را انجام مي‎دهد; عقل وقتي مجبور نبودن را لحاظ مي‎كند (چون مجبور بودن نقص است) وقتي خدا در كارش آزاد است و مجبور نيست، كارهاي او هم اختياري خواهد بود. پس عقل صدور يك فعل يا تحقق يك مخلوق را ملاحظه مي‎كند كه مستند به خداي متعال است و وجود خدا طوري نيست كه با اكراه و اجبار منشاء پيدايش اين مخلوق شده باشد. عقل مفهوم اراده را انتزاع مي‎كند، مريد را براي خدا و مراد را براي مخلوق.

همه صفات فعل به همين صورت است كه طرفيني است; پس با اعتراف به اين‎كه اراده از صفات فعل است مي‎گوييم: مفهومي است انتزاعي، مثل خالقيت و رازقيت، و اين مفهوم با توجه به يك صفتي از صفات الهي و يك جهتي از مخلوقات انتزاع مي‎شود و لذا دو جهت دارد. ولي در عين حال اثبات اراده ذاتي هم به معناي محبت اشكالي ايجاد نمي‎كند، گرچه ما در آيات و روايات تعبيري نداشته باشيم كه حكايت از اراده ذاتي كند ولي در عين حال به حسب نظر عقلي انطباق اين مفهوم (اراده به معناي محبت) مانعي ندارد. همان‎طور كه عقل اثبات علم براي ذات الهي مي‎كند، صرف نظر از ادله تعبدي اثبات محبت هم مي‎كند و محبت از آن جهت كه به فعل تعلق مي‎گيرد عنوان اراده هم بر آن صادق است.

نتيجه: اراده دو قسم است: 1 ـ فعلي كه از مقام فعل انتزاع مي‎شود كه اين امري است دو جنبه، از آن جهت كه به خدا متعلق است زمان ندارد و از آن جهت كه به مخلوقات متعلق است زماني است.

در آيه شريفه بود كه مي‎فرمود: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

بحث دوم درباره كلام خداست، وقتي خدا اراده كرد چگونه مي‎گويد: «باش»؟ اين هم بحثي است كه بين متكلمين رواج زيادي دارد (برحسب يك احتمال اين‎كه به متكلمين متكلم گفته‎اند به خاطر اين است كه درباره كلام الهي صحبت كرده‎اند و همين‎طور راجع به خود علم كلام.) از صدر اسلام اين مسأله مطرح بوده كه كلام خدا حادث است يا قديم؟ و يكي از بحث‎هاي داغ بين اشاعره و معتزله همين بود كه: اشاعره قايل به قديم بودن و معتزله قايل به حدوث آن بوده‎اند و حتي گاهي امر به تكفير همديگر مي‎كشيده است.

در بين شيعه هم اين بحث‎ها كم و بيش رواج پيدا كرده است، يعني بر اين بحث‎ها كشيده شده‎اند و بايد اظهار نظر مي‎كرده‎اند عقيده شيعه چيست؟

معمولاً در بحث‎هاي كلامي، شيعه و معتزله پهلوي هم ذكر مي‎شوند به نام عدليه در مقابل «جبريه» (اشاعره). بسياري از عقابد كلامي شيعه و معتزله به هم نزديك است، در اين‎جا هم از شيعه معروف است كه كلام الهي حادث هست. شواهدي هم از آيات هست مثل دلالت افعال به زمان و ...؛ اما كلام خدا چگونه است؟

در تفسير اين حدوث حرف‎هايي زده‎اند كه بعضي از آن‎ها خالي از مناقشه نيست. بعضي: كلام خدا عبارت است از اين‎كه خدا صوتي را خلق مي‎كند، چون خدا كه دهان و ريه و حنجره ندارد (كه اين‎ها صفات باري است) اراده مي‎كند كه تمّوج خاصي در هوا پديد آيد كه وقتي گوش مخاطب رسيد اين صدا را بشنود.

اشكالات: 1ـ كلام خدا هميشه به مخاطب‎هايي مثل انسان و موجودات مادي نيست كه احتياج به تموج هوا داشته باشند بلكه گاهي خطاب متوجه ملائكه و مجردات است كه خلق صوت در مورد آن‎ها بي‎فايده است. البته متكلمين معتقدند (معمولاً) كه غير از خدا هيچ موجود مجردي نيست و همه موجودات غير خدا را جسماني مي‎دانند.

2ـ ولي اشكالي بالاتر هست و آن اين‎كه قرآن مي‎فرمايد: «وقتي خدا مي‎خواهد چيزي تحقق يابد به او مي‎گويد: «باش». حالا، صوت را خدا اراده مي‎كند يا نه؟ مسلماً اراده مي‎كند، وقتي هم خدا مي‎خواهد اين صوت را خلق كند، پس بايد به صوت بگويد: «كن» و آن به وجود آيد. پس معقول نيست كه در مورد همه چيز كلام خدا عبارت باشد از خلق صوت.

3ـ و در خصوص اين آيات اشكال ديگري هست و آن اين‎كه صوت به هر حالتي باشد، مخاطب مي‎خواهد و فرض اين است كه هنوز چيزي نيست، معدوم است پس ضمير «له» به چه چيز برمي‎گردد؟ در اين‎جا يك تفصيلات و تأويلاتي ذكر شده كه متناسب با بعضي از مشرب‎هاي فلسفي و يا عرفاني است ولي اين‎ها مشكلي را حل نمي‎كند. باتوجه به اين‎كه خدا هر چه را مي‎خواهد بگويد: «باش»، اين شيء خارج از ذات است و قبل از وجود نمي‎تواند كلامي‎ بشنود، پس معنايش اين است كه بايد موجودي باشد و بشنود و كلام خدا هم باشد و ...

بلكه اين تعبيري است كنايي كه همه اين را مي‎فهمند، يعني خدا وقتي خواست چيزي به وجود آيد به وجود مي‎آيد. و اين تعبير از ضيق عبارت است و بهتر از اين نمي‎شود گفت. به عبارت ديگر اين كنايه است از اين‎كه صرف تحقق اراده و امر الهي براي وجود هر موجودي كافي است.

امّا در ساير موارد كلام خدا چگونه است؟ در مورد ملائكه، انسان و جن، كلام خدا با شيطان، اين‎ها مطالبي است كه در خود قرآن بياني ندارد و از پيش خود نمي‎توانيم چيزي را رجماً بالغيب بگوييم. مخصوصاً با توجه به اين‎كه حقيقت بسياري از اين موجودات براي ما معلوم نيست، واقعاً حقيقت ملائكه براي ما روشن نيست (هر چند درباره جن قرآن توضيحاتي داده است: خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ) و آن وقت كه ما هنوز حقيقت اين‎ها را نفهميده‎ايم، بخواهيم كلام خدا با آن‎ها را بفهميم، اين بلندپروازي بي‎جايي است. (خيلي چيزها كه قرآن فرموده ما نفهميده‎ايم چه رسد به آن‎ها كه نفرموده است.)

امّا كلام خدا راجع به انسان، پيامبر (پيامبر بما اين‎كه يك بشر است: إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ ) پس پيامبر را، بما اين‎كه يك بشر است مي‎شناسيم؛ ولي آيا لازمه اين شناخت اين است حقيقت وحي را هم بفهميم؟ البته غالب وحي‎ها به وسيله جبرئيل بوده ولي اين‎كه جبرئيل چگونه وحي را به پيغمبر مي‎رساند؟ نمي‎دانيم. چون نمي‎دانيم جبرئيل چگونه موجودي است؟ طرز تفهيم او را نيز نمي‎دانيم، اجمالاً در قرآن مي‎فرمايد: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَي قَلْبِكَ. از اين‎جا مي‎فهميم في الجمله كه جبرئيل حامل پيامي است كه به دل پيامبر مي‎رساند. يا استفاده مي‎شود گاهي وحي به صورت نوشته‎هايي به وسيله فرشتگان نازل مي‎شده اما اين‎كه فرشتگان چه جوري هستند؟ نامه‎ها از چه سنخي است؟ و پيامبر چگونه مطالعه مي‎فرمايد؟ براي ما مجهول است. في الجمله مي‎توان گفت محتملاً اين نامه‎ها صورت‎هاي مثالي و برزخي دارد، شبيه آن‎چه انسان در خواب مي‎بيند. (البته نه اين‎كه وحي يعني خواب، هر چند گاهي در خواب هم وحي مي‎شود. إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ ...) و يا صدايي كه پيامبر اكرم مي‎شنيد، چيزي بود قابل شنيدن و چه بسا امير المؤمنين هم مي‎شنيدند به حسب روايت: «انّك تسمع ما اسمع وتري ما اري الّا انك لست بنبي»

ولي اين‎كه چگونه شنيدني است؟ براي ما مجهول است. و اين‎كه فكر كنيم حتماً صوت مادي بوده يا نبوده، اين‎ها رجم به غيب است. بهتر است سكوت كنيم و بگوييم: نمي‎دانيم. مرتبه ما بسيار پايين‎تر از آن است كه بفهميم سخن خدا چگونه است؟ مگر اين‎كه در اين دنيا يا آخرت با علم حضوري بيابيم.

آيا سخن خدا امري است ذاتي يا خارج ذات؟ سخن به آن معنايي كه ما از لفظ كلام و قول مي‎فهميم، امري است حادث و به هيچ وجه نمي‎تواند جزء ذات باشد و تعبيراتي از اين قبيل كه سخن را به علم برگردانيم و ...، خارج از فهم عرف است و عرف از اين كلام و لفظ چنين چيزي نمي‎فهمد. چون توسعه در كلام بايد در حدي باشد كه عرف بپسندد و اين‎كه كلام را آن طور توسعه بدهيم كه منطبق بر ذات الهي شود اين مفهوم عرف پسند نيست. پس كلام به حسب ظاهر يك معني بيشتر ندارد و آن حادث است.

اما اين نكته را بايد توجه داشت كه آن‎چه به خدا نسبت داده مي‎شود، دو جهت دارد: از يك جهت كه به خداي متعال نسبت داده مي‎شود، فوق زمان است؛ ولي از آن جهت كه متعلق به مخلوقات مي‎شود، حادث است.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين

[ پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۲/۱۰ ] [ 10:57 ] [ سعید ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
محمد/24

در این وبلاگ از تفاسیر ترتیبی و موضوعی قرآن و نکات قرآنی مطلب خواهم گذاشت
گاها از تفاسیر نهج البلاغه و مثنوی یا دیگر متون هم نکته میگذارم
موضوعات وب
لینک های مفید
امکانات وب