منتخب تفاسیر أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
| ||
درس نهم کليات افعال الهی
بسم الله الرحمن الرحيم در جلسه گذشته بحث به اينجا رسيد كه در قرآن همانطور كه فعلهايي به فاعلهاي قريب نسبت داده; به خدا هم نسبت داده; و گفتيم كه دو گرايش افراطي و تفريطي اشاعره و معتزله صحيح نيست، وقتي، آيات قرآن را بررسي ميكنيم به اين نتيجه ميرسيم كه نسبت افعال هم به فاعلهاي قريب و هم به خداي متعال صحيح است; يعني حقيقةً فعل دو نسبت دارد، منتهي در طول همديگر و حتي ممكن است بين فاعلهاي قريب و خداي متعال فاعلهاي ديگري هم باشد. در اينجا مثالي براي تقريب ذهن ميآوريم (البته بايد توجه داشت كه درمورد توضيح صفات و افعال الهي هر چه تشبيه آورده شود بسيار ناقص است و ناتوانتر از اين كه بتواند واقعيت مطلب را بيان كند: وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي) مثال: شما وقتي ميخواهيد مقالهاي بنوسيد اگر وجود شما، روح براي بدن; اراده; شعور و ادراك نباشد و يا اينها باشد ولي دست سالم و يا قلم و ... نباشد در هيچ كدام نامهاي نوشته نميشود; در اينجا چند واسطه هست و ميشود نوشتن نامه را به هر يك نسبت داد من باب مثال ميشود به دست نسبت داد; به قلم نسبت داد و يا به «من» نسبت داد. در اينجا آيا يكي از اين نسبتها حقيقي و بقيه مجازي است؟ نه; هيچ كدام مجازي نيست بلكه فاعلهايي است در طول همديگر. البته دو فاعل در عرض يك ديگر نميتواند باشد ولي در طول همديگر صحيح است. خداي متعال هم كه كار را انجام ميدهد معنايش اين نيست كه پديدهاي مستقيماً از سوي خدا انجام ميگيرد، بدون هيچ واسطهاي؛ بلكه خدا كارها را به وسيله وسائط محسوس يا نامحسوس انجام ميدهد. در قرآن ميفرمايد: هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ؛ اوست كه شما را در رحم مادر، آن چنان كه ميخواهد صورت بندي ميكند; تصوير انسان; شكلبندي انسان را به خودش نسبت ميدهد. هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ; امّا ميبينيم كه در روايات تصوير انسان به مَلَكي نسبت داده شده كه از طرف خدا صورت بندي ميكند; از آن طرف علم ثابت ميكند كه صورت بندي انسان تابع يك سري عوامل طبيعي است; شرايط و عوامل خاصي است كه صورت اين جنين را تعيين ميكند; ژنها، نوع تغذيه مادر و ... مؤثر است. حال آيا اينها با هم تناقض دارد؟ علم ثابت ميكند كه چشم فلان بچه كه سبز شده به خاطر فلان ژن بوده; روايت ميگويد ملك بوده; آيه ميفرمايد: خدا است كه ...؛ حال آيا اينها با هم تناقض دارد و همديگر را رفع ميكند؟ بايد گفت: در مورد نوشتن شما، يا بايد نوشتن را نسبت به قلم يا به دست يا به انسان بدهيد و در يكي حقيقت و در بقيه مجازي است؛ در اينجا هم بايد چنين كرد. يا به خدا و يا به ملك و يا به عوامل طبيعي نسبت داد؛ ولي در آنجا نسبت به همه صحيح بود در اينجا هم نسبت به همه صحيح است البته در طول همديگر (باز تأكيد ميكنم كه مثال ناقص است); ضمناً معلوم شد كه نه تنها بين آيات تناقض نيست بلكه بين آيات و روايات و علم هم تناقض نيست. در اين مثالي كه زديم يك طرف آيه بود و يك طرف روايت و يك طرف علم; نمونهاي ديگر ميآوريم كه در خود آيات فاعلهاي طولي دارد. قرآن ميفرمايد: اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا؛ خدا روح انسان را ميگيرد. در جايي ديگر ميفرمايد: قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ؛ ملك الموت روح را ميگيرد كه در روايات غير «عزرائيل» گفته شده. در آيهاي ديگر ميفرمايد: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا؛ فرستادگاني هستند كه روح را ميگيرند. حال آيا آيات با هم تنافي و تهافت دارد؟ با كمال روشني ميدانيم كه اينها با هم تفاوتي ندارند. خدا ميگيرد به وسيله ملك الموت; فاعلهاي طولي است. ممكن است به ذهن بيايد كه در فلسفه هست كه: «اجتماع علتين علي معلول واحد محال»; ميگوييم اين مسأله ناظر به اين است كه دو فاعل در عرض هم بخواهند تأثير بگذارند نه در طول يك ديگر. در اينجا يك مسأله ظريفتري مطرح ميشود و آن اينكه: آيا تأثير خداي متعال در پيدايش پديدهها، فقط به صورت يك فرمان است و بس يا بيشتر از يك فرمان. اگر اينطور باشد كه خدا فرمان ميدهد، پس در متن كار ديگر نيازي به خدا نيست و فقط او فرمان صادر ميكند و ديگر بعد از آن احتياجي به خداوند نيست؛ و يا در مورد افعال انسان وقتي خدا اذن به فعل انسان داد، انسان آن كار را انجام ميدهد و ديگر بعد از آن اذن، احتياجي به خدا نيست. چنانچه در بسياري از آيات هست كه ميفرمايد: كارهاي عالم به اذن خدا است; اين كلمه «باذن اللّه»; «باذني» و ...، در قرآن زياد است و اين تعبير، توهم اين معاني را در ذهن ايجاد ميكند كه كار خدا در تدبير جهان فقط يك اذن است و بس; به طور كلي به فرض محال ميشود نعوذ بالله تصور كرد كه خدا اگر بعد از اذن معدوم شد ديگر ضرري به جهان نميخورد؛ چون خود فاعلها انجام ميدهند باذن خدا. خلاصه يعني ما فقط براي حدوث جهان احتياج به خدا داريم و براي امضاء يك نظام و سيستمي و بس. به قول دكارت و كانت، جهان مانند ساعتي است كه بايد براي يك دفعه آن را كوك كرد. حال پس چگونه است؟ در اينجا هم براهين عقلي و هم ادله نقلي داريم كه هيچ موجودي در هيچ حالي از خداوند بينياز نيست. اولاً; چنين تصوري با اين همه نسبتهايي كه در خلق و تدبير به خدا داده شده سازگار نيست، خداوند تك تك پديدهها را ميفرمايد: من به وجود آوردهام (چنانچه آياتش در جلسه قبل گذشت) حتي تا آنجا كه ميفرمايد: وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَي. آيا لسان آيات با چنين تصوري سازگار است؟ به علاوه آيه صريحي داريم كه: كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ؛ خدا همه روزه دستاندر كار است; به كنار ننشسته است. از قول يهود نقل ميكند كه نسبت به خداي متعال اينطور فكر ميكردند كه خدا دستش بسته است: يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ; بلافاصله خدا ايشان را نفرين ميكند (اگر جمله انشايي باشد) و ميفرمايد: غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء؛ آيات در اين زمينه آن قدر زياد است كه بررسي آنها به طول ميانجامد. بنابراين نه ايجاد پديدهها و نه تدبير آنها در هيچ آن مستغني از خدا نيست. از نظر عقلي كه مطلب خيلي روشنتر است چون با برهان عقلي ثابت است كه: «ممكن الوجود» در تمام شئون وجودش نيازمند به علت است و هيچگاه از علت بينياز نميشود، اگر عللي قبل از «واجب الوجود» هم برايش فرض شود; همه آن علل هم «ممكن الوجود» است; او است كه دائماً فيض وجود را به جهان ارزاني ميدارد. مثالي براي تقريب ذهن: در همين مورد نوشتن شما اراده به نوشتن نامهاي ميكنيد، دست را حركت ميدهيد، قلم را حركت ميدهيد. حال آيا همان اراده اوليه كافي است براي حركت دادن دست تا آخر نامه؟ يا در هر آني اين اراده شما بايد حاضر باشد؟ اگر يك جا غفلت كنيد، ميبينيد كه اشتباه نوشتهايد; از ابتدا تا انتهاي نامه اراده شما بايدحضور داشته باشد; صرف اراده اوليه كافي نيست. بلا تشبيه خدا نسبت به جهان در اين جهت، حكم روح را دارد و نسبت به بدن و كارهاي بدن؛ ولي باز تأكيد ميكنم كه اين تشبيهي است ناقص و ناتوان در اينجا مسأله توهم جبر پيش ميآيد كه اگر خدا فاعل اراده ماست درطول وجود ما، پس افعال ما افعال اوست و ما تنها آلتي هستيم، اگر به فرض نسبتش هم به ما صحيح باشد نسبت نوشتن به قلم است، چون تا اراده خدا نباشد چيزي تحقق نمييابد; اين مسأله را انشاءالله در بحث انسانشناسي مطرح خواهيم كرد. فعلا ميگوييم كه اين رابطه به هيچ وجه معنايش جبر نيست، آن مثال هم فقط براي اين بود كه بگوييم، يك فعل ميتواند چند فاعل داشته باشد ولي در افعال انسان وسائط چند موجود ذو شعور است ولي منافات ندارد كه كار خدا از راه شعور و اراده ما تحقق پيدا كند. خدا اراده كرده است كه اين كار از مجراي اراده ما تحقق پيدا كند، اگرخدا اراده ميكرد كه اين كار بدون اراده ما تحقق پيدا كند، جبر ميشد؛ ولي حالا خدا اراده كرد كه اين كار از مجراي اراده ما تحقق پيدا كند. تعبير سادهتر اينكه خدا خواسته كه من اراده داشته باشم و باراده خودم كاري انجام دهم، يعني خدا من را و قدرت من را خلق كرده، حال چون اينها مخلوق اوست به او نسبت داده ميشود. در اينجا مثالي زده شده كه كمي احتياج به دقت دارد: شما در ذهنتان شخصي را تصور ميكنيد كه ميلش كشيد كه غذا بخورد و آن شخص با اراده خودش مي نشيند غذا ميخورد و با اراده خودش راه ميرود و ... . حال آيا اين شخص مورد تصور كه با اراده خودش رفت غذا خورد، آيا با اراده خودش رفت يا با اراده شما؟ شما چه چيز را تصور كرده بوديد؟ انسان با اراده يا بياراده؟ شما يك انسان با اراده تصور كردهايد: اگر بگوييد بياراده كار كرده خلاف تصور شماست ولي درعين حال وجود اين انسان به اراده شما بستگي دارد; شما اراده كردهايد كه يك آدم مريد در ذهن شما به وجود بيايد. با دقت در اين مثال كه مأخوذ از فرمايشات استاد علامه طباطبايي است، مسأله روشن ميشود؛ ولي احتياج به دقت دارد. خيال نكنيد كه چون شما او را اداره كرديد او مجبور ميشود، فرض اينكه شما شخص با اراده، اراده كردهايد. اين جهان، كلّش بما فيه الانسان و ارادهاش و اختيارش و افعال اختياري همه بلاتشبيه نسبت به خداي متعال حكم عالم ذهن را دارد نسبت به شما، همه اين جهان تبلور اراده خداست. اين عالم عيني با وجودات عيني خودش، نسبت به خداي متعال حكم صورت ذهني را به انسان دارد. (نگوييد اين ايدآليسم است چنانچه هگل ميگفت؛ بلكه اين تشبيه است و عالم عيني است نه ذهني) و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين [ دوشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۲۴ ] [ 18:6 ] [ سعید ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |