منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
درس دهم کيفيت ايجاد و آفرينش
بسم الله الرحمن الرحيم يكي از مباحثي كه درباره حكمت افعال الهي مطرح ميشود كيفيت ايجاد و آفرينش است كه وقتي خدا اراده ميكند چيزي را بيافريند،چگونه آن را ايجاد ميكند؟ قبل از بحث به مقدماتي ميپردازيم: مقدمه 1 ـ همان گونه كه عقل ما نميتواند حقيقت ذات الهي را درك كند و نميتواند حقيقت صفات الهي را درك كند، حقيقت فعل الهي هم قابل درك نيست، يعني عقل نميتواند حقيقت فعل الهي و رابطه فعل خدا با مخلوقاتش را درك كند. چون كار عقل، درك مفاهيم است و مفاهيم هيچگاه حقيقت مصداق را نشان نميدهد مگر اينكه مصداقي قبلاً درك شده باشد و اين مفهوم علامتي براي آن مصداق تلقي شود. در باب صفات الهي گفتيم كه عقل خود به خود نميتواند حقيقت صفات الهي را درك كند. تنها كساني كه با علم حضوري، موفق شده باشند كه معرفت به صفات الهي پيدا كرده باشند، آنها ميتوانند مفاهيم عقلي را حاكي از يافتههاي حضوري خود قرار دهند و حقيقت صفات الهي را با مفاهيم بيان كنند، كه منظور از عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ، همانها هستند كه معرفت شهودي پيدا ميكنند. و لذا ميتوانند خدا را وصف كنند. در مورد افعال الهي هم همينطور است چون آن رابطهاي كه بين خدا و خلق هست، عين آنها بين هيچ يك از موجودات نيست و گرنه شرك در خالقيت به وجود ميآيد. و هر قدر ما به ذهنمان فشار آوريم كه درك كنيم چگونه فعل از خدا صادر ميشود؟ نميتوانيم. بله همانطور كه عقل درباره ذات و صفات الهي مفاهيمي را به صورت تعميم از موارد خاص انساني درك ميكند، در اينجا هم ممكن است چنين مفاهيمي به كار بگيرد. من باب مثال در مورد وجود خدا، وجود خودمان را با علم حضوري مييابيم و مفهومي از آن ميگيريم كه حكايت از يك وجود ناقص طفيلي امكاني ميكند، اين قيود را حذف ميكنيم و بر وجود مقدس حق تعالي منطبق ميشود ولي به هر حال اين مفهوم حقيقت وجود خدا را نميتواند روشن كند; در مورد قدرت; حياة الهي و همچنين درمورد علم الهي همينطور ميباشد و ساير موارد صفات الهي . در مورد افعال الهي همين كار را ميتوانيم بكنيم، كارهايي از ما صادر ميشود، رابطه خودمان با آن افعال را مييابيم، مثل صورتي كه در ذهن ماست (اگر صورت را فعل نفس حساب كنيم) رابطهاي با نفس دارد، پس هم نفس و هم فعل آن را مييابيم؛ مفهومي از اين ميگيريم كه آن مفهوم فاعليت، تأثير، ايجاد است، اين رابطه، رابطه محدودي است كه ما تحت يك شرايط خاصي، ميتوانيم آن را انجام دهيم، هم ما و هم فعل مان محدود است. قيد در آن را حذف ميكنيم ولي ميگوييم: هر گونهاي تأثير از هرگونه فاعل اسمش فعل است و هر موجودي كه به نحوي محتاج به موجودي ديگر باشد، معلول است و هر موجودي كه به نحوي احتياج موجود ديگر را رفع كند، علت است. طبق اين تحليل و حذف خصوصيات و تعميماتي كه ما در مفهوم ميدهيم، مفهوم خالق، فاعل، علت و امثال آنها، به صورتي در ميآيد كه ميشود بر خدا هم انطباق پيدا كند. خدا فاعل افعال است. تعين افعال به او نياز دارند، خالق جهان است، يعني جهان بدون او به وجود نميآيد. خدا علت اشياء است يعني اشياء به او نيازمندند. و بالاخره بر همين اساس ميگوييم: خدا فاعل است و عالم متعلق فعل اوست. خدا موثر است و اينها آثار او. اما حقيقت خلق خدا چگونه است؟ و خدا چگونه اشياء را ايجاد ميكند؟ تا با علم حضوري نيابيم، نميتوانيم درك كنيم. (البته نمونهاي از آن را در خود ميتوانيم بيابيم كه همان صورت ذهن در ذهن است كه به محض اينكه از آن صرف نظر كنيم معدوم ميشود (البته اين تشبيهي ناقص است وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَيَ); خلاصه ما نبايد طمع داشته باشيم كه عقل با مفاهيم بتواند حقيقت فعل خدا را درك كند. شايد داستان حضرت ابراهيم كه عرض ميكند: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِـي الْمَوْتَي، ناظر به همين مطلب باشد; حضرت ابراهيم ايمان به خلق داشت و شكي نداشت و امّا ميخواست كيفيت احياء را ببنيد كه بعد از آن، جريان مذكور اتفاق افتاد. در واقع خداي متعال كار خود را به دست حضرت ابراهيم انجام داد. در اينجا براي حضرت ابراهيم شهود «احياء» حاصل شد نه علم حصولي. شهود قلبي بود. لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي; اگر كساني بدين مقام برسند، ملكوت جهان را ميبينيد. كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ ... و أفعال الهي از مجراي اراده ايشان تحقيق پيدا ميكند. قلوبنا اوعية مشية اللّه؛ اگر كسي خواستش مجراي خواست خدا شد آن وقت ميتواند حقيقت فعل الهي را درك كند ولي براي ما كه چنين چيزي ميسري نيست نبايد طمعي داشته باشيم كه آن را بيابيم. مقدمه 2ـ مفهوم خلق، ايجاد، فاعليت، تأثير و مانند اينها مفاهيمي است انتزاعي. خود اينها حكايت از يك حقيقت عيني نميكند (مثل معقولات ثمانية) يعني ما در خارج ذات مقدس حق تعالي داريم و ذات مخلوقات، ديگر يك حقيقت عيني سومي به نام ايجاد نداريم و گرنه بايد سؤال شود آن ايجاد فاعل است; خالق است يا مخلوق؟ البته خالق كه نيست چون شرك لازم ميآيد پس بايد مخلوق باشد و اگر مخلوق شد، پس خدا بايد او را ايجاد كند. و بحث در اين ايجاد ميشود و حَلُمَّ جَرّاً. مقدمه 3ـ عناوين انتزاعي، تابع طرفين انتزاع و منشاء انتزاعشان هستند؛ يعني اگر خواستيم صفتي حقيقي براي عنوان انتزاعي اثبات كنيم به لحاظ صفاتي است كه در منشا اتنزاع هست و گرنه خود اين كه امري حقيقي نيست كه صفت حقيقي داشته باشد. پس بايد براي توصيف اين عناوين انتزاعي طرفينش را در نظر گرفت و به لحاظ آن طرفين وصفي به آن نسبت داد. مثال، در افعال خودمان، ذات ما هست و ذات فعل ما هم هست; طبعاً از نظر زماني فعل محدودتر از خود ماست. وقتي ما اراده ميكنيم اين اراده در زماني محدود است؛ ولي خود ما در زماني وسيعتر موجوديم، حال از ملاحظه ذات فاعل (نفس) و ذات فعل (صورت ذهني)، عنوان فاعليت براي خودمان و مفعوليت براي صورت ذهني انتزاع كرديم و رابطهاش هم فعل و تأثير است. حال اين رابطه در چه زماني تحقق پيدا ميكند؛ به چه زماني بايد آن را نسبت داد; انجام دادن (يعني همان عنوان انتزاعي) در چه زماني است؟ اگر بخواهيم زمانش را معين كنيم، بايد منشاء انتزاع آن را در نظر گرفت؛ يعني ذات و فعل را در نظر گرفت. زمان مشترك بين فعل و فاعل زمان آن رابطه ميشود. خود فاعل ممكن است زمانش بيشتر باشد. ممكن است 20 سال عمر كند، ولي10 دقيقه با آن كار مشترك بوده كه آن زمان ظرف انجام كار است. (كه در واقع ظرف كار است و اينكه به انجام نسبت ميدهيم وصف است) حال اگر طرفين اين نسبت خارج از زمان بودند و اصلاً زماني نبودند، آيا ميشود گفت: «تأثير» كه انتزاع ميشود از دو موجود غير زماني آن در ظرف زمان معلوم تحقق پيدا كند؟ ايجاد يك عنوان انتزاعي بود، عنوان انتزاعي تابع منشا انتزاع است. منشاء انتزاع در اينجا زمان ندارد؛ پس چگونه ميشود گفت: اين فعل در زمان واقع شده است؟ تا اينجا روشن است، اما اگر فرض كرديم كه خداوند غير زماني، خالق زمان يك مخلوق زماني مانند ساير مخلوقات عالم طبيعت خلق كند، در اينجا چه بايد بگوييم؟ عنوان فاعليت يك عنوان طرفيني است بين دو شيء زماني و غير زماني، بين ذات مقدس حق تعالي (غير زماني) و بين مخلوق مادي (زماني). حال رابطه اين دو زماني است يا نه؟ طبعاً دو اعتبار دارد. به لحاظ تعلقش به شيء زماني متصف به زمانيت ميشود و به لحاظ تعلق به خداي متعال غير زماني ميشود. سؤال: چگونه ميشود يك شيء، يك طرفش زماني و يك طرفش غير زماني باشد؟ جواب، اگر شي عيني بود ممكن بود چنين سؤالي شود ولي گفتيم اين مفاهيم، عليت، ايجاد و ...، عناوين انتزاعي است و عقل انتزاع ميكند پس ميشود دو لحاظ داشته باشد. پس از اين مقدمات وارد اصل بحث ميشويم: ما وقتي در قرآن كريم مطالعه ميكنيم افعالي را كه به خدا نسبت داده ميبينيم در موارد بسيار گوناگون است، فعل خدا نه مختص به ماديات است نه مجردات; نه خلق و نه تدبير همه را به خدا نسبت ميدهد. پس از جهتي كه خداي متعال با همه موجودات جهان ارتباط دارد، بين او و تك تك آنها و بين او و مجموع آنها رابطه فاعليت وجود دارد; در بعضي جاها ميبينيم اين افعال در شكل زماني بيان شده است، خوب طبيعي است. فعل را اصلاً ما با خصوصيت زماني بودن ميشناسيم، فعل مقترن با حدّ ازمنه ثلاثة ميباشد; حال اگر خدا بخواهد از رابطه خود و رابطه يك مخلوق غير زماني (علي الفرض) حكايت كند با چه لفظي بيان كند؟ از آن جهت كه بايد مفاد فعل داشته باشد، بايد همين الفاظ مقترن به زمان باشد. ولي خوب اينها دلالت بر زمان ميكند و آن رابطه، رابطه زماني نيست پس بايد ملتزم شويم كه اين فعل منسلخ از زمان است (چنانچه در ادبيات عربي خواندهايم كه مثلاً ، كَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً ، كان منسلخ از زمان است.) پس افعالي كه در مورد خدا به كار ميرود البته به او زماني نميباشد و منسلخ از زماني است. بنابراين بايد كه تدريجي هم نباشد (چون زمان بدون تدريج نميشود) در اينجا يك سلسله از آيات شريفه است كه دلالت دارد در فعل خدا تدريج و معطلي نيست: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. ملاحظه ميكنيم «اذا» دلالت بر زمان ميكند و گفتيم ذات خدا زمان ندارد پس اين زمان به لحاظ تحقق فعل و متعلق اراده است نه به لحاظ خود اراده الهي. «اراد» كه زماني است به لحاظ انتساب به متعلق اراده است نه به اراده الهي. بحث در اين است كه كار خدا معطلي ندارد. گفتن «باش» همان و موجود شدن همان. از يك طرف آياتي داريم كه ميفرمايد: كار خدا در چند روز طول كشيد. در مورد خلقت آسمان و زمين ميفرمايد: فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ؛ پس چطور اينها شش روز طول كشيد؟ مگر خدا اراده نكرد؟ وقتي هم كه اراده كرد ميگويد: «باش» و آن ميشود؛ پس چرا شش روز طول كشيد؟ با توجه به مقدمات قبل علتش روشن است و ميشود راه جمع پيدا كرد. بعضي از مفسرين فكر كردهاند كه آياتي كه دلالت بر دفعي بودن ميكند، مربوط به موجود بيزمان است؛ مخصوصاً با توجه به اينكه «امر» را حمل بر عالم مجرد ات كردهاند. ولي اين را نميشود قبول كرد. اولاً آيه شريفه اطلاق دارد و گاهي هم ميبينم كه امر در مصاديق مادي به كار رفته پس نميشود گفت مخصوص مجردات است و به علاوه دليلي نداريم كه امر به معناي عالم مجردات باشد در قرآن. وجه جمع روشن، با توجه به مقدمات مذكور اين است كه: فعل الهي از آن جهت كه انتساب به خداي متعال دارد، تدريجي نيست; اما اين طرف تابع طرف خويش است، اگر زماني باشد زماني ميشود و الا فلا. مثلاً اگر خلق و امر مزبور به مجردات تام باشد، هيچ طرف زماني نخواهد بود. و آنچه در مورد زماني به كار ميرود و از آن جهت انتساب به زمانيات زماني است. خدا حالا خلق كرده. اين حالا به جهت انتساب به مخلوق است نه خدا، خدا كه زمان ندارد. پس ميشود گفت: خدا «اراد خلق السموات و الارض، فقال له كن» و آسمان هم به وجود آمد. وجودش در روز بود يعني اين شش روز طرف مخلوق است نه خدا. پس آياتي كه دال بر زماني بودن ميكند، به لحاظ تعلقش به زمانيات است و آياتي كه دلالت بر غير زمان ميكند، به لحاظ رابطهاش است كه با خود خدا است. و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين [ دوشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۳۱ ] [ 7:40 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |